هر جا را نگاه می کردیم دیوار بود. ما دویدن دلمان می خواست. یک دشت شیب دار و صاف که به دامنه قله برسد. ما دوست داشتیم وقتی می دویم دست دوستانمان هم توی دست هایمان باشد. با هم بدویم. با هم برسیم. ولی همه جا دیوار بود. مثل مازی بزرگ باید از لای راهروهای باریکِ بین دیوارها، همدیگر را و راهمان را پیدا می کردیم. از روی نقشه کلی بدون جزئیات، با احتیاط قدم برمی داشتیم که گم نشویم. پایمان توی چاله نرود. گاهی که به انتهای راهرویی بن بست می خوردیم. لب و لوچه مان آویزان می شد. عده ای همانجا می نشستند که "ولش کن. بی فایده است. ما راه به جایی نمی بریم." و عده ای ادامه می دادیم. از روی همان نقشه قدیمی بدون جزئیات. با راهنمایی های گاه به گاه دیده بان هایمان. دیده بان هایی که اگر هم بین مان نبودند، ولی ما مثل چشم هایمان بهشان ایمان داشتیم. سالهای سال که ما و دشمن مشغول ساختن این دیوارها و چاله ها بین خودمان و قله بوده ایم، یکی شان بیرون دیوارها به خاطر ما جنگیده بود. جلوی ماشین هایی که می خواست بیاید و دوباره دیوار سازی کند برایمان ایستاده بود. بارها با بیل و کلنگ و قیچی هرس، وسط دیواری، میانبری ساخته و راه خیلی ها را نزدیک کرده بود. همه راه ها را شناسایی میدانی کرده و بارها از بالا موقعیت ما را لابه لای دیوارها رصد کرده و گزارش داده بود. روزی که پهپادهای دشمن آمدند کورش کنند، نامه ای را با مهربانی به سمت ما انداخت و گفت نکند دچار اشتباه محاسباتی شوید. نکند دیوارها حوصله تان را تنگ کنند. نکند خسته شوید. نکند حرف های دشمن رویتان اثر کند که شما هیچ کاره اید، شما نمی توانید، شما به قله نمی رسید، بدبختید.... توی نامه اش صریح و مهربان برایمان نوشته بود:
برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!
جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد، دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کرد؟... مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.
ما گله داشتیم. اما نه از موقعیت جمهوری اسلامی که در مسیر قله بود. از چاله هایی که خودمان در مسیر کنده بودیم. از دیوارهایی که دشمن با کمک خودمان سر راهمان ساخته بود. اما گله مندی که انتهای دلگیر بن بستی بنشیند و غر بزند به کجا می رسد؟ باید بلند می شدیم. مثل دیده بان، میانبر می ساختیم. نقشه تمدنی ای که از پیامبران بهمان رسیده بود را دنبال می کردیم. گم می شدیم، پیدا می شدیم، غر می زدیم، امیدوار می شدیم، رای می دادیم،دشمن را ناامید می کردیم، ماشین دیوارسازی اش را با تصمیماتمان از نیمه راه برمی گرداندیم. ما باید به قله می رسیدیم. قله ای که به گفته پیرِ راه نزدیکش بودیم. تا آخر دیوارها راهی نمانده بود. بعدش یک دشت شیبدار و سبز بود که ما به نصرت الهی دست در دست هم فتحش می کردیم. این وعده خدا و پیامبران بود.
#نصر_من_الله_و_فتح_قریب
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ راننده باحال !
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آفرین به خلاقیت و دیالوگ نویسی و هنر دوبله عوامل این کار.👌🤪
انگشت توی خون شهدا زدیم
و پای ایران کوبیدیم.
#به_کوری_چشم_بدخواهان
#با_امید
#رای_می_هم
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan