eitaa logo
دین و رسانه
147 دنبال‌کننده
25 عکس
0 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های شخصی علیرضا قربانی طلبه و مدرس حوزه پژوهشگر دین، فرهنگ و رسانه بازنشر مطالب کانال "دین و رسانه" با ذکر ماخذ و نام نویسنده بلامانع است. راه‌های ارتباطی و کانال‌های من: https://zil.ink/alirezaghorbani
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 یا حبیب‌ (ص) 🔹خواستم چند جمله‌ای پیشکش کنم به خاک پای سید المرسلین (جان هستی به فدایش)، که با هنگامه‌ی قلم ابن‌شهرآشوب مواجه شدم و در هم شکستم. الحق که نام «شهرآشوب» برای پسر برازنده‌تر است! 🔹کتاب «مناقب آل ابی طالب» او با فضائل پیامبر اعظم (ص) آغاز می‌شود. ابن‌شهرآشوب در 34 فصل به زندگی حضرت ختمی‌مرتب می‌پردازد. یکی از این فصول، «فصل فی اللطائف» نام دارد. در این فصل، او به مقایسه فضائل انبیاء (ع) و سیدالانبیاء (ص) می‌پردازد و در این جهت، برداشت‌های لطیف و حیرت‌انگیزی از آیات و روایات دارد. بخش‌هایی از مقایسه حضرت ابراهیم خلیل‌الله(ع) و حضرت محمد حبیب‌الله(ص) را بخوانید و لذت ببرید: 1⃣ ابراهیم(ع) از «مُلک» به «ملکوت» نگاه کرد (وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ/ انعام،75) و محمد(ص) از «مُلک» به «مَلِک» (پادشاه) نگریست. (أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّل/ فرقان،45‏) 2⃣ خلیل (ع) طالب است (قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّي‏/ صافات،99) و حبیب (ص)، مطلوب. (أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلا/ اسراء،1) 3⃣ خلیل (ع) به خدا سوگند خورد (وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُم‏/ انبیاء،57) و خدا به حبیب (ص). (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ‏.../ الحجر،72) 4⃣ خلیل (ع) با واسطه به خدای جلیل رسید (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ/ انعام،75) و حبیب (ص) بدون واسطه (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏/ نجم،8) 5⃣ خلیل (ع) برای کسب رضای خدا، کعبه را بناء کرد. (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ/ بقره، 127) و خدا قبله را برای کسب رضایت حبیب (ص) خود می‌خواست. (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها/ بقره، 144) 6⃣ برای خلیل (ع)، اول ابتلاء رخ داد و بعد برای پیشوایی برگزیده شد (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً/ بقره، 124)، اما برای حبیب (ص) از ابتداء بشارت به پیشوایی بود (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه‏/ توبه، 33) 7⃣ خلیل (ع) در لغت یعنی کسی که تو را دوست دارد و حبیب (ص) در لغت یعنی آن کسی که تو دوستش داری. پس لاجرم، خلیل مرید است و حبیب، مراد؛ خلیل تشنه است و حبیب سیراب. و به همین جهت است که خداوند به دنبال رضایت حبیب(ص) خود است. (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏./ ضحی،5) @dinrasaneh
📌 در ستایش چانه‌زن‌ها 🔹راه‌حل کشف نمی‌شود، بلکه راه‌حل با گفت‌وگو ساخته می‌شود و مورد توافق قرار می‌گیرد. راه‌حل در مسائل اجتماعی (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و غیره) امری عینی نیست که عده‌ای از نخبگان، آن را بیابند و به جامعه عرضه کنند. راه‌حل اگر به حیطه گفت‌وگوی اجتماعی وارد نشود و مورد توافق اجتماعی قرار نگیرد، نهایتا چیزی در حد یک پیش‌نویس قرارداد است. قصد داشتم از اهمیت گفت‌وگوی اجتماعی بنویسم. اما بحثی مهمتر وجود دارد، که کمتر به آن پرداخته‌ایم؛ چرا گفت‌وگوی اجتماعی شکست می‌خورد؟ پاسخ در دو نکته مهم مطرح شده در روایات است که اولی مربوط به «شیوه گفت‌وگو» و دومی مربوط به «هدف از گفت‌وگو» است. 