📣پردهبرداریِ قربانیان از جنایتهای خدانور/ از سرقت به عنف تا عضویت در باند مسلحانه
🔺یاغی مشهور شیرآباد که این روزها شبکههای معاند تلاش دارند او را مظلوم جلوه داده و خوی یاغیگری او را تلطیف کنند، نه تنها یک سارق مسلح و بیرحم نسبت به بانوان بلکه یک جنایتکار وحشی است که قربانیان او را بهتر به دنیا معرفی میکنند.
اما جنایتهای یاغی چیست؟
🔺م.د یکی از مالباختگان میگوید: چند روز است که عکس خدانور را در صفحات مجازی به عنوان شهید و نماد مظلومیت میبینم بسیار ناراحتم، یاغی اینقدر مردم شیرآباد را اذیت کرده که هیچ یک از مردم محله برای مرگ او ناراحت نمیشوند.
🔺از من یک خودروی پژو به قیمت بیش از ۱۵۰ میلیون تومان بهصورت مسلحانه سرقت کرده؛ وقتی متوجه شدم هویت مستعار او یاغی است به هر کس که گفتم انگار همه مردم شیرآباد انگار او را میشناختند و گفتند حتی بانوان شیرآبادی از شر او در امان نبودند، سرقت به عنف از نوامسین بزرگان شیرآباد یکی از جنایتهای او بود، انگشتر و طلا از دست و گردن زنان میربود هیچکس هم جرات شکایت از او نداشت.
🔺خانم س- م نیز یکی دیگر از شاکیهاست که با تهدید سلاح، گوشی فرزندش را سرقت کردهاند، روزی که او را دستگیر کردند گفتند که او به یاغی مشهور است، ظاهرا خودش اعتراف کرده که گوسفند، موتور و گوشی هم سرقت کرده است.
🔺بهدلیل اینکه صادق کبدانی عضو یک باند مسلحانه سرقت است و سایر اعضا و سارقان هنوز دستگیر نشده و افراد خطرناکی هستند بسیاری از مالباختهها حاضر نشدند تصویرشان پخش شود.
📡@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | دیدم قهرمان دنیا را
در حرم لا به لای مردم بود
روی قلبش مدال زرینِ
خادمی امام هشتم بود
•شهیدحاج قاسم…
•
#ساعت_دلتنگی
#به_وقت_حاج_قاسم۱:۲۰🕐
📡@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_پنجم
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، #تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره #انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از #خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای #زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از #حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که #مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام #وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم #حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند #حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
فریادشان را از پشت در میشنیدم که #تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به #مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم #زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش #نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف #حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از #مدافعان_حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
سرلشگرسلامی: دشمن ترسیده و پیغام میدهد که پاسخ ندهید
فرمانده کل سپاه:
دشمنان چند شبانه روز است که ترسیده و به حالت آماده باش درآمدهاند و از طریق کشورهای مختلف پیغام میفرستند که پاسخ ندهید.
در این مدتی که دشمنان تلاش داشتند ما را از افقهایمان دور کنند و متوجه داخل سازند ضدانقلاب را در اقلیم کردستان در هم کوبیدیم، رزمایش بزرگ در ارس برگزار کردیم، ماهوارهبر پرتاب کردیم، موشک باور ۳۷۳ را در برد ۳۰۰ کیلومتری آزمایش کردیم و روز گذشته نیز اعلام کردیم موشکی را که هیج سپر موشکی توان مقابله با آن را ندارد ساختهایم.
@dine_siasi
مردم این همه زیر فشار اقتصادی هستن چرا رهبر ما هیچ کاری نمیکنه مردم دارن عذاب میکشن با شش ملیون درآمد دارن زندگی میکنن یعنی شش ملیون واسه ۱۰روز بسه حالا رهبری باید بیاد جلو بعدش رهبر ک خودش همه کاره مملکت واقعا دلسوز مملکت چرا قدرتی ک داره این فسادهای اقتصادی جعم نمیکنه چرا ی مدیر مسئولی ک این همه فساد میکنه از صندلی ب صندلی دیگه میره .
