یعنی مرگ مفاهیم عمیق خانواده دائم و مرگ خدا در ذهن انسان.
6⃣ «بشر میلی دارد و ساختار اجتماعی و حتی دین، باید طوعاً و مختارانه در خدمت و سازگاری با آن میل قرار گیرند وگرنه کرهاً و جبراً در نهایت چنین خواهد شد.» پیشنهاد استفاده از ظرفیتهایی همچون متعه در فقه شیعه و ازدواج مسیار در فقه اهل سنت، بر اساس همین چهارچوب فکری است. دین میخواهد سیستم نیازها و مبدأ میل بشر را دگرگون و متعالی کند، دین نیامده تا به هر ساز بشر برقصد. سفارشی کردن و کاستومایز کردن دین، مساوی است با مرگ آن. ازدواج دائم و موقت در نظام آموزههای دینی، نسبتی با یکدیگر دارند که فارغ از میل و خواسته بشر است. اگر در هندسه آموزههای دینی، ازدواج دائم اصل است و ازدواج موقت در حاشیه آن قرار گرفته، تغییر دادن آن با عناوینی همچون «استفاده از ظرفیت...»، چیزی جز ردّ عملی آن هندسه نیست.
7⃣ آزمایشگاه نظریه در علوم اجتماعی کجاست؟ تاریخ. تاریخی به وسعت قرنها لازم است تا بتوان صحت و سقم ایدههای تجویزی در علوم اجتماعی را ارزیابی کرد. چند قرن فرصت لازم است تا نظام خانوادگی مبتنی بر پیوند موقت یا ترکیبی از پیوند موقت و دائم به طور کامل مستقر شود و لااقل بخشی از پیامدهای فردی و اجتماعی خود را نشان دهد، تا بتوان آن را با نظام موجود قیاس کرد. کارایی و اثربخشی سیستمها جز در مقایسه با یکدیگر قابل قیاس نیست. فرض کنیم انسان امروز از زندگی امروزش راضی نیست و فرض کنیم که این عدم رضایت، نه از خواستههای متناقض او، که از ساخت اجتماعی نامتناسب با امیالش ناشی میشود. تغییر ساخت اجتماعی وقتی معقول است که ساخت بعدی، رضایت بیشتری برایش رقم بزند.
جز با چند قرن تجربه میتوان این نظریه را آزمود؟ نظریههای ظاهراً پیشتازانه اندیشمندان چپ در نقد سرمایهداری و فجایعی که حکومتهای کمونیستی مبتنی بر آن نظریات توصیفی و هنجاری به بار آورد، پیش چشم ماست. انسان و ساخت وجودی فردی و اجتماعی او، عمیقتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان با مُشتی داده و یافتن همبستگی بین آنها و استقراء و استدلال، برایش تجویز تمدنی کرد. امروز دیگر از آن صلابت پوشالین و لباس عینی ساینس، خبری نیست. تطوّر تاریخی که در فلسفه علم و روش تحقیق رخ داده نمایانگر آن است که دیگر خبری از آن غرور سابق و ادعای همهچیزفهمی نیست؛ هم در جهان دانش اجتماعی، ادعاها محدودتر شده و هم در ساحت کنش، اندیشمندان بسیار محتاطتر از قبل شدهاند. ماییم و یک تجربه زیسته از قرنها آزمون و خطاها. تاریخ نشان میدهد که نه پیچیدگی میل بشر را درست میفهمیم و نه تجویز درستی برایش بلدیم. و معالاسف دین را هم میخواهیم به ساز همین امر مبهم برقصانیم، که در نهایت هم معلوم نیست خواسته و میلش تأمین شود.
@dinrasaneh
📌تحول در ساختار فرهنگی کشور؛ جنبههای سخت و نرم
[بخش اول: جنبههای سخت (بُعد نهادی)]
🖋علیرضا قربانی
🔹مقام معظم رهبری در نخستین دیدار خود با دولت سیزدهم، بر لزوم بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور تاکید کردند. در دو یادداشت پیشرو از الزامات این رویکرد گفتگو خواهیم کرد؛ ابتدا به جنبههای سخت (وجوه عینیتر و بُعد نهادی) و سپس به جنبههای نرم (وجوه ذهنیتر و بُعد فرهنگ و عقلانیت حکمرانی) این تحول خواهیم پرداخت. یادداشت حاضر به بخش اول (جنبههای سخت) اختصاص دارد.
🔹جنبههای سخت (بُعد نهادی): سه کلانمساله در این حیطه وجود دارد که سبب شده ظرفیتهای حکمرانی معطل بماند و ابزارهای سیاستی، کارایی و اثربخشی مورد انتظار را نداشته باشد:
1⃣ استفاده بیش از حد از سازوکار شورایی: این سازوکار با اهدافی همچون بالابردن ضریب اطمینان تصمیمگیری، دخیل کردن همه ذینفعان و ذیربطان و ایجاد ضمانت اجرایی برای تصمیمات، تاکنون در طراحی ساختارها مورد اقبال بوده است، اما تجربه نشان داده که کارآمدی و اثربخشی این سازوکار پایین است. کثرت اعضاء، مشغلههای متعدد اعضاء، ناپایداری اعضاء، عدم تخصص اکثر اعضاء در مورد موضوعات شورا، عدم اعتناء به ماهیت میانرشتهای مسائل و ناممکن بودن تقلیل آن به تخصصهای محض، بازه طولانی تشکیل جلسات، غلبه رویکرد سیاسی بحثها بر رویکرد سیاستی آن، مسئولیتناپذیری اعضاء به علت تاثیر اندک هر رای در نتیجه نهایی، عدم شفافیت رای، وجود شوراهای متعدد با ترکیب جمعیتی نسبتا یکسان و انتقال تنشهای یکی به دیگری، از علل عمدهای است که سبب فشل شدن این سازوکار شده است.
سازوکار شورایی از عالیترین سطوح حکمرانی تا پایینترین آن، به کار گرفته میشود؛ از شورای عالی فضای مجازی با ۲۷ عضو تا شورای درجهبندی سنی فیلم وزارت ارشاد با ۳۵ عضو! هرچند به علت اهمیت داشتن اجماع در سطح تصمیمات ملی میتوان این سازوکار را پذیرفت، اما امتداد دادن آن به همه سطوح پایینتر، خطایی راهبردی است.
سازوکار شورایی (خصوصا در مدل چندنهادی آن) بیش از آنکه سازوکاری برای "حل مساله واقعی" باشد، سازوکاری برای "آشتی دادن و حل نزاع ذینفعان حاکمیتی" است؛ هرجا نزاعی درون حاکمیت رخ میدهد، شورایی برای آشتی تشکیل میشود، که هرچند مساله روی زمین را حل نمیکند، اما لااقل به دعوا خاتمه میدهد. به عنوان نمونه، شاهد بودیم که کشمکش فیمابین وزارت ارشاد و ساترا بر سر مرجعیت صدور مجوز سریالهای شبکه نمایش خانگی، در نهایت به تشکیل شورای چندنهادی دیگری منتهی شد.
2⃣ تعارض و تشتت نهادی: وجود نهادهای موازی با ماموریتهای یکسان، در مواردی (مانند وجود چند نهاد تنظیمگر) به تعارض نهادی و در موارد دیگر (مانند وجود چند نهاد تسهیلگر) به تشتت نهادی و هدررفت منابع میانجامد. مشکل دوم با ابزارهای نرم سیاستی همچون همگرایی، توافق در تفکیک ماموریت، یا تنوع در رویکرد حل مساله قابل رفع است، اما مشکل اول جز با بازطراحی نهادی حل نمیشود.
به عنوان نمونه بارز این مساله میتوان به شباهت ماموریتهای کمیسیون عالی تنظیم مقررات (یکی از سه کمیسیون عالی مصوب ذیل شورای عالی فضای مجازی) و کمیسیون تنظیم مقررات ارتباطات (ذیل وزارت ICT) اشاره کرد. البته تاکنون به علت کنترل آشکار و نهان دولت بر شورای عالی فضای مجازی و نهادهای وابسته به آن، ظرفیتهای نهادی شورا فعال نشده و لذا این تعارض، چندان بروز و ظهور پیدا نکرده است.