🔹 اول: رِفق «رِفق» در لغت عرب، صفت تعامل است و به تعاملی اطلاق می‌شود که با ملاطفت، سازگاری و نرم‌خویی همراه است. (الرفق هو المعاملة بلطف و لين الجانب‏) روایات حیرت‌انگیزی در ستایش رفق وجود دارد. در روایتی چنین تعبیر شده که خدای متعال، خود اهل رفق است و لذا رفق را دوست می‌دارد. (إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْق‏.) در روایت دیگری، امام کاظم (ع) رفق را نیمی از زندگی دانسته‌اند. (الرِّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ.) و در روایتی از امام صادق (ع) چنین نقل شده که اگر کسی اهل رفق باشد، به خواسته‌ای که از مردم دارد، می‌رسد. رفق را بیشتر در فضای ارتباطات میان‌فردی (بین دو نفر) می‌شناسیم، اما مهم‌تر از آن رفق در فضای ارتباطات میان‌گروهی و جمعی است؛ رفق گروه‌های اجتماعی در فضای گفت‌و‌گو با یکدیگر. وقتی رفق از دست می‌رود، مرگ گفت‌وگو اجتناب‌ناپذیر است. از این دریچه به فضای گفت‌وگوی ایرانِ اکنون نگاه کنید؛ آن که از ضرورت رواداری و تسامح سخن می‌گوید، به رادیکال‌ترین لحن و خشن‌ترین ادبیات، تکلم می‌کند. آن که از اسلام رحمانی می‌گوید، به غضب‌آلودترین زبان گفتار و زبان بدن حرف می‌زند. و شگفت اینکه در این زمینه، مدعیان مفاهیم چتری، مردودتر هستند. 🔹 دوم: چاره‌جویی رفق مربوط به شیوه گفت‌وگوست و چاره‌جویی مرتبط با هدف از گفت‌وگو. گفت‌وگوی اجتماعی وقتی موفق است که برای رسیدن به راه‌حل و توافق صورت گیرد. وقتی این نکته را از گفت‌وگو حذف کنیم، گفت‌وگو رنگ نزاع و تسویه‌حساب به خود می‌گیرد. آنچه در عرصه عمومی امروز شاهدیم، نوعی بیانیه‌خوانی از جانب گروه‌های اجتماعی علیه یکدیگر است. هدف از گفت‌وگو؟ تقریبا هیچ. در لغت عرب، از چاره‌جویی با واژه «الحیلۀ» تعبیر می‌شود، که البته در فارسی معنای متفاوتی دارد. در روایات، «قلۀ الحیلۀ» (چاره‌جویی کم) به عنوان یکی از عوامل مهم شکست در رسیدن به اهداف عالی، ذکر شده است. (تحف العقول/318) چاره‌جویی چیزی بیش از هدفمندی گفت‌وگو و تلاش برای رسیدن به راه‌حل است؛ چاره‌جویی توأم با نوعی هوشمندی، انعطاف و توجه به منافع متقابل در مدیریت گفت‌وگو است؛ چاره‌جویی مهارت پل زدن بین جزیره‌ها و وصل کردن فصل‌هاست. چاره‌جویی وقتی رخ می‌دهد که بپذیریم هم‌سرنوشت هستیم و از هم گریزی نداریم. هرآنچه موجب شود انسان مجبور باشد بین «تعمیرکار» بودن و «تعویض‌کار» بودن، اولی را انتخاب کند، به تقویت چاره‌جویی می‌انجامد؛ هرآنچه سبب شود انسان بداند نمی‌تواند از بازی انصراف دهد، بازیکنان را تعویض کند و یا به زمین بازی دیگری کوچ کند، برای آموختن چاره‌جویی مفید است. زیست پیشا مدرن، سرشار از چاره‌جویی است؛ لباس پاره شده را می‌دوختند و حتی قوری چینی شکسته را بند می‌زدند. در روابط عاطفی نیز همچنین؛ تو بودی و چند نفر محدود اطرافت. اگر در روابط عاطفی شکستی رخ می‌داد، مجالی برای تعویض نبود، باید به هر صورت آن را تعمیر می‌کردی. در زیست مدرن، وسائل تعمیر نمی‌شوند، رابطه‌ها نیز ترمیم نمی‌شوند و عشق سیال (Liquid Love) و ناپایدار، جایگزین تعهد پایدار می‌شود. این تغییر زیست، به شدت چاره‌جویی را با اختلال مواجه می‌کند. 🔹 و اما چانه‌زنی سنت چانه‌زنی به معنای عام آن (نه فقط آنچه در تعامل اقتصادی رخ می‌دهد)، مدل ارتباط اجتماعی مبتنی بر ترکیب «رفق» و «چاره‌جویی» است. مثلاً در نوع اقتصادی آن، فروشنده و خریدار با لحنی صمیمی سعی می‌کنند به راه‌حلی برای حفظ منافع طرفین برسند. چانه‌زنی در «شیوه گفت‌وگو» مبتنی بر رفق، سازگاری، محبت و احترام است. از طرف دیگر، چانه‌زنی در «هدف از گفت‌وگو» مبتنی بر «چاره‌جویی» و تلاش مشترک برای رسیدن به توافق است؛ تلاشی هوشمند، منعطف و با حفظ منافع طرفین. روحیه «چانه‌زنی» گمشده امروز جامعه ماست. از ضرورت گفت‌وگو زیاد می‌شنویم، اما ضرورت رفق و چاره‌جویی که عناصر ضروری ثمربخشی گفت‌وگو است، خیر. چانه‌زنی، هم جامعه را کارآمدتر می‌سازد و هم سازه جامعه را پایدارتر می‌کند؛ با هم ساختن و با هم ساختن به شدت به یکدیگر وابسته‌اند.. @dinrasaneh