پاسخ
نمیدونم منظورتون از اینکه رهبر باید بیاد جلو یعنی چی؟
رهبری به وظایف خودش عمل کرده عیب و ایرادها بیشتر نتیجه عملکرد دولت ها و مجلس و سایر مسئولین است،
در ۸ سال دولت تدبیر و امید اقتصاد کشور را تا تأمین آب خوردن مردم را در گرو برجام و گفتگو با آمریکا پیوند زدند،
رفتند با آمریکا گفتگو کردند و قدم زدند و قهوه خوردند،
هسته ای را دادند تا تحریم ها رفع شود،
تحریم ها که رفع نشد با روی کار آمدن ترامپ دو برابر هم شد،
خلاصه با تدبیر دولت غربگرا و کدخداپرست نه چرخ اقتصاد چرخید ونه گشایشی در سفره مردم حاصل شد،
بلکه با افزایش پر شتاب فساد و دزدی و اختلاس سفره مردم هم کوچکتر شد و اقتصاد و ارزش پول ملی به فنا رفت و دولت روحانی خزانه خالی و مقروض را تحویل دولت رئیسی داد،
به اضافه مشکل کرونا و نبود واکسن که روزانه صدها نفر تلفات میگرفت،
با روی کار آمدن دولت رئیسی مشکل واکسن حل شد و صدها کارخانه تولیدی تعطیل و ورشکست و نیمه تعطیل به چرخه تولید بازگشت،
تولید و صادرات نفت افزایش یافت و ضمن تسویه بدهیهای دولت قبل ذخایر ارزی همافزایش یافته،
و تورم نسبت به سال گذشته ۲۰ درصد کاهش یافته،
ضمن اینکه تجارت و مبادلات اقتصادی با همسایگان افزایش یافته ایران به سازمان همکاری شانگهای پیوست ،
همچنین در نوبت پیوستن به گروه اقتصادی بریکس که تشکیل شده از اقتصادهای نوظهور قرار گرفته،
قرادادهای ۲۵ ساله با چین و ۲۰ ساله با روسیه هم سرمایه گذاری در بخشهای مختلف اقتصاد و زیر ساخت های ایران را تضمین میکند،
همکاری ایران با اتحادیه اقتصادی اوراسیا هم پای ایران را به تجارت جهانی بیشتر باز خواهد کرد،
در مجموع اقتصاد ایران روند بازسازی و رونق را آغاز کرده و حمایت های رهبری از دولت در همه عرصه ها ملموس است،
معیشت و سفره مردم هم بسته به نتایج این اقدامات دارد که تا حصول نتیجه مقداری زمانبر است،
آمریکا و غربی ها و ایادیشان هم که برای تسلیم نمودن ایران از هیچ تحریمی دریغ نکردند و از برجام هم طُرفی نبستند از شتاب رشد اقتصاد و چشم انداز رفع مشکلات ایران بسیار نگران شده اند،
به همین علت جنگ ترکیبی همه جانبه ای براه انداخته و سعی در تحمیل هزینه به ایران و توقف یا کند کردن پیشرفت و رفع مشکلات دارند،
مبارزه با فساد و اختلاس هم شروع شده هر چند کافی نیست،
باید توجه داشت مبارزه با مافیاهای فساد که سالها چریده اند و در تمام نهادها نفوذ کرده اند چندان ساده نیست،
مافیای فساد سعی دارند با دامن زدن به اغتشاشات توان نهادهای قضائی و امنیتی و انتظامی ونظارتی را تحلیل ببرند تا مشغول بحران ها شوند و فرصت پرداختن به مفسدان و اختلاسگران را نداشته باشند.
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آنچه گذشت...
🔹این خلاصهی مسیریست که اغتشاشگران آمدند
📡@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 لحظه اذان با گفتن ماشاالله پرچم منقش به 'الله' را آتش زدند !
سوال از تریبون دارِ مسجد مکی ؛ این اعتراض مسالمت آمیزست؟
تجزیهطلب شاخ و دم دارد؟
#بلوچستان
👤 محمد سیستانی🇮🇷
📡@dine_siasi
⭕بهادری جهرمی: فیلترینگ به گونهای تدبیر شد که مردم از پیام رسان خارجی به پیام رسان داخلی کوچ کنند
🔸️سخنگوی دولت:
🔹️فیلترینگ به گونهای تدبیر شد که مردم از پیام رسان خارجی به پیام رسان داخلی کوچ کنند، البته این فیلتر مسکّن مقطعی است و سیاست دولت در حوزه فضای مجازی شبکه ملی اطلاعات است.
🔹️در طول هشت سال گذشته شبکه ملی اطلاعات کمتر از ۱۰ درصد پیشرفت داشته، اما در یک سال اول دولت ۳۰ درصد رشد و در مجموع ۴۰ درصد رشد را نشان میدهد.
🔹️دولت در بازار دلار تمام قد در برابر جنگ دشمن ایستاده است و برای نقدینگی، برنامه ریزی کرده تا سرعت آن را با افزایش تجارت کاهش دهد.
📡@dine_siasi
⃝⃡🎾 فوری وزارت اطلاعات جمھوری اسلامی ایران اعلام کرده ، ۶ نفر از سرکردهها و لیدرهای خارج نشین اغتشاشات اخیر در نقاط مختلف جھان رو دستگير و به ايران منتقل کرد
اعلام شده اخبار تکمیلی متعاقباً منتشر خواهد شد.
لیدرهای خارج نشین ، اداره اطلاعات اسامی رو فعلا نگفته
یه حضوروغیاب بین خودتون بکنید ببینید کدوم یکی تون ، رفته توی گونی وطنی 🤗🤣
📡@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖اينم از الان تو گونی بدونید
خو احمق آخرش چهرت معلوم شد🤣
📡@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخندید؛ وارد فاز جدیدی از مبارزات سیاسی براندازان علیه ایران شدیم!