یکی از علل تشدید تعارض نهادی، مقاومت دولت در برابر محدود شدن قدرت خود است. تجربه دولتهای اخیر نشان داده که دولت سعی میکند با ابزارهای آشکار و نهان خود، شوراهای عالی را در جهت اهداف خود به کار بگیرد و اگر نتواند چنین کند، شورا را زمینگیر و فشل میکند.
در بسیاری از کشورها تلاش شده تا تسلط دولت بر نهادهای تنظیمگر فرهنگ و ارتباطات، کاهش یابد که به عنوان نمونه میتوان به ساختار حقوقی آفکام بریتانیا و FCC ایالات متحده اشاره کرد. اما متاسفانه قوه مجریه در ایران تاکنون به شدت در مقابل این رویکرد، مقاومت کرده است و این مساله به تعارض نهادی بین نهادهای دولتی و نهادهای چندقوهای خارج از دولت، دامن زده است.
3⃣ تجمیع کارکردهای متفاوت نظام حکمرانی در نهاد واحد: کارکردهای متفاوت نظام حکمرانی، اقتضائات نهادی متفاوتی را میطلبند و تجمیع آنها در نهاد واحد میتواند آسیبزا باشد. به عنوان نمونه، اقتضاء کارکرد "تنظیمگری" نظام حکمرانی، پدری کردن حاکمیت برای بخش خصوصی و رفاقت با آنان است، اما در کارکرد "ارائه خدمت"، حاکمیت در عرض بخش خصوصی قرار میگیرد و به نوعی برادر و رقیب آن محسوب میشود. تجمیع این دو در نهاد واحد، میتواند به سردرگمی، اتخاذ سیاستهای متناقص و متهم شدن حاکمیت منجر شود.
به عنوان نمونه دیگر، کارکرد "تنظیمگری" حاکمیت، تا حد زیادی مقتضی نگاه توام با مساوات حاکمیت به همه بخش خصوصی است،
اما اقتضاء کارکرد "تسهیلگری و حمایتی" نظام حکمرانی، نوعی تبعیض هوشمند غیرتوام با مساوات (البته به شکلی عادلانه) و حمایت از قسمتی از بخش خصوصی است که با اهداف حاکمیت همسویی بیشتری دارد. تجمیع این دو کارکرد میتواند آسیبهای متعددی که ذکر شد، را به همراه داشته باشد. در طرح صیانت، این آسیب به شدت پررنگ است و کارکردهای سیاستگذاری، اَبَرتنظیمگری، تنظیمگری و تسهیلگری در یک نهاد، تجمیع شده است.
@dinrasaneh
📌 سینما؛ خیال منفصل تمدنها
[به بهانه سریال بازی مرکب]
🖋 علیرضا قربانی
1️⃣ سینما، حاصل خیالپردازی دستهجمعی آدمهاست و به زبان حُکَما، عالَم خیال منفصل یک تمدن است. سینما از جنس خیال است، اما از این حیث که "ما به عنوان یک تمدن، به چه شیوهای تخیّل میکنیم" امری واقعی است. اگر بتوان عناصر ثابتی را در شیوه خیالپردازی یک تمدن، شناسایی کرد، آیا میتوان آن را تصادفی دانست؟ آیا خیال منفصل یک تمدن (=سینما)، بیارتباط با خیال متصل آن (=فرهنگ) است؟
2️⃣ دو عنصر محوری جذابیت سینمای جریاناصلی (مِیناستریم) غرب عبارت است از خشونت (فیزیکی و غیرفیزیکی) و جذابیت جنسی. این دو را که از سینمای جریاناصلی غرب بگیری، چیز زیادی از آن باقی نمیماند.
فرض کنید تاریخ جهان به گونه دیگری رقم میخورد و سینما در دل ایران متولد شده و در همین بستر تمدنی در جهان توسعه مییافت. به نظر شما، آن سینمای فرضی نیز تا این حد با خشونت و جذابیت جنسی عجین میشد؟ به نظر میرسد گرایش فرهنگی عمیق غرب به جنبههای حیوانیتر حیات (که بعضاً در داستانهای غیر عفیفانه الهههای اسطورهای یونان نیز نمود بارزی دارد) سبب شده که در سینمای غرب این جنبهها پررنگ شود.
3⃣ اسکویید گیم، اتاق فرار، بازیهای عطش و دهها فیلم و سریال پرفروشی که در ژانر مسابقات مرگ تولید میشود، مثال خوبی از تلفیق لذت خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی (=لذت بردن از تحقیر و شیءانگاری آدمها) است. این ژانر را میتوان امتداد سینمایی نبرد بردگان و گلادیاتورها در کولوسئوم رُم باستان دانست.
همان گرایش فرهنگی که روزی با شکل عینی خشونت و سلطه، ارضا میشد، امروز با شکل ذهنی خشونت و سلطه سرگرم میشود. باز هم از خود سوال کنیم: مثلا اگر سینما فرزند تمدن عفیفتر مشرقزمین بود، باز هم بر همین مسیر حرکت میکرد؟
4️⃣ تمدن، صورت عینی یک فرهنگ است و فرهنگ، بُعد ذهنی یک تمدن. به همین علت، تحلیل فرهنگی و تمدنی عمیقا به هم وابستهاند. رهبر انقلاب در نامهای که سال نود و چهار خطاب به عموم جوانان کشورهای غربی نوشتند، تحلیل فرهنگی دقیقی از پدیده تمدنی داعش ارائه نمودند که دستمایه نوشته حاضر شد. جانمایه تحلیل مذکور آن است که دو عنصر خشونت و بیبندباری جنسی، که عناصر کلیدی هویت داعش را تشکیل میدهند، در بستر تمدن اسلامی موجود نبودند و از غرب وارد جهان اسلام شدند. تحلیل مذکور، چه ارتباطی به یادداشت حاضر دارد؟ خواهم گفت.
5️⃣ به گمان من، اینکه ما هم امروز از چنین خشونتی لذت میبریم و تا حدی جزو نیاز و مصرف رسانهایمان شده، نشان از تغییرات عمیقی در مبدا میلمان دارد که در نتیجه همزیستی با تمدن غرب در ما رخ داده است. غرب نیز در این زمینه به شدت در حال حرکتی پرشتاب است. بیست سال پیش، نه کم و کیف عنصر خشونت در سبد عرضه تا این حد بود و نه در سبد مصرف، تماشای این حد از خشونت، برای ما متعارف تلقی میشد. خشونتی که اکنون در سریالهای متعارف، نمایش داده میشود، روزگاری جز در فیلمهای خاصی از ژانر وحشت یافت نمیشد.
خشونت در سینمای امروز سه خصلت یافته که شاید در یادداشت دیگری از آن گفتگو کردیم: عجین شدن با خلاقیت، بازیوار شدن و مناسکی شدن. متاسفانه باید اقرار کنیم که سینما روزبهروز در حال تشدید امیال ما در زمینه خشونت است و عطش ما را در این زمینه افزایش میدهد؛ عطشی که جز با تماشای سطح بالاتری از خشونت، آرام نمیشود. و متاسفاته حاصل این روند، چیزی جز مرگ قلب و از بین رفتن لطافتهای آن نیست.