📌 اعتراض به مثابه کالا؛ اعتراض به مثابه منسک 🔹جایی می‌خواندم که بزرگترین هنر بنکسی (هنرمند گمنام انگلیسی) تبدیل اعتراض به کالا بود. او توانست از دیوارنگاری (گرافیتی) که ذاتا هنری در انتقاد به سرمایه‌داری و مظاهر آن بود، کالایی گران‌قیمت بسازد و به سرمایه‌داران بفروشد. و شگفت اینکه محتوای غالب آثارش نیز اعتراضی است. هنر او قاب‌بندی اعتراض بود؛جانمایی اعتراض در میان وضعیتی که علیه آن اعتراض می‌شود، به عنوان جزئی از آن و در خدمت آن. وقتی اعتراض و انتقاد در این بافتار و ساختار جدید قرار گرفت، خاصیتی دوگانه می‌یابد؛ هم اعتراض است و هم اعتراض نیست. اعتراض نیست، چون در این جایگاه، معنای تازه‌ای یافته و جزئی از ساختار شده. و اعتراض است، اگر از هویت جدید ساختاری آن غافل شوی. و این تزویر، مخدّری است که سرمایه‌داری جهانی به دنبال آن است. 🔹قسمتی از سریال آینه سیاه (با نام "۱۵میلیون امتیاز") به جنبه دیگری از استحاله اعتراض و انتقاد می‌پردازد. جوانی سیاه‌پوست برای اعتراض به ظلمی که در برنامه تلویزیونی استعدادیابی و کل سیستم در حق او شده، روی صحنه با تکه شیشه‌ای شکسته تهدید به خودکشی می‌کند و حرف‌هایش را می‌زند. بر خلاف تصورش، داوران برنامه از کارش استقبال می‌کنند و به او می‌آموزند که می‌تواند از همین راه، کسب درآمد کند. این پیشنهاد با موافقت او روبرو می‌شود و او را صاحب برنامه ثابت تلویزیونی می‌کند. هر هفته در ساعتی ثابت، آن شیشه را به دست می‌گیرد، با همان فرم جلوی دوربین می‌ایستد و حرف‌هایی از همان جنس می‌زند. درخشان‌ترین بخش فیلم، سکانسی است که او را در منزل لوکس خود نشان می‌دهد که پس از پایان ضبط برنامه، تکه‌شیشه را با احترام در جعبه‌ای شبیه جعبه عینک می‌گذارد؛ استعاره‌ای عجیب از قاب‌بندی اعتراض. بگذریم از اینکه خود این سریال نیز به همین پارادوکس مبتلاست؛ سریالی علیه وضع موجود و دقیقا در همان ساختار و در خدمت آن. نکته دقیق این فیلم، نشان دادن تبدیل اعتراض به منسکی پوچ و خالی از روح است. آن شور و شوق و بیان آتشین جوان سیاه‌پوست، تبدیل به آیین هفتگی بی‌روح و بخشی از کنداکتور پخش رسانه می‌شود. 🔹وقتی تصاویر تجمع مقابل مجلس در اعتراض به انفعال مجلس در برابر شهادت شهید محسن فخری‌زاده را می‌دیدم، تصویر نقاشی‌های بنکسی و آن تکه‌شیشه شکسته جلوی چشمم مرور می‌شد. خصوصا وقتی آن چند نماینده به میان‌شان آمدند، صحبتی کردند، عکس‌ها را گرفتند و رفتند؛ همان‌ها که پیکان اعتراض به سمت‌شان بود. در نیت خیر و دغدغه انقلابی اکثر قریب به اتفاق عزیزان تجمع‌کننده تردیدی نیست، اما مدت‌هاست که این تجمعات دانشجویی، تبدیل به آیینی خالی از محتوا و کبریت بی‌خطر و بخشی از کنداکتور پخش شده، چنانکه حتی می‌تواند محملی برای حضور و بهره‌برداری تبلیغاتی آن نمایندگان باشد. ما تجمع می‌کنیم، نماینده‌ها هم در مجلس بیانیه‌شان را می‌خوانند و خط و نشانی برای دولت و استکبار جهانی می‌کشند و تمام. فردا همه سر کار خودمان هستیم؛ و فردای قیامت شرمنده شهدای عزیز هسته‌ای.. پی‌نوشت: تاریخ نگارش این متن، به پیش از طرح دوفوریتی مجلس باز‌ می‌گردد‌. خواستم با اصلاحاتی آن را منتشر کنم، اما به نظرم رسید که هیچ نیازی به تغییر متن نیست؛ این طرح هم احتمالا چیزی بیش از آن بیانیه‌خوانی نیست. و البته صادقانه امیدوارم اشتباه کرده باشم. @dinrasaneh
📌 تلویزیون، «تصور از والدین» و «تصور از خدا» در کودکان 🔹 مطالعات زیادی وجود دارد که ثابت می‌کند بین «تصویر ذهنی کودک از والدین خود» و «تصویر ذهنی کودک از خداوند» همبستگی قابل توجهی وجود دارد. برخی مطالعات، این همبستگی را در بین جوانان دانشجوی دانشگاه نیز اثبات کرده است. در مطالعه‌ای که در سال 1969 در آمریکا انجام گردید، از آزمودنی‌ها خواسته شد که خداوند، پدر و مادر خود را بر اساس هجده ویژگی پدرانه و هجده ویژگی مادرانه ارزیابی کنند. ویژگی‌های پدرانه شامل مواردی همچون قوی بودن، قدرت، هدایتگری، ذهنیت منسجم، قانون‌مداری، ابتکار عمل، دانش، اقتدار و غیره در نظر گرفته شد. ویژگی‌هایی مادرانه بر اساس مؤلفه‌هایی همچون صبر زیاد، گرم بودن، پناه بودن، لطافت، آسایش و غیره، تقسیم‌بندی شد. یافته‌ها نشان داد که تصویر ذهنی از خدا ابتدا پدرانه است و به تدریج مادرانه‌تر می‌شود. مطالعه دیگری بر روی کودکان 4 تا 11 ساله نشان می‌دهد که همبستگی بین «تصویر ذهنی از والدین» و «تصویر ذهنی از خداوند» متأثر از نژاد، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و حتی وابستگی‌های مذهبی نیست. همچنین این پژوهش نشان داد که در اوایل کودکی، تصویر ذهنی کودکان از خداوند، بیشتر پدرانه است و سپس به تدریج شبیه مادر و یا شبیه ترکیبی از پدر و مادر می‌شود. 