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخندید؛ وارد فاز جدیدی از مبارزات سیاسی براندازان علیه ایران شدیم!
@dine_siasi
اینترنشنال:اموات شما را به بالاترین قیمت برای اینکه فوتشان را بندازیم گردن جمهوری اسلامی ایران خریداریم
یادداشت وطن امروز درباره شبکه سه سیما:
🔹در هفتهای که گذشت چند خبر درباره برنامههای شبکه سه در فضای مجازی وایرال شد. اما در میان رسانههای مختلف جمهوری اسلامی و شبکههای تلویزیون، چرا شبکه سه سیما دائما مورد حمله مداوم توپخانه ضدانقلاب است؟
۱. غایت یک رسانه حرکت از نقش پوششی به سوی عاملیت است. این موضوع در جریان جشن کیلومتری عید غدیر یا اجتماع «سلام فرمانده» مشخص شد. نقشآفرینی شبکه سه برای جریان ضدانقلاب روشن است و از دلایل آتش دائمی آنها این عاملیت است.
۲. شبکه سه در این سالها نسل جدیدی از برنامهسازان را بالا آورده است. برنامههای «اعجوبهها»، «میدون»، «مامانها»، «بدون توقف»، «معلی»، «رویانیوم»، «خودمونی»، «پهلوون»، «سلام صبح بخیر» و «سیاست خارجی» بخشی از برنامههای جوانمحور شبکه سه با رویکرد گذار از سلبریتیها است.
۳. ابرپروژه جریان رسانهای ضدانقلاب بویژه در ۵۰ روز گذشته، تزریق گسترده حس ناامیدی و رنج به جامعه بود. همزمان با این تلاش و برای بر هم زدن این فضا، شبکه سه چند برنامه گرم و بانشاط را بالا آورد.
فصل جدید پرمخاطبترین برنامههای صداوسیما یعنی «اعجوبهها»، «خودمونی» با اجرای حامد سلطانی و مهران رجبی در یک فضای گرم و خانوادگی و «رویانیوم» که یک برنامه جذاب علمی است. جریان معاند متوجه کارکرد این برنامهها در لایههای مختلف جامعه شده و هجمههای صورت گرفته به برنامههای اخیر ریشه در این موضوع دارد.
۴. بارها از حضور جوانان حزباللهی در شبکه سه سیما به عنوان یک زنگ خطر یاد کردهاند. در یادداشتهای خود مینوشتند که شبکه جوان تبدیل به یک شبکه بدون برنامه و سریال و خشک حزباللهی خواهد شد.
🔹امروز اما خروجی شبکه ۳ هم به لحاظ سریالسازی و هم به لحاظ برنامهسازی قابل دفاع است و همچنان این شبکه پرمخاطبترین شبکه سازمان صداوسیما است. در عین حال در هر برنامه و سریال یک رویکرد انقلابی وجود دارد.
🔹مثلا سریال «بیهمگان» که این روزها روی آنتن است، روایتی از جوانان حزباللهی فعال در عرصه دانشبنیان دارد. این ماجرا در «رویانیوم» هم تکرار شده است. بقیه برنامههای شبکه نیز نسبتی با گفتمان انقلاب اسلامی دارد و صرفا جهت سرگرمی تولید نمیشود.
🔸امت حزبالله در شبکه سه رو به جلو عمل کردهاند و این موضوع را رسانههای معاند برنمیتابند و از دلایل خط تخریبی همیشگی آنها در نسبت با شبکه ۳ این موضوع است
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار مکالمات سران سعودی و صهیونیستها برای فتنه انگیزی در ایران توسط گروه هکری تبر ابراهیم
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دختر همسایه
دختران افغانستانی اقدام به ساختن این ویدیو به اسم دختر همسایه کردن
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگو با خانواده شهید عجمیان
🔹پدر شهید: از پسرم جوانترها در کنارم شهید شدند، برای همین برایش گریه نکردم.
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پشت پرده مماشات با آشوبگران و فتنهگران
پشت پرده پرتاپ سه موشک سپاه پاسداران،حوادث عربستان و آتش سوزی پالایشگاه در آمریکا و اسرائیل...
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی «قاسم صرافان» در رثای شهید حاج حسن طهرانیمقدم
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
حکایت چهلوسه ساله جمهوری اسلامی و دشمنانش
🔹 اگر آهوها کمی بالا بیایند طعمه کفتارها میشوند، اگر کمی جلوتر بروند از صخره سقوط میکنند.
🔹گاهی صبر و مقاومت در کنار آرامش مبتنی بر درک درست وضعیت و اعتماد به قدرتی که خالق هستی به تو داده، شما را از سقوط نجات میدهد.
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
@dine_siasi