@dinrasaneh
📌 "هُنالِکَ" و میزانسن
🖋علیرضا قربانی
1️⃣ دیگر پیرمردی سپیدموی شده بود و همسرش هم ناتوان از فرزندآوری بود، اما هنوز در دلش چراغ امید سوسو میزد. تقدیر این بود که بالاخره خدا یحیی را به زکریا بدهد. دستهای خدا آماده هدیه دادن بود، اما دستهای زکریا هنوز آماده گرفتن نبود، مشتش بسته بود. دریا بخیلِ آب نیست، اما کوزه باید دل به دریا بزند، باید راه دلش را به روی دریا باز کند. کوزه باید کوزه بودن خودش را فراموش کند و دل به دریا بودن دریا بسپارد. باید یقین کند که محدودیت او، دریا را محدود نمیکند. دریا باید راهی به درون او پیدا میکرد، به ذهن و دل او. باید راهی پیدا میکرد تا موج محبتش را بکوبد به درب بسته کوزه و خودش این گره را باز کند.
2️⃣خدا مریم را به زکریا سپرد. لااقل ظاهر ماجرا این بود که زکریا شد کفیل مریم. مریم که به محراب بندگی مینشست، از بهشت برایش میوه میآوردند؛ میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان. یحیی بارها این صحنه شگفت را دید. هر دفعه که مریم را در محراب میدید، ماجرا همین بود. بالاخره از مریم ماجرا را پرسید. مریم گفت میوهها را از پیش خدا برایش آوردهاند و بعد آن جمله حیرتانگیز را گفت: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد!
3️⃣ سناریو را ببین، میزانسن را ببین، هنرمندی دریا را ببین که چه کرد با دل کوزه. انگار همهچیز برای همین یک جمله طراحی شده بود: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد! همان خدایی که به پاداش عبادت مریم، میوه تابستان را در دل زمستان به او میدهد، میوه دل تو را هم میتواند در زمستان عمرت به تو بدهد.
انگار میکنی زکریا را سپرده بود به مریم، نه مریم را به زکریا، تا آخرش همین یک جمله را در زمان درست و مکان درست به زکریا بگوید. میتوانست خشک و خالی همین جمله را به زکریا وحی کند، اما نکرد. زکریا باید آماده میشد، باید مزه دریا بودن دریا را میچشید تا راه دلش باز میشد و قفل زبانش میشکست به گفتن این جمله: خدایا نسل پاکی به من بده، تو اهل شنیدن خواستهها هستی! ببین آن لحظه ناب را در قرآنش چطور روایت میکند: "هنالک دعا زکریا ربه" آنجا بود که زکریا ربّش را خواند. یک عمر انتظار و بزرگ شدن مریم و سپردن او به زکریا و سناریو و میزانسن به آن مفصلی فقط برای آن یک آن، آن آنِ ناب. به گمانم زندگی ما هم همین است. گاهی صحنهای به وسعت ماهها و سالها برایمان چیده فقط برای شنیدن یک جمله در یک لحظه.
4️⃣ آنشناس که باشی، به گوش و چشم مخاطبت کار نداری، به دلش کار داری. به اینکه کی و کجا آماده شنیدن حرفهای عمیق است. مهم نیست چه مدت و با چه شدتی درگیر حرفهای توست، مهم این است که به کدام لایه وجودش وصل شدهای. اگر این برایت مهم است، پرگویی نکن، سناریو بنویس، دکوپاژ کن و سرآخر یک جایی در یک لحظهای تیر خلاص را بزن. و اگر نمیتوانی، برو سراغ آنهای آماده مخاطب. برو سراغ خلوت شب جادههای او، تنهاییهای سحر مترو و هرجای دیگری که زمین و زمان، راهی به دل او برایت باز کردهاند. البته حسها هم مهماند، هر حسی به یک عمقی از وجود راه دارد؛ سمع به عمقی راه پیدا میکند که بصر به خواب هم نمیبیند.
5️⃣ همه این سناریو را چیدم تا همین یک جمله را بگویم که: رسانه خلوتگزیدگان جادهها باش نه رسانه لمدادگان کاناپهها. در روزگار رونق صحنههای شلوغ و رسانههای پرهیجان، تو مخاطب را در میزانس "هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز، خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز" قرار بده یا پیدا کن.
یکخطی سیاستگذارانهاش اینکه: اگر منابع محدودی داری و میخواهی بین مدیومهای مختلف توزیعش کنی، فقط به متغیر مقدار مصرف و درگیر شدن مخاطب توجه نکن، متغیر عمق تاثیر را هم لحاظ کن و برو سراغ رسانهای که به "آن"های خاص مخاطبت دسترسی دارد.
@dinrasaneh
📌 چند حبه شیرین امید
🖋 علیرضا قربانی
رفیقی چند روز پیش میگفت: نا امید شدهایم، کمی هم از امید بگو! از راهی که میتوان یافت یا ساخت.
🔹️از من بپرسید، ناامیدی آفت ذهنهای ساده است؛ ذهنهایی که آنقدر هستی را ساده کردهاند که هیچ فرصتی در دل معادلاتش یافت نمیشود. یا از دریچه دیگر، ذهنهایی که تعادلی در نگاه ساختار-عاملی ندارند؛ یا همه چیز را معلول ساختار میبینند و به خود حق عاجز بودن میدهند، یا در نقطه مقابل، همهچیز را قابل تغییر میدانند و بعد از چند برخورد با دیوارهای شیشهای ساختارها، مایوس میشوند. ساختار که میگویم، منظورم عامِ عام است، از ساختارهای عیان و نیمهعیان اجتماعی، تا ساختارهای کاملا پنهان ذهنی و زبانی و غیره.
🔹️امید، پاداشی است که به ذهنهای پیچیده و صبور میدهند. آدمی که هر روز فقط ۱ درصد از روز قبلش بهتر میشود، چقدر در پایان سال پیش افتاده؟
ذهن ساده این یک درصد را در ۳۶۵ روز سال ضرب میکند و میگوید ۳۶۵ درصد.
ذهن نیمهپیچیده میگوید این محاسبه غلط است. مثلا از روز دوم به سوم، این "آدمِ یکدرصد رشد کرده"، یکدرصد رشد میکند، نه آدم روز اول. پس جواب درست، به توان ۳۶۵ رساندن عدد ۱.۰۱ است. حساب کنی میشود حدود ۳۷۰۰ درصد یعنی سی و هفت برابر روز اول!
️ ذهن پیچیده میداند که حتی این هم غلط است. کسی که ۱٪ رشد کرده، در روز دوم به انسانی دیگر با مهارتهایی دیگر با افقی دیگر، با مدل تفکر دیگر تبدیل شده که جهان را طور دیگری میبیند و جهان هم طور دیگری به او نگاه میکند. او در جهان فرصتهای جدیدی مییابد و بقیه هم او در او فرصتهای جدیدی برای تعامل میبینند. ذهن پیچیده بازی را مثل مار و پله میبیند، که گاهی یک خانه جلوتر رفتن، سرنوشت بازی را زیر و رو میکند. ذهن پیچیده میگوید فقط راه بیفت و هیچ محاسبهای نکن؛ حتی اگر پایت شکسته، خودت را کشانکشان جلو ببر؛ جلوتر خبرهایی است که فقط با رفتن میتوانی ببینی و درکشان کنی.
🔹️تتا اینجایش را خدا و پیغمبری ننوشتم. ذهن خیلی پیچیده میگوید: راه که بیفتی، خدا به کار تو ضریب میدهد. راه بیفت و بگذار ردّ پایت بر زمین، نامه درخواستی باشد که به خدا مینویسی.
🔹️یک کاری بکن، یک چیزی یاد بگیر، یک چیزی بنویس، یک چیزی بساز، یک زنگی بزن، یک قراری بگذار، یک کاری بکن. راه برو، فقط یک درصد راه برو. ایدهات را مسخره میکنند؟ یک نمونه ولو مسخره از آن بساز و بفرست برای صد نفر که ۹۹ نفرشان به تو بخندند. نمیدانم، یک کاری بکن، یک کار حتی مسخره. یک چیزی یاد بگیر ولو یک چیز کوچک. سر و پا یک تعادلی با هم دارند. بزرگ شدن سر نسبت به پا، قلم پا را میشکند؛ زیاد فکر کردن، گاهی وزنه میشود برای راه رفتن..