🔹مطالعه سیگمن نشان می‌دهد که یک کودک شش ساله تقریباً یک سال کامل از عمر خود را صرف تماشای تلویزیون می‌کند و ارتباط چشمی او با تلویزیون بیش از ارتباط چشمی او با والدین است. تلویزیون از دو منظر می‌تواند بر روابط کودک با والدین اثرگذار باشد: 1- جلب توجه کودک به خود و کاهش سطح کمّی و کیفی تعامل کودک و والدین؛ 2- تأثیرات شناختی، احساسی و رفتاری برنامه‌های تلویزیونی بر کودکان. جمعی از پژوهشگران تأثیرات دسته دوم را از خلال دو نکته مورد ارزیابی قرار داده‌اند: 1- کودکان، نمی‌توانند مرز دقیقی بین واقعیت و تخیّل فرض کنند و خانواده‌های به تصویر کشیده در تلویزیون را تا حدّی واقعی می‌پندارند. بنابراین ممکن است آن را سنگ‌بنایی برای ارزیابی تجربیات خود قرار دهند و روابط خود با سایر اعضای خانواده را بر مبنای آن تحلیل نمایند. 2- کودکان، فهم خود از ساختارها و روابط درون خانواده را از تلویزیون می‌گیرند. اهمیت نکات فوق سبب شده که مطالعات متعددی در رابطه با بررسی بازنمایی خانواده در تولیدات سینمایی و تلویزیونی و به ویژه برنامه‌های خاص کودکان شکل بگیرد. به عنوان نمونه در مطالعه‌ای که در سال 2018 انجام شد، بیش از 85 انیمیشن شرکت دیزنی از سال 1937 تا سال 2018 بررسی شده و بازنمایی خانواده در آنها از منظر نوع خانواده (مثلاً تک سرپرست یا عادی)، نوع روابط درون خانواده (گرم یا سرد)، نوع تعامل شخصیت قهرمان با خانواده خود و سایر مؤلفه‌ها، مورد ارزیابی قرار گرفته است. 🔹تلویزیون می‌تواند بر رابطه کودک و والدین و در نتیجه تصویر ذهنی کودک از والدین خود، تأثیرگذار باشد. از سوی دیگر، تصویر ذهنی کودک از والدین خود، بر تصویر ذهنی او از خداوند تأثیرگذار است، یا به عبارت دیگر، بین «والدین در ذهن کودک» و «خداوند در ذهن کودک» ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. این دو نکته، فرآیند غیرمستقیم تأثیرگذاری تلویزیون بر تصویر ذهنی کودکان از خداوند را نشان می‌دهد. این نتیجه، از بُعد سیاستگذاری رسانه‌ای حائز اهمیت است و ضرورت توجه مضاعف به نوع «بازنمایی خانواده» در برنامه‌های تلویزیونی مورد مشاهده توسط کودکان (از جمله سریالهای شبانه تلویزیونی) را خاطرنشان می‌کند. در یک جمله می‌توان گفت که: اگر دغدغه خدا دوستیِ فرزندتان را دارید، به نوع بازنمایی خانواده در تلویزیون منزلتان حساس باشید! پی‌نوشت : یادداشت فوق، تلخیصی کوتاه از مقاله‌ای است که اخیرا نوشته‌ام و هنوز منتشر نشده است. @dinrasaneh
📌 مرثیه‌ای برای خانه‌به‌دوش‌ها: از تلگرام تا اینستاگرام 1⃣ چه بخواهیم و چه نخواهیم، همگی شهروندان رسانه‌های اجتماعی شده‌ایم و هر کدام از ما در چند تا از این شهرها خانه ساخته‌ایم. هر از گاهی سیاستگذار تصمیم می‌گیرد یکی از این شهرها را نابود کند؛ شهرهایی که با زحمت در آنها خانه ساخته‌ایم، خانه‌ها را توسعه داده‌ایم، با همسایه‌ها رفیق شده‌ایم و احیانا کسب و کاری هم راه انداخته‌ایم. با یک امضا شهر نابود می‌شود و شهروندان از زیست‌جهان مجازی خود آواره می‌شوند. علت؟ علتش مهم نیست، اصلا فرض کنید آسیب‌های یک پلتفرم آنقدر زیاد شده که باید آن را با خاک یکسان کرد. سوال این است: آن سیاستگذاری که در ابتدای داستان، سکونت در این شهر را تصریحا یا تلویحا جواز داده بود، نمی‌توانست این اوضاع را پیش‌بینی کند و شهر دیگری را پیشنهاد کند؟ مسئول این خانه‌های نابود شده و سرمایه‌های از دست رفته کیست؟ سرمایه‌هایی که هرچند در بستر مجازی واقع می‌شوند، اما کاملا حقیقی هستند. کدام سرمایه‌ها؟ خواهم گفت. 2⃣ فعالیت در رسانه‌های اجتماعی چهار نوع سرمایه برای ما فراهم می‌کند: سرمایه هویتی، سرمایه اجتماعی (روابط)، سرمایه مسیریابی (ارتباطات) و سرمایه اقتصادی. "سرمایه هویتی" بخش زیادی از هویت من شامل "تصور من از من"، "تصور دیگران از من"، "تصور من از تصور دیگران از من" و همه من‌های دیگر، است که در این فضا شکل می‌گیرد. جلوه مجازی من، نه فقط بِرند من در نظر دیگران، که فهم من از خودم را نیز شکل می‌دهد. "سرمایه اجتماعی" شامل روابط (relationship) دوستی، همکاری و غیره است که به مرور بین افراد شکل می‌گیرد. "سرمایه مسیریابی" از جنس ارتباطات (communication) است. به عنوان مثال من به تدریج مجموعه‌ای از صفحات را شناسایی کرده‌ام که برای خرید کالا یا خدمات به آنها مراجعه می‌کنم. "سرمایه اقتصادی" ارزش مالی برند یک اکانت است؛ از صفحات مشهور که ارزش‌های میلیاردی دارند تا صفحات کسب و کارهای کوچک خانگی که چرخ زندگی یک خانواده را می‌چرخانند. 3⃣ یک امضاء سیاستگذار، همه سرمایه‌های فوق را برای ساکنان یک رسانه اجتماعی نابود می‌کند و در بهترین حالت، حتی اگر جلوی مفاسد عده‌ای گرفته شود، زیست مجازی عده بی‌شمار دیگری نیز با آن نابود می‌شود. سوال درست را فراموش نکنیم: چه کسی شهر را به این وضعیت دچار کرد؟ چه کسی شهر نامطمئن را برای سکونت پیشنهاد داد تا اکنون انتخاب بین بد و بدتر صورت گیرد؟ سیاستگذار می‌خواهد نقش راهنمای دلسوز و ناجی اخلاق‌مدار را بازی کند، اما مسئول اصلی این وضعیت، خود اوست. 4⃣ کمی به حافظه تاریخی‌مان رجوع کنیم. چه کسی مردم را از وایبر و امثال آن به تلگرام کوچ داد؟ تلگرام روسی خوب در مقابل وایبر جاسوس‌ صهیونیست، روایتی است که رسانه‌های خودی به خوردمان ‌می‌دادند‌. شبکه‌های صداوسیما با افتخار کانال تلگرامشان را معرفی می‌کردند. چند سال بعد اما ورق برای تلگرام برگشت. اینستاگرام هم قصه مشابهی داشت. همه رسانه‌های اجتماعی دیگر را بستند و تلویحا گفتند با هر سلیقه‌ای که هستید، تشریف ببرید اینستاگرام. باز هم شبکه‌های تلویزیونی با افتخار صفحات اینستاگرام‌شان را تبلیغ کردند. گوششان بدهکار نبود که پلتفرم عکس‌پایه (در مقابل متن‌پایه‌هایی مثل توییتر) استعداد ابتذال بیشتری دارد. چند سال بعد، عاقبت اینستاگرام هم مثل تلگرام شد؛ ورق برگشت و اینستاگرام مبغوض شد. چه کسی مقصر است؟ لابد همه به جز سیاستگذار که نهایتا در نقش قهرمان اخلاق‌مدار با یک امضا این شهر را هم منفجر می‌کند و تمام. 5⃣ اینستاگرام بد است یا خوب؟ باید فیلتر شود یا نشود؟ هیچ‌کدام فعلا مساله من نیست. مساله من این است که سیاستگذاری فضای مجازی در وضعیت ماقبل‌ نقد به سر می‌برد‌. سیاستگذار، درک درستی از فضای مجازی ندارد، پیامدهای تصمیماتش را نمی‌داند، مقطعی نگاه می‌کند و نگاه صرفاً فنی و امنیتی دارد. بزرگواران دور هم نشسته‌اند و هر روز برای سرمایه‌های حقیقی مردم در زیست‌جهان مجازی، نسخه جدیدی می‌پیچند. و نهایتاً ناجی افسانه‌ای مردم از منجلاب فساد پلتفرم‌هایی می‌شوند که خودشان تلویحا مردم را به آنجا کوچ داده‌اند. حتی اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد، همین که مردم احساس کنند هر لحظه ممکن است سرمایه‌های حقیقی زیست مجازی‌ آنها با خطر مواجه شود، موجب بی‌اعتمادی آنها به حاکمیت و نارضایتی‌شان می‌شود. بگذارید شفاف‌تر بگویم: این رفتارهای سینوسی و بی‌منطق، مردم را به عاقله نظام در این بخش، بدبین کرده است. مردمی که نه با نظام عنادی دارند و نه به دنبال فساد و بی‌و‌بندباری هستند و می‌خواهند زیست مجازی سالمی داشته باشند، اما سرمایه مجازی‌شان همیشه از سوی تصمیم‌های خلق‌الساعه بزرگواران، در معرض خطر است. تا کی می‌توان با این روند و ساختار، حیطه پیچیده و چند بُعدی و پویایی همچون فضای مجازی را مدیریت کرد؟ الله اعلم.. @dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن [بخش اول] 1⃣ در روزهای گذشته، فیلیمو برای دومین سال متوالی گزارش عملکرد سالانه خود را منتشر کرد. نکات موجود در این گزارش (که عیان شدن بخش دیگری از نوک کوه یخ بود) سبب ابراز نگرانی‌های مختلفی از سوی فعالان فرهنگی گردید. متاسفانه آمار دقیقی از فعالیت vodها وجود ندارد و شاید بتوان این گزارش و گزارش سال قبل فیلیمو را از معدود آمار و ارقام منتشر شده در این زمینه دانست. هرچند گزارش فیلیمو برای افراد مطلع این عرصه نکته شگفت‌انگیزی نداشت، اما شاهد دیگری برای اثبات آنچه از مدتها قبل هشدار داده می‌شد، فراهم کرد. اما چه چیزی در حال وقوع است؟ 