امید، پاداش ذهنهای پیچیده و صبور است.
🔹️فقیر بود. آمده بود از پیامبرمان کمکی بگیرد. نشسته بود و منتظر بود که در فرصتی حرفش را بزند. آقا یک طوری که مثلاً مخاطبش عام است، فرمودند: "کسی که از ما چیزی بخواهد، به او میدهیم و کسی که بینیازی نشان دهد، خدا بینیازش میکند." مطلب را گرفت ولی بعدا همسرش گفت شاید برداشتت اشتباه باشد. دوباره برگشت و سه بار این ماجرا تکرار شد. فهمید ماجرا را. نه کاری بلد بود و نه پولی داشت. رفت یک تبر قرض کرد. از کوه و دشت هیزم جمع کرد و آورد فروخت. یک مدتی بعد، تبر را خرید، بعدتر دوتا شتر خرید و همینطور روز به روز غنیتر شد.
🔹️راستش را بخواهید من باور نمیکنم کسی سراغ پیامبر ما بیاید و بعد آقا دست خالی برش گردانند. آقا کف دست او چند حبه شیرین "امید" گذاشتند. و این امید شد سرمایه اولیه تجارت او.
میدانید کجایش برایم جالب است؟ اینکه "...خدا بینیازش میکند..."، چطور در این داستان دارد رقم میخورد. خدا از طریق قدمهای کوچکی که خودت برمیداری، بینیازت میکند.
امید پاداش ذهنهای پیچیده و صبور است. امید پاداش دلهای با ایمان است..
@dinrasaneh
📌 شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش
🖋علیرضا قربانی
🔹️جلوی آینه ایستادهای و موهایت را شانه میکنی. خیلی اتفاقی نگاهت میافتد به چند تار موی سپید روی شقیقه. حجم انبوهی از احساسات متفاوت به سراغت میآید. یک اتفاق معمولی میشود مبدا یکی از لحظات بسیار خاص زندگیات. در کسری از ثانیه، دهها حس متفاوت را تجربه میکنی؛ حس بزرگتر شدن، حسرت لحظات از دست رفته، دغدغه به سرانجام رساندن دغدغههایت، آلارمهای سفر بزرگی که در پیش داری، حتی نوعی حس وقار و دهها احساس دیگر.
🔹️به گمانم اولین حس، اصیلترین حس است؛ همان حسی که کمتر در مسیر ساختار وجودت آلوده شده و قبل از اینکه تو وارد فرآیند ادراک شوی، به سراغت آمده. همان حسی که در مقابلش کاملا منفعل بودهای.
اولین حسی که تجربه کردم این بود: هرکدام از این موها انگار ما بهازاء بخشی از زندگیام است. انگار میکنی شمعهای کوچکی هستند که با گذشت زمان، دانهدانه فوتشان میکنی و تمام میشوند. موهای سپید برای من شمعهای فوت شده بودند و در همین کسری از ثانیه از خودم میپرسیدم: در چه راهی صرف شد؟ در همین کسری از ثانیه، پرسشی مهیب خورد در صورتم و من را برد به جایی دیگر.
🔹️یاد موهای سیاه و سپید حاجی افتادم. شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش. من جوابی برای موهای سپیدم نداشتم. فقط سرخوشانه شمعها را فوت کرده بودم، اما دستهایم خالی بود. اما فکر میکنم او برای تکتک موهای سپیدش جواب دارد، هرکدامش حتما حکایتی دارد. همین است که سپیدیاش به وقارش افزوده.
دوباره نشستهام و نامهاش به دخترش را میخوانم:
"دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند."
🔹️نشستهام و غرق شدهام در دریای کلماتش. چقدر لطیفی مرد! بیاختیار ذهنم میرود سراغ روایت نبوی. آنجا که از حضرت از اجر عظیم جوانی میگویند که "أَفْنَى شَبَابَهُ فِي طَاعَةِ اَللَّه" جوانی که جوانیاش را خرج خدا کرده.
نگاهی به موهای سپید روی شقیقهام میکنم و نگاهی به موهای سپید او. من کجا و تو کجا..
شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش..
@dinrasaneh
📌 دین و حکمرانی و سیاستگذاری رسانه
🖋علیرضا قربانی
جستار حاضر به دنبال تبیین چارچوب مفهومی و طرحی کلان از سطوح و شیوه مداخله دین در عرصه حکمرانی و سیاستگذاری رسانه است. فقدان چنین الگویی سبب شده که علیرغم گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، آموزههای دینی نقش جدی و اساسی در حکمرانی و سیاستگذاری رسانهای کشور نداشته باشند. لازم به ذکر است که مقصود از مداخله دین در عرصه سیاستگذاری رسانه، شیوه سیاستگذاری محتوای دینی و مذهبی نیست، بلکه امری فراتر از آن مورد نظر است که شامل تمام عرصههای رسانهای میگردد.
مداخله دین در امر حکمرانی و سیاستگذاری رسانه حداقل در پنج بُعد قابل تصور است:
1. سطح هنجاری کلان: تعیین نظریه هنجاری عام رسانهها به مثابه چارچوب هنجاری کلان برای کنش رسانهها و نیز نظریات هنجاری در بخشهای مختلف رسانه.
2. سطح هنجاری خُرد: ارائه مجموعهای از اغراض و الزامات شارع که باید توسط نظام رسانهای تأمین یا مراعات شود و نیز نظام اولویت بین این اغراض در فرض تزاحم.
3. مبانی توصیفی: مجموعهای از نظریات توصیفی در حیطههای مختلف رسانه، به مثابه ابزاری برای مسألهیابی و یا ابزاری برای طراحی راهحل سیاستی.
4. ابزارهای سیاستی: بازنگری در ابزارهای سیاستی موجود، شرایط بهکارگیری و نظام اولویت بین آنها و نیز ارائه ابزارهای سیاستی جدید.
5. الگوی حکمرانی: تعیین شیوه و اسلوب حکمرانی رسانهای که واجد بیشینه انطباق با آموزههای دینی است.
در ادامه هریک از این ابعاد مورد بررسی قرار میگیرد و علاوه بر ارائه نمایی کلی از هریک از ابعاد مذکور، برای تبیین بیشتر، ذیل هرکدام از آنها مثالهایی نیز ارائه میشود.
مطالعه متن کامل یادداشت در «دو فصلنامه تخصصی مطالعات نوین ارتباطی» در آدرس زیر:
http://mner.ir/page/2(1)
📌 سلاحوارهسازیِ اخلاق
🖋 علیرضا قربانی
🔹مدتی پیش در حین یک پژوهش رسانهای با مفهوم جالبی به نام weaponization آشنا شدم. معادل فارسی رایجی برای این مفهوم وجود ندارد و این بدان معناست که یکی از دریچههای ذهنی ما تاکنون ناگشوده باقی مانده است. بهترین معادل فارسی که میتوان برای این مفهوم پیشنهاد کرد، "سلاحوار سازی" است. بگذارید در قالب یک مثال، آن را توضیح دهیم.
🔹فرض کنید کشوری درگیر جنگ داخلی بین دو گروه الف و ب است. مردم این کشور برای بقاء و زنده ماندن به کمکهای غذایی بینالمللی نیاز دارند. نهادی بینالمللی که مسئول توزیع کمکهای غذایی است، آنها را به شکل ناعادلانه بین مناطق تحت تسلط این دو گروه توزیع میکند. مثلا سرانه آرد توزیعی بین مردم در منطقه الف، یک کیلوگرم به ازاء هر نفر و در منطقه ب، ده کیلوگرم به ازاء هر نفر است. آنچه در اینجا رخ میدهد صرفاً "بیعدالتی" نیست. مفهوم بیعدالتی توان توصیفی اندکی برای این پدیده دارد. پای پدیده پیچیدهتری در میان است؛ تبدیل کمکهای غذایی به یک سلاح علیه گروه الف. چرا؟
مردم منطقه الف کمکهای کمتری دریافت میکنند، بنابراین از گروه حاکم بر خود ناراضی خواهند بود و به گروه حاکم بر منطقه مقابل متمایل خواهند شد. به این ترتیب قدرت یک گروه به نفع گروه دیگر کاهش مییابد. به این ترتیب آن نهاد بینالمللی فقط مرتکب بیعدالتی نشده، بلکه از کمکهای غذایی یک "سلاح" علیه گروه حاکم بر منطقه الف ساخته است. کمک غذایی کماکان کارکرد اولیه خود (رفع گرسنگی) را دارد، اما کارکرد ثانویه "سلاح بودن" هم به آن ضمیمه میشود. کارکرد اول پوششی است برای کارکرد دوم.