2⃣ بررسی روند توسعه بازار vodها در سالهای اخیر، نشان می‌دهد که یک الیگوپولی (انحصار چندقطبی) قدرتمند در این بازار شکل گرفته است و رسانه‌هایی همچون فیلیمو و نماوا حاکمان بلامنازع این بازار شده‌اند. در کنار "انحصار در عرصه توزیع" چند اتفاق دیگر نیز به وقوع پیوسته که وضعیت انحصار را بغرنج‌تر کرده است: ۱. ادغام و تملک‌های عمودی: ادغام عمودی به معنای ادغام بنگاه‌هایی است که در دو سطح مختلف از زنجیره ارزش یک صنعت واقع شده‌اند. فیلیمو و نماوا توانسته‌اند به عرصه تولید محتوای ایرانی درجه الف و الف‌ویژه وارد شوند و علاوه بر انحصار در توزیع، انحصار در تولید را نیز بدست آورند. ۲. رقیب‌همکاری بین نماوا و فیلیمو: رقیب‌همکاری یا هم‌رقابتی (coopetiton) وضعیتی است که در آن، بنگاه‌های رقیب به همکاری با یکدیگر نیز می‌پردازند. در وضعیت انحصارچندقطبی، اگر قطب‌های انحصارگر با یکدیگر رقیب‌همکار باشند، می‌توانند انحصار قدرتمندتری ایجاد کنند‌. برخی شایعات در مورد همکاری مشترک این دو پلتفرم برای ساخت آثاری بسیار گران‌قیمت در آینده، می‌تواند نشانه بروز این وضعیت باشد. ۳. نقض فاحش بی‌طرفی شبکه: بی‌طرفی شبکه (net neutrality) سیاستی است که اخیرا از جانب برخی نهادهای تنظیم‌گر در دنیا برای اهداف مختلفی از جمله مقابله با انحصارهای پیچیده، دنبال می‌شود. بر طبق این رویکرد، ispها و اپراتورهای موبایل‌دیتا باید با همه انواع داده‌های اینترنتی به یک صورت برخورد کنند و مجاز نیستند که در مورد سایت‌ها و پلتفرم‌ها تبعیض قائل شوند. همکاری ویژه ارائه‌دهندگان اینترنت (اعم از adsl و موبایل‌دیتا) با چند vod خاص، مصداق بارز نقض بی‌طرفی شبکه است و می‌تواند انحصار مضاعفی ایجاد کند. آنچه امروز شاهدیم همکاری ویژه ایرانسل و فیلیمو،  مالکیت واحد شاتل و نماوا و همکاری ویژه روبیکا (به نمایندگی از اینترنت همراه اول و ایرانسل) با نماوا است، که هر سه مصداق بارز نقض بی‌طرفی شبکه است و سبب تشدید وضعیت انحصار می‌گردد. البته در کشور ما قانونی در زمینه بی‌طرفی شبکه وجود ندارد و لذا نمی‌توان این اقدامات را غیرقانونی نامید‌. 3⃣ قدرتمند شدن این دو vod سبب شده که صداوسیما و نهادهای حاکمیتی و شبه حاکمیتی دیگر، از بازار تولید و توزیع محتوای درجه الف و الف‌ویژه به آرامی کنار گذاشته شوند. علت این امر را می‌توان در سه نکته جستجو کرد: ۱. بودجه تولید محتوای این پلتفرم‌ها و دستمزدی که به عوامل تولید و هنرمندان می‌پردازند، در مقایسه با ارقام پرداختی صداوسیما (خصوصا با بودجه انقباضی سالهای اخیر، فربه‌شدن سازمانی و مدیریت ناکارآمد آن) بسیار بیشتر است. ۲. خطوط قرمز محتوایی کمتر این پلتفرم‌ها در مقایسه با صداوسیما، سبب اقبال تولیدکنندگان به آنها می‌شود. ۳. برخی هنرمندان برای حفظ ژست اپوزیسیون بودن خود، از همکاری با صداوسیما پرهیز می‌کنند ولی در این پلتفرم‌ها چنین مانعی وجود ندارد. 4⃣ چرا انحصار بد است؟ انحصار در صنعت رسانه، از دو حیث اقتصادی و فرهنگی پیامدهای منفی دارد. به همین علت، ادغام و تملک‌های رسانه‌ای در برخی کشورها هم در حیطه نظارت تنظیم‌گر تجارت و هم در حیطه نظارت تنظیم‌گر ارتباطات قرار دارد. به عنوان نمونه در آمریکا، هم FTC (کمیسیون فدرال تجارت) و هم FCC (کمیسیون فدرال ارتباطات) ادغام‌های رسانه‌ای را مورد بازبینی قرار می‌دهند. انحصار از منظر تجاری سبب می‌شود که اولا آزادی بنگاه‌های رسانه‌ای جدید برای ورود به بازار سلب شود و ثانیا مصرف‌کنندگان نیز حق انتخاب محدودتری داشته باشند. از منظر فرهنگی، انحصار سبب کاهش تنوع محتوا (content diversity) است و سبب می‌شود که نیاز رسانه‌ای بخش‌هایی از جامعه مورد غفلت قرار گیرد. [ادامه در بخش دوم] @dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن [بخش دوم] ادامه از بخش اول: در کشورهای با نظام سیاسی مبتنی بر لیبرال‌دموکراسی، مبنای مداخله تنظیم‌گر تجارت و تنظیم‌گر ارتباطات در بحث انحصار رسانه‌ای، حفظ مصالح عمومی مذکور است که با ارزش‌هایی همچون آزادی بیان، تکثرگرایی و حفظ حقوق اقلیت‌ها مرتبط است. در هر جامعه‌ای بنا به تعریفی که از مصالح عمومی صورت می‌گیرد، مبنای مداخله تنظیم‌گر در مسائل مختلف از جمله انحصار رسانه‌ای روشن می‌گردد. پرسش این است که بر مبنای ارزش‌های نظام جمهوری اسلامی چه نوع انحصار رسانه‌ای بد است و چرا باید با آن مقابله کرد؟ 5⃣ تاکنون روشن گردید که دو اتفاق در بازار محتوا در حال وقوع است: ۱- شکل‌گیری یک الیگوپولی قدرتمند در بخش خصوصی، که هم جلوی ورود رقبا را می‌گیرد و هم می‌تواند جلوی خواسته‌های نهاد تنظیم‌گر بایستد؛ ۲- کنار گذاشته شدن نهادهای رسانه‌ای حاکمیتی و شبه حاکمیتی از بازار تولید محتوا. هر دوی این اتفافات، گویای یک وضعیت انحصاری بغرنج است که حتی با ارزش‌های لیبرال دموکراسی نیز در تضاد است. اما این انحصار چه تعارضی با ارزش‌های جمهوری اسلامی دارد؟ چنانکه در مقدمه و مواد مختلفی از قانون اساسی تصریح شده، نظام جمهوری اسلامی موظف است که با استفاده از رسانه‌ها به بسط ارزشهای الهی همچون عدالت، دین‌داری، کرامت انسانی و غیره بپردازد. مکانیزم بازار و استفاده از غریزه سودجویی افراد، هرچند در بسیاری از بخش‌های اقتصادی می‌تواند به حفظ مصالح عمومی کمک کند، اما در بخش فرهنگ لزوما اینچنین نیست. سودجویی بنگاه‌‌های رسانه‌ای در بسیاری از موارد سبب می‌شود که امیال نفسانی انسانها خصوصا قوای شهویّه، غضبیّه و وهمیّه در تولید محتوا مورد هدف قرار گیرد و جامعه به سمت سخیف‌شدن سوق داده شود. نگاهی به بازار محتوای خارجی و داخلی این مدعا را ثابت می‌کند، هرچند خارج از جریان اصلی بازار، استثناءاتی نیز وجود دارد. الیگوپولی قدرتمند رسانه‌ای هم حاکمیت را از عرصه تولید و تنظیم‌گری موثر کنار می‌گذارد و هم موسسات و نهادهای خصوصی دغدغه‌مند عرصه فرهنگ را نابود می‌کند. اما چه باید کرد؟ 6⃣ اگر این الیگوپولی قدرتمند را کنار بگذاریم، آیا مثلا صداوسیما توان تولید محتوای سالم و با کیفیت فنی و هنری قابل قبول را دارد؟ آیا نهادهای فرهنگی خصوصی و موسسات مردم‌نهادی وجود دارد که بتواند نیاز بازار را به لحاظ کمیت و کیفیت پاسخگو باشد؟ از استثناءاتی همچون جریان جشنواره عمار و برخی تولیدات برخی بنیادها و موسسات فرهنگی که صرفنظر کنیم، متاسفانه پاسخ منفی است. همچنین تجربه نشان داده که ورود نهادهای حاکمیتی به عرصه تولید محتوا نیز با چالش‌هایی همچون ساختار ناکارآمد، اثربخشی پایین و تولید رانت مواجه است. چه باید کرد؟ 7⃣ مسائل فرهنگی و رسانه‌ای هیچگاه پاسخ یک‌خطی شُسته‌رفته ندارند و هیچگاه یک شبه هم حل نمی‌شوند. درک دقیق وضعیت اکنون و توصیف و تحلیل ابعاد مختلف آن، مهمترین گام در رسیدن به راه‌حل است. با این مقدمه، پرداختن به راه‌حل در وضعیتی که هنوز پیچیدگی‌های صورت مساله به درستی تبیین نشده، شاید کاری عبث است. اما اجمالا دو نکته را می‌توان در این مقام مطرح کرد: ۱. مقابله با توسعه انحصار این الیگوپولی قدرتمند، باید حتما در دستور کار قرار گیرد. اساسا در مقابله با هر نوع انحصار، زمان عنصری کلیدی است. معمولا فقط هنگامی می‌شود با انحصار مقابله کرد که هنوز خطرات آن برای همگان عیان نشده و هنگامی که خطرات آن برای همه آشکار می‌شود، دیگر کار از کار‌ گذشته است. ۲. فرهنگ عرصه‌ای است که جز با مشارکت موثر مردم و ایجاد نهادهای مردمی و شبه‌مردمی دغدغه‌مند نمی‌توان برای آن چاره‌‌اندیشی کرد. امروزه بیش از هر زمان دیگری جای خالی نهادهای مردمی تخصصی در تمام لایه‌های مختلف فرهنگ و رسانه حس می‌شود؛ نهادهایی که در زمینه دیدبانی فرهنگ و رسانه، جریان‌سازی، تامین مالی محتواهای مفید و غیره فعالیت نمایند و بتوانند واسطه‌ای برای استفاده از انرژی عظیم دغدغه‌های فرهنگی مردم باشند. چرا به این نهادها نیاز داریم؟ چه موانعی بر سر شکل‌گیری آنها وجود دارد؟ حاکمیت چه نقشی در این زمینه دارد؟ سوالات مهمی که شاید در مجال دیگری از آن گفتگو کردیم. @dinrasaneh
📌 قورباغه؛ نکوهش خانواده و ستایش توحش سریال قورباغه را می‌توان به لحاظ بسیاری از شاخص‌های هنری و تکنیکی اثری فراتر از سطح فعلی فیلم و سریال‌های ایرانی دانست. اما متاسفانه این سریال شدیداً ضد اخلاق است و خط‌شکنی عجیبی در زمینه خانواده و خشونت انجام داده است. 🔹 قورباغه و خانواده تقریبا همه خانواده‌های این سریال، وضعیتی تماما سیاه، متعفّن و کثافت‌آلود دارند. به عنوان نمونه در خانواده نوری، پدر او مردی همسر آزار است که همسرش بر اثر آزارهای او مرده است. به همین علت، نوری در سن نوجوانی، به کمک سروش و آباد در کمال خونسردی پدرش را در بیابان با ضربات بیل به قتل می‌رسانند. لیلا (خواهر ناتنی نوری که در سن کودکی است) با بی‌تفاوتی از آینه بغل ماشین نظاره‌گر قتل پدر است. در چند قسمت بعد از زبان لیلای جوان می‌شنویم که نوری خودش مادرم را کشت تا پدر را قاتل جلوه دهد. لیلا شخصیتی از هم گسیخته دارد. او در ویلای مجلل برادرش نوری ساکن است، اما مخفیانه به خانه نامزدش فواد و دوستان ولنگار و معتاد او رفت‌وآمد دارد. لیلا درگیر رابطه با مرد متاهلی به نام شمس‌آبادی می‌شود و همسر و فرزند او را به قتل می‌رساند و فواد را قاتل جلوه می‌دهد. شمس‌آبادی نیز مردی همسرآزار است که با کوچکترین اشتباه همسرش در رستوران، او را تهدید به ضرب و شتم و آزار شدید می‌کند. خانواده رامین نیز پر از تعفن است. پدر رامین در سالهای جنگ به طمع دریافت کارت جانبازی برای همسر خود، در یک صحنه‌سازی انگشت او را قطع کرده و مخفیانه در الکل نگه داشته است. 🔹 چرا بازنمایی خانواده مهم است؟ در یادداشت‌های مختلفی به این موضوع پرداخته‌ایم که مخدوش کردن تصویر ذهنی جامعه از خانواده، علاوه بر تاثیرات مستقیمی که بر جایگاه خانواده در ذهن افراد دارد، فهم آنان از مقولات بنیادین دین را نیز مخدوش می‌سازد‌. به عنوان نمونه در یادداشت "فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتناب‌ناپذیر فهم دین" بیان شد که بسیاری از مفاهیم دینی همچون امامت، با استعاره‌های مبتنی بر خانواده تبیین شده‌اند. لذا مخدوش کردن "پدر"، به مخدوش کردن تصویر ذهنی از امام که با "الوالد الشفیق" توصیف شده، نیز می‌انجامد. بازنمایی سیاه از خانواده در این سریال، نه تنها تصویر ذهنی افراد از مفهوم خانواده و عناصر و اجزای آن را مشوّش می‌سازد، بلکه بر فهم آنان از "خانواده ایرانی" نیز اثرگذار است. اما چگونه؟ 🔹آیا روایت داستانی متّصف به صدق و کذب می‌شود؟ در نگاه اول به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است، زیرا اساساً روایت داستانی دلالتی بر واقع‌نمایی ندارد تا شانیت اتصاف به صدق و کذب داشته باشد. اما نگاه دقیق‌تر نشان می‌دهد که داستان هرچند در تک‌تک عناصر خود ادعای واقع‌نمایی ندارد، اما واجد این ادعای ضمنی است که در کلیت خود، روایتگر حال و روز زمانه خویش است. حتی در آثار فانتزی که از جهان واقعیت فاصله گرفته‌اند، نیز این ادعای ضمنی وجود دارد که این روایت، نگاشتی تمثیلی از واقعیت است. روایت داستانی دلالت بر واقع‌نمایی دارد و این دلالت التزامی مورد قصد خالق اثر نیز قرار می‌گیرد. لذا اگر یک روایت داستانی سازگار با واقعیت متناظر با خود نباشد، عنوان "کذب" به دلیل وجود عناصر "اِخبار خلاف واقع" و "قصد حکایت" در مورد آن صادق است. (البته بحث دقیق فقهی این مطلب مجال دیگری می‌طلبد.) همچنین علاوه بر اینکه خالق اثر ادعای واقع‌نمایی دارد، مخاطب نیز به این ادعا توجه دارد و لذا تقسیم داستان‌ها به راست و دروغ برایش معنادار است. 🔹با این توجه می‌توان گفت که سریال قورباغه در روایت خود از خانواده ایرانی کاذب است و به مخاطب خود تصویری دروغین از خانواده ایرانی ارائه می‌کند و از این جهت اثری ضد فرهنگی دارد. 🔹 قورباغه و توحّش آنچه باعث شده این سریال را اثری در ستایش توحّش بنامیم، نه در کمّیت سکانس‌های خشن و نه حتی در کیفیت خشونت آن است، هرچند که قورباغه در این دو نکته نیز خط‌شکن است. بلکه نکته اصلی، زمینه وقوع خشونت و حس و حال مخاطب نسبت به آن است. قورباغه داستان رقابت شیطان‌های قدرت‌طلب و جذاب است؛ نوری باهوش و خونسرد، رامین فرصت‌طلب و حیله‌گر و شمس‌آبادی دقیق و آهنین. خشونت هریک از این شخصیت‌ها بر اساس عناصر جذابیتی که نویسنده برایشان طراحی کرده، جذاب و توجیه‌پذیر می‌شود و سبب می‌گردد که مخاطب حس بدی نسبت به آن نداشته باشد. رامین برادر معتاد دوستش را به قتل می‌رساند تا مانع فرصت‌طلبی او نشود. شخصیت‌های شمس‌آبادی و نوری نیز به شدت جذاب طراحی شده‌اند که سبب شده توحّش آنها در قتل فواد و سروش، با همراهی مخاطب مواجه گردد. 🔹 در حقیقت باید گفت که هومن سیدی جوکرهایی بهتر از جوکر نولان و جوکر تاد فلیپس خلق کرده که در رقابت وحشیانه با یکدیگر، داستانی مهیّج آفریده‌اند و البته بازنده اصلی در این میان، اخلاق، انسانیت و خانواده است. @dinrasaneh
متن کامل گفتگو با سایت فرهنگ سدید در لینک زیر: https://farhangesadid.ir/0001EE