🔹نکته جالب اینجاست که از هر چیزی میشود سلاح ساخت. یک راه ساده و عامش این است: تخصیص دادن نابرابر مواهب یا معایب به طرفین نزاع.
اخلاق را هم میشود به سلاحواره تبدیل کرد؟ بله، با تخصیص نابرابر. کافی است میزان تذکر اخلاقیتان به یکی از دو گروه الف و ب را نابرابر و ناعادلانه کنید و به یکی بیشتر/شدیدتر/برجستهتر تذکر اخلاقی دهید. نکته حیرتانگیزش اینجاست: تذکر اخلاقی شما واقعا بجاست، اما در یک نگاه کلانتر واقعا کارکرد سلاح نیز یافته است. مساله فقط این نیست که شما در تذکر اخلاقیتان بیانصافی کردهاید، مساله این است که شما سلاح ساختهاید و شلیک کردهاید!
🔹من در مجموعه کنشهای اجتماعیام، در موضعگیریهایم له یا علیه این و آن میتوانم با تخصیص غیرعادلانه، از اخلاق سلاح بسازم. این پدیده میتواند خواسته یا ناخواسته، قربهالیالله یا قربهالیالشیطان رخ دهد.
تفاوت مثال "کمکهای غذایی" و "اخلاق" در این است: گندم اگر سلاح شود کماکان گندم است و لااقل رفع گرسنگی میکند، اما اخلاق اگر سلاح شود اول هدفش را میکُشد و بعد خودش را.
تخصیص ناعادلانه را خیلی عمیق و دقیق معنا کنید. در مورد گروه الف، گفتی یا نگفتی؟ چه موقع گفتی؟ اول الف را گفتی یا اول ب را؟ در چه فریم و چارچوب مفهومی؟ اگر جزئی از یک حمله جمعی بزرگتر بودی، اثر برآیندی را هم لحاظ کردی؟
نمیشود بگویی من فقط بر عملکرد گروه الف متمرکز هستم یا فقط در مورد بخشی از اتفاقات، تذکر اخلاقی میدهم. "سلاح شدن اخلاق" معلول قهری کنش گزینشی است.
🔹حق گاهی در قبیله توست و گاهی در قبیله دشمن تو. بخواهی با حق بمانی، دیر یا زود باید به قبیلهها پشت کنی. حقجوها بیقبیلهاند. حقجوها آوارهاند..
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش اول]
علیرضا قربانی
🔹 اول
ما با یک فیلم طرف نیستیم، با یک تئاتر طرفیم که در دل آن و به عنوان بخشی از سناریو، فیلم سخیف و کثیفی نمایش داده میشود. هدف فقط فیلم نیست، فیلم در دل یک نمایش بزرگتر عمل میکند؛ به آن معنا میدهد و از آن معنا میگیرد. یک متن در دل متنی بزرگتر، یک سناریو در دل سناریویی بزرگتر.
شخصیت اصلی تئاتر، دختری به ظاهر معصوم و مظلوم است که به علت ماجرایی خاص در سالهای دور، به نماد ظلم تاریخی نظام و جامعه به زن، بخش غیر همسو با حاکمیت و بخش غیرمذهبی و نیمهمذهبی جامعه تبدیل شده است. (واقعیت ماجرا البته اصلا این نبود و نظام و مذهب نقشی در این ماجرا نداشتند.) این تئاتر، ماجرای زنی مظلوم است که در سالهای دور او را به خاک سیاه نشانده بودند، اما حالا او با روایت کردن ظلم تاریخی نظام و جامعه به خودش و امثال خودش، توانسته ققنوسوار از خاکستر برخیزد و جایزه کن را بگیرد.
جامعه ایران به علل تاریخی و مذهبی، همدلی زیادی با مظلوم دارد. به همین علت نقش اول این تئاتر شوم باید نماد مظلومیت باشد تا بتواند زیر چتر حمایتی که از مخاطب مظلومدوستش میگیرد، هر ظلمی را مرتکب شود.
خط "مظلومیت" و خط "خیزش یک ققنوس از آتش و خاکستر" خطوط اصلی این نمایش منحوس است تا مخاطب را با خود همراه کند و سپس به طور ظالمانه و ناجوانمردانه به یک دین و مذهب شریف، یک ملت شریف و یک نظام شریف جسارت و توهین کند.
🔹 دوم
ما با یک فیلم طرف نیستیم، حتی با یک تئاتر هم طرف نیستیم. آنچه با آن مواجه هستیم یک طرح جامعتر است که اجزاء متعدد و بازیگران آگاه، نیمهآگاه و ناآگاه پرشماری دارد. از مدتی قبل، چند بازیگر زن ایرانی در کن در کانون توجه قرار داده میشوند تا کنتراست و تضاد لازم برای شخصیتپردازی نقش اول این تئاتر شوم فراهم شود؛ چند زن که نماد چند نوع خط سیر متفاوت هستند؛ همگی برنده و این آخری، بازندهی سرکوبشده. و حالا این آخری قرار است ققنوس شود و به آنها بپیوندد. ایده "ققنوس" (زنی از خاکستر برخاسته؛ به مثابه نمادی از برخاستنِ آنها که توسط نظام و جامعه سرکوب شدهاند) به صراحت در مصاحبهها پیگیری میشود و حتی در تغییر نام آن زن (از زهرا به زر) و طراحی سیر پوششهای او در جشنواره نیز نمایان است. در زبان هنرمندان داخلی و حتی برخی سیاسیون نیز روایت "ققنوس" تکرار میشود، ایده محوری دوم -یعنی مظلومیت- نیز همینطور.
بقیه عناصر محتوایی و غیرمحتوایی لازم برای این پروژه نیز فراهم است. جشنواره کن امسال باید به طور مضاعف در کانون توجه قرار گیرد. مصاحبههای سیاسی خاص هنرمندان ایرانی حاضر در جشنواره و برخی حواشی زرد و سخیف یک زوج، در خدمت این ماجرا قرار میگیرد، هرچند عامدانه نباشد. همزمانی این اتفاقات با اکران فیلمی با مضمون مشابه و نام مشابه در داخل نیز میتواند به مطرح شدن موضوع و مضمون فیلم مذکور کمک کند. (البته به هیچعنوان سوءظنی به عوامل فیلم عنکبوت داخلی نداریم. مقصود ما، استفاده طراحان پروژه کن امسال از این ظرفیت محتوایی است.)
بازیگران ناآگاه این پروژه از بازیگران آگاهِ خائن آن به مراتب بیشترند.
[ادامه در بخش دوم]
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش دوم]
علیرضا قربانی
🔹 سوم
در سالهای پس از انقلاب اسلامی دهها فیلم در غرب با مضامین ضد ایران و ضد اسلام توسط ایرانیهای خودفروخته تولید شده که نمونههای معروفی مثل فرستاده (۱۹۸۳)، بدون دخترم هرگز (۱۹۹۱)، پرسپولیس (۲۰۰۷) و سنگسار ثریا (۲۰۰۸) از آن جملهاند. آثاری که نه به لحاظ هنری حرف خاصی برای گفتن دارند و نه به لحاظ گیشه موفق هستند، اما حمایت مالی و جشنوارهای خوبی در غرب از آنها شده است.
روندپژوهی و مقایسه پروژه اخیر با اسلافش نشاندهنده چند نکته است:
۱. یارگیری گسترده از فضای فرهنگی-سیاسی داخل ایران: تفاوت بین دو فیلم سنگسار ثریا و فیلم منحوس اخیر را ملاحظه کنید. چه تعداد هنرمند و عوامل داخلی در سال ۲۰۰۸ به عوامل فیلم سنگسار ثریا تبریک گفتند؟ مقایسهاش کنید با سیل تبریکهای هنرمندان و سیاسیون و حتی مردم عادی به بازیگر این فیلم.
۲. جسورتر شدن دشمن و تغییر سطح دشمنی: پوستر این فیلم را ملاحظه کنید. رسما و علنا و بدون آنکه تحلیل نشانهشناختی پیچیدهای لازم باشد، به امام مهربان شیعیان که برای تمام ایرانیان مظهر عطوفت و لطف و مهر بیپایان است، جسارت میکند. این بار نه نظام سیاسی (مثل بدون دخترم هرگز)، نه احکام و نهادهای دینی (مثل سنگسار ثریا) که رسما خود دین و پیشوایانش را هدف جسارت قرار دادهاند. سطح حمله به ریشهها رسیده است.
۳. کاهش حساسیت داخلی: متاسفانه حساسیت جامعه و نخبگان نسبت به این قبیل جسارتها کاهش یافته است. چند شخصیت سیاسی به بازیگر زن مذکور تبریک میگویند و در مقابل انتقادها، میگویند فارغ از محتوای فیلم نظر دادهاند! تبریکهای برخی چهرههای دیگر نیز کماکان ادامه دارد و نهایتا با توجیهاتی مشابه همراه میشود. واکنشهای مردمی هرچند فراگیر و دغدغهمندانه است، اما با سطح مطلوب فاصله زیادی دارد. اگر جامعه حساسیت لازم را داشت، حتی به مخیّله چهرههای فرهنگی یا سیاسی خطور نمیکرد که به عوامل چنین فیلمی اشاره غیرمستقیم کنند، چه رسد به اینکه به آنها تبریک بگویند.
🔹 چهارم
چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناتوی فرهنگی یک واقعیت است. برای فهم تعبیر "ناتوی فرهنگی" باید ابتدا ابعاد ناتوی نظامی را تجسم کرد. یک پیمان نظامی استعماری که قدرت نظامی ۳۰ کشور قدرتمند جهان را در خود تجمیع کرده است و میتواند بیاعتنا به تمام قواعد بینالمللی، در چند روز یک کشور را به خاک سیاه بنشاند. ناتوی فرهنگی پیمان نانوشتهای با همین ابعاد ولی معطوف به فرهنگ است؛ تجمیع اراده فرهنگی کشورهای اصطلاحاً شمال جهانی علیه جنوبیها. به موازات توسعه ناتوی رسمی نظامی، ناتوی غیررسمی فرهنگی نیز توسعه یافته و ابزارهای خودش -از جمله جشنوارهها- را قدرتمندتر کرده است. ما چه میزان ابزارهای قدرت فرهنگیمان را توسعه دادهایم و چه میزان بازدارندگی ایجاد کردهایم؟ موشک و پهپاد ما توانسته بازدارندگی نظامی ایجاد کند ولی قدرت فجر ما نتوانسته تناسبی با قدرت کَن پیدا کند. بیتعارف هرچقدر فاصله قدرت نظامیمان کم شده، فاصله قدرت فرهنگیمان افزایش یافته است. نمیگویم رشد نکردهایم، بلکه سرعت رشدمان با سرعت رشد دشمن تناسبی نداشته است. باید قوی شویم و راهی جز این نداریم..
@dinrasaneh
📌 چند کلمهای تقدیم به حسینیه معلی
🖋 علیرضا قربانی
🔹 *یکم* #حسینیه_معلی امتداد رسانهای گعده-روضههای خودمانی مادحین است در اتاق پشتی هیات یا منزل یکدیگر، که به صَرف شعر و اشک، برادرانه آغوش در آغوش یکدیگر مینشینند و به پای غم سیدالشهداء علیهالسلام میگریند و میسوزند. این برنامه بیش از آنکه خلاقیتی مبتنی بر فناوری نرم گاتتلنتها باشد، خلاقیتی در دل همان رسم قدیمی دلنشین است که البته در امتداد یافتن رسانهایاش نیمنگاهی حکیمانه به گاتتلنتها داشته است؛ فیالمثل یک جلوه حکمتش در گزینش عناصر، حذف عنصر رقابت است.
🔹 *دوم* "دانش" به معنای "چیستی" را شاید بتوان الگوریتمیک تولید کرد، اما "فناوری" به معنای "چگونگی" اساسا رابطه تولیدی با مبانی توصیفی و هنجاریاش ندارد، بلکه مبتنی بر خلاقیت شکل میگیرد. خلاقیت عنصر کلیدی در تولید فناوری نرم است. از سوی دیگر، خلاقیت محتاج ریسک و خطر کردن است و بنابراین، توسعه فناوریهای نرم فرهنگی بدون دل به دریا زدن و خطر کردن ممکن نیست. بسیاری از پدیدههای درخشان فرهنگی، با این درجه از احتیاط پیرمردی ما اساساً در نطفه باید خفه میشدند.
🔹 *سوم* فناوری در زمین خالی به عمل نمیآید. هر فناوری نرم فرهنگی پا بر شانه دهها فناوری نرم اجتماعی دیگر، بستر فرهنگی خودش و دهها ایده خلاقانه پیشینی میگذارد و بالا میرود. اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه. عالمترین افراد کسی است که علم مردم را جمع کند و به علم خودش ضمیمه کند. یک توسعه بزرگ در حوزه دانش یا فناوری، حاصل یک جرقه کوچک توسط من است که در سوخت دانش و فناوری دیگران زده میشود؛ مثلا همین ضمیمه کردن استیج گاتتلنت به اتاق پشتی هیات. میشود یا نمیشود؟ در میآید یا نه؟ باید خطر کرد تا فهمید.
🔹 *چهارم* حاجآقای محمدی نکات دقیقی نوشتهاند در باب اینکه نباید اسیر کلیشه قدیمی "فرم، لابشرط نیست" شد. بله، بحثهای کلاسیک را باید شنید ولی نباید اسیرشان شد. میتوانم چند صفحه برایتان از بحث "ارتباطات آیینی/ ritual" بگویم و اینکه چرا قاب تلویزیون، نمیتواند کارکرد مجلس روضه را داشته باشد، ولی یک اتفاق و خلاقیت عینی به ما میگوید که خیر، اتفاقا تا حدی میشود!
و اضافه میکنم: حتی با فرض پذیرش وجوه "تهدید" یک فرم، فرم گاهی به لسان قوم و جزئی از دستگاه ارتباطی آشنای مخاطب تبدیل میشود و لذا وجوه "فرصت" جدی نیز دارد که با کسر و انکسار، بر وجوه تهدید آن غلبه دارد.
🔹 *پنجم* فرم، محتوا و شکل اجرا همگی عناصر تحلیلی هستند که یک کل را میسازند. تجزیه کل به این عناصر، یک روش تحلیل است، اما خود کل را هم باید لحاظ کرد، خصوصا از دریچه حس و دریافت مخاطب از آن. و اصل ماجرا هم همین است. #حسینیه_معلی خوب از آب درآمده و اصل ماجرا همین است. به گمانم علتش البته فقط این سطوح ظاهری نیست. اگر با مادحین دیگری برگزار میشد، اگر حامد سلطانی مجریاش نبود، اگر آدمهای دیگری با نیتهای دیگری بودند، شاید اتفاق دیگری رقم میخورد که هم ایده خودش و هم فناوری نرمی که تولید کرده را به زمین میکوبید. اصل ماجرا همان وجوه غیرملموس و برکت سیدالشهداء علیهالسلام است که معمولا در رادار تحلیل ما نیست. این خانواده خاک را به نظر کیمیا میکنند و از سیئه حسنه میسازند و ما نشستهایم از تحمیل اقتضائات فرم صحبت میکنیم؟
@dinrasaneh
📌 *یادداشت اول: چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟*
🖋 علیرضا قربانی
[یادداشتهای دوقلوی "چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟" و "چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟" به حوادث این روزها اختصاص دارد و مکمل یکدیگر است. یادداشت دوم با فاصله منتشر خواهد شد انشاءالله.]
اعتراضات و اغتشاشات روزهای اخیر بر اثر حادثه تلخی به وجود آمد و حوادث بسیار تلختری را رقم زد. پرسش اول که در یادداشت اول به آن میپردازیم این است که آیا این اعتراضات تهدید جدی امنیتی برای کشور است؟ به ۶ علت پاسخ منفی است:
1⃣ *کمیت معترضان و تجمعات* : بالاترین تخمینها از تعداد معترضان کفخیابان در کل روزها به یک درصد جمعیت کشور هم نمیرسد. نکته دیگر، پراکندگی شدید تجمعات است که سبب شده میانگین افراد حاضر در یک تجمع، دو رقمی یا نهایتا سهرقمی باشد و نیز رکورد جمعیت در یک تجمع به زحمت به چند هزار نفر برسد. این اعداد را با تجمعات سال ۸۸ و راهپیمایی میلیونی معترضان در خرداد آن سال مقایسه کنید. سهم چشمگیر بدنه گروهکی نسبت به بدنه مردمی یکی دیگر از نقاط ضعف این اعتراضات و تفاوتهای آن با اسلافش در سالهای قبل است.
2⃣ *جنس بدنه اجتماعی* : تحلیل بدنه اجتماعی پیشران و حامی اعتراضات بر اساس متغیرهایی نظیر طبقه اقتصادی، خاستگاه فرهنگی، توزیع جغرافیایی و غیره نشان میدهد که با بدنه قدرتمندی که لایه پیشرانش حاضر به هزینهدادن و حضور طولانیمدت و جانبرکف در کفخیابان باشد و لایه حامیاش نیز حاضر به تحمل اختلال طولانیمدت در شرایط عادی زندگیاش باشد، مواجه نیستیم.
زمینه اصلی اعتراضات در لایه مردمی و غیر سازمانیافته و گروهگی آن، بیشتر فرهنگی (و آنهم از نوع مسائل غیرفراگیر) است که بر خلاف زمینههای اقتصادی و سیاسی، قدرت انسجامبخشی اجتماعی کمتری دارد و لذا از این جهت هم این جریان نسبت به اسلافش در سالها و دهههای پیش، به مراتب ضعیفتر است.
3⃣ *الگوی گسترش اعتراضات* : اعتراضات وقتی تهدید جدی تلقی میشود که بتواند به صورت ویروسی بین افراد جامعه فراگیر شود و گروههای اجتماعی مختلف و مناطق جغرافیایی مختلف را درگیر کند و در طول زمان نیز به شکل گلولهبرفی چاقتر شود. اعتراضات فعلی به علت زمینه فرهنگی (آنهم از نوع مسائل غیرفراگیر) فاقد چنین توانی است و بیشتر از سنخ آتشهای کوچک پراکنده است. تمرکز بر کشتهگیری و کشتهسازی با هدف تغییر زمینه فرهنگی به زمینههای سیاسی است تا بتواند واجد توان گسترش ویروسی شود که البته تاکنون موفق نبوده است.
4⃣ *سهم خیابان و مجازستان* : در اعتراضات اخیر، برخلاف اسلافش، خیابان به مراتب کمفروغتر از مجازستان و رسانههاست. حمایت گسترده و منسجم سلبریتیهای هنری، علمی و سیاسی داخلی و جهانی، هرچند تنور مجازستان را به شدت گرم نگه داشته ولی آبی از آن برای خیابان گرم نشده است. برخلاف نظریات رسانه متقدم که رسانهها را فعالمایشاء میپنداشتند، نظریه برجستهسازی یا تنظیم اولویت (agenda-setting) بیان میکند که تغییر اولویت مردم توسط فضای رسانهای نمیتواند به مدت طولانی ادامه داشته باشد. اعتراضاتی که به علت مولفههایی همچون زمینه و خاستگاه وقوع، ذاتا ظرفیت فراگیر شدن ندارد، همچون اسب مردهای است که با هِیکردن رسانهای هم حرکت نخواهد کرد.
5⃣ *هدف اعتراضات* : اعتراضات اخیر برخلاف اسلافش، فاقد خواستهی مشخص و مورد اِجماعی بین بدنه اجتماعی، حامیان و رهبرانش است. حذف گشت ارشاد، آزادی قانونی حجاب، بازنگری گسترده در سیاستهای فرهنگی، بازنگری اساسی در نظام حکمرانی و تغییر رژیم سیاسی سطوح مختلفی از اهداف (از کم به زیاد) است که هیچیک مورد اجماع معترضان و رهبرانشان نیست. نکته جالب اینجاست که علیرغم طیفی بودن اهداف، انگیزه افراد لزوما به صورت طیفی نیست؛ مثلا برای جریانی که تغییر رژیم سیاسی را هدف گرفته، حذف گشت ارشاد شاید هیچ مطلوبیتی نداشته باشد. و نیز برای برخی از معترضان که خواستار آزادیهای فرهنگی هستند، شاید تغییر رژیم سیاسی یک خط قرمز باشد و لذا حاضر نیستند به بهای آن به خواستهشان برسند.
پراکندگی و عدم انسجام مفهومی بین شعارها و نمادهای اعتراضات اخیر، نشانه و اماره واضحی بر فقدان هدف مشخص برای آن است؛ امری که سبب میشود انسجام درونی این جریان، ضعیف و شکننده باشد.
6⃣ *ساختار و الگوی رهبری* : اعتراضات اخیر بر خلاف مواردی همچون فتنه ۸۸، فاقد رهبری متمرکز است. ساختار رهبری اعتراضات اخیر، شبکهای و پراکنده است. تعداد زیادی چهره هنری، سیاسی و غیره که عمدتا با یک سازماندهی امنیتی یا از طریق مهندسی اجتماعی (Social Engineering) و یا بعضا به شکل ارگانیک به اعتراضات پیوستهاند، هرکدام هدایتگر یا انگیزهبخش به بخشی از بدنه هستند و سهمی از رهبری را انجام میدهند. تمرکززدایی (Decentralization) و شبکهای شدن ساختار رهبری به موفقیت اعتراضات ک
مک میکند یا آن را تضعیف میکند؟
احتمالا فهم فنی-مهندسی میگوید که تمرکززدایی و تعدد گرههای محوری شبکه به پایداری بیشتر آن منتهی میشود ولی فهم فرهنگی-اجتماعی به نکته دیگری توجه میدهد؛ جنبههای عاطفی-احساسی پیشران مهمی در اعتراضات اجتماعی هستند و لذا از بین سه نوعِناب (ideal type) اقتدار شامل اقتدار سنتی، عقلانی و کاریزماتیک، جنبه کاریزماتیک که در سبک رهبری کاریزماتیک تبلور مییابد، نقش مهمی در پیروزی چنین اعتراضاتی دارد. برآیند خردهکاریزمای هزار خردهرهبر به مراتب کمتر از یک رهبر واحد است و بنابراین در حرکتهای اجتماعی، شبکهای شدن رهبری به معنای تضعیف شدید آن است؛ بماند که بسیاری از این خردهرهبرها به علت سبک زندگی مبتذل خود، فاقد توان الهامبخشی و وجههی کاریزماتیک هستند.
https://ble.ir/dinrasaneh
📌 *یادداشت دوم: چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟*
🖋 علیرضا قربانی
[یادداشتهای دوقلوی "چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟" و "چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟" به حوادث این روزها اختصاص دارد و مکمّل یکدیگر است. توصیه میکنم اگر یادداشت اول را نخواندهاید از آن شروع کنید.]
اعتراضات اخیر هرچند تهدید جدی برای امنیت جمهوری اسلامی ایران تلقی نمیشود، اما در این میان نکاتی حائز اهمیت است:
🔹 *نکته اول* : پژوهشهای معطوف به بررسی پیامدهای تحریم در کشورهای مختلفِ هدف آن که بعضاً مانند تحریم کوبا بیش از نیمقرن سابقه دارد، نشان میدهد که هدف غایی تحریمها نه لزوماً تغییر رژیم سیاسی که به خاک سیاه نشاندن کشور هدف و اسطورهکُشی است. اعتراضات و اغتشاشات ۱۴۰۱ و اسلاف و اعقاب احتمالیاش هرچند به براندازی منجر نمیشوند اما گامی در جهت کشیدن دندانهای جمهوری اسلامی است تا نهایتا یک حکمرانی ازهمگسیخته و زمینگیر با سطح نارضایتی بالا رقم بخورد که نه در داخل توانمند است و نه در خارج، الهامبخش. هدف، تبدیل شدن ایران به سوریه است؛ کشوری که هزینه بازسازی و بازگشت آن به وضعیت پیش از سال ۲۰۱۱ حداقل ۵۰ برابر کل بودجه امسالش است، یک سوم جمعیتش در خارج و یک سوم آن در داخل کشور آواره شدهاند و بیش از نیم میلیون نفر کشته داده است.
🔹 *نکته دوم* : در هر جامعهای برآیند ارادههای متفاوت گروههای اجتماعی مختلف در مورد یک مساله خاص، نقطه تعادل الف را میسازد. تغییر در موازنه قدرت گروهها، تغییرات عام در نظام هنجاری، میزان قدرت فرهنگی و رسانهای حاکمیت و دهها متغیر داخلی و خارجی دیگر میتواند زمینهساز شروع تغییر نقطه تعادل به نقطه جدید ب باشد. راه کمهزینه حفظ نقطه تعادل الف، تلاش برای حفظ موازنه ارادهها است وگرنه اگر موازنه به هم بخورد، تلاش برای حفظ نقطه تعادل صرفا از طریق ابزارهای حاکمیتی اولا جز با هزینه بسیار زیاد ممکن نیست، ثانیا پایدار و بادوام نیست و ثالثا میتواند سبب رادیکالشدن گروههایی شود که نقطه تعادل الف را برآیند ارگانیک ارادهها نمیبینند. به زبان سادهتر، اگر در لایه خواستهها و ارادهها که متاثر از نظامهای فرهنگی، تربیتی و رسانهای است، نقطه موازنه مطلوبت را از دست دادی، نمیتوانی در لایههای بعدی آن را با هزینه معقولی حفظ کنی. با این مقدمه نسبتا طولانی و در مقام تجویز باید گفت که یکی از مهمترین نکات در این زمینه، فهم ضرورت کنشگری فرهنگی مردمی به شکل ارگانیک و البته نهادی است که توضیح آن مجال مفصلی میطلبد. مداخله گسترده حاکمیت درباره نقطه تعادل، نوعی جرزنی تلقی میشود ولی کنشگری مردمی ارگانیک، بازی مشروع (مشروعیت به معنای مورد پذیرش بودن) یک بازیکن است. حذف مردم همسو با حاکمیت از کنشگری فرهنگی و سپردن آن به حاکمیت، سبب میشود که حفظ نقطه تعادل مطلوب حاکمیت بسیار پرهزینه و ناپایدار باشد و زمینه ایجاد شکاف اجتماعی (ناشی از احساس جرزنی) را افزایش دهد. اعتراضات اخیر نمونهای از این گسلهاست که روز به روز عمیقتر میشود و از این نظر باید آن را جدی گرفت.
🔹 *نکته سوم* : قدیمیها میگفتند که نگذارید درد روی درد بیاید. بیماری الف را جدی نگرفتی، فردا بیماری ب را هم امروز و فردا کردی، پسفردا که بیماری ج را گرفتی، حالا که میخواهی این سه را چاره کنی میبینی نه منابع کافی داری، نه توان جسمی کافی و داروها نیز با هم تداخل دارند؛ برآیند اثر سه بیماری به مراتب بزرگتر از جمع جبری آنهاست. مسائل حکمرانی را نمیشود شب امتحانی علاج کرد. مشکلاتی مثل تورم دو رقمی و مسکن و غیره سالهاست که سطح بالایی از نارضایتی ایجاد کردهاند (به مثابه عدد ثابتی که با تابع ریاضی نارضایتی جمع میشود) و هرگونه افزایش اندک نارضایتی میتواند از حد آستانه تحمل عبور کند. گسلهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از این ناکارآمدیها مثل صدها کش پلاستیکی است که وسط هندوانه پیچیدهاند و کافی است یکی دو تای دیگر اضافه شود تا بترکد؛ ترکیدن را به کش آخر نسبت میدهند ولی علت اصلی آن قبلیهاست. واقعیت این است که مسائلی مثل حجاب به سادگی چارهپذیر نیستند و سطحی از منازعه و اختلاف در این مسئله، ناگزیر است، اما نکته اینجاست که تبدیل شدن یک "مسئله تقریباً چارهناپذیر" به یک "بحران اجتماعی" مولود آن کشهای قبلی است. خیلی مواقع سیاستگذار باید درک کند که مسئله الف را نمیشود حل کرد، بلکه باید عوارضش را از طریق حل مسائل دیگر کاهش داد. حاکمیت باید صدها نخ اتصال به مردمش داشته باشد تا اگر یکی به علل غیرقابل کنترل ناپایدار شد، کل رابطه با بحران مواجه نشود.
🔹 *نکته چهارم* : مسئله اجتماعی و فرهنگی را باید با عقلانیت اجتماعی و فرهنگی حل کرد و مسئله امنیتی را با عقلانیت امنیتی. اگر خواستیم با اولی دومی را یا با دومی اولی را چاره کنیم، فاجعه
به بار خواهیم آورد. ماجرای اخیر (مثل اسلافش) واجد هر دو وجه است و نیازمند هر دو عقلانیت. عقلانیت فرهنگی برای آنکه عمل کند نیازمند زمان، حوصله و درک این مطلب است که مسائل فرهنگی و اجتماعی لزوما حل نمیشوند بلکه گاهی هدف این است که بهبود یابند، عوارضشان کم شود و نیز به بحران تبدیل نشوند. نیروی فرهنگی در مواقع عادی که احساس خطر نمیشود، به حاشیه رانده میشود و به هنگام بحران تازه به میدان فراخوانده میشود و چون جنس کارش کوتاهمدت نیست و وعده حل مسئله به معنای مهندسیاش را نمیدهد، نهایتا به ناکارآمدی و پرتوپلاگویی متهم میشود. وسط بحران میبینی صداوسیما تازه شروع کرده به برگزاری گفتگو و با بیل از چپ و راست آدم ریخته آن وسط و دو روز بعدش هم میبیند که کاری از پیش نرفت و از قضا سرکنگبین صفرا فزود، پس برنامه را تعطیل میکند. تلقی ناکارآمدی عقلانیت فرهنگی سبب میشود که ابعاد فرهنگی و امنیتی بحران یکجا به عقلانیت امنیتی سپرده شود و در نتیجه بُعد فرهنگی و اجتماعی ماجرا حادتر شود. بحران اخیر به ما نشان داد که چقدر به عقلانیت و نیروی فرهنگی نیازمندیم؛ عقلانیتی فرصتمحور، اهل رفق و مدارا، صبور، با چتری گسترده، اهل گفتگو و دغدغهمند.
https://ble.ir/dinrasaneh
📌 فرهنگ، تمدن و فناوری؛ چند جملهای به بهانه ChatGPT
🖋 علیرضا قربانی
1⃣ *یکم*
فرهنگ "نظام معنایی" مشترک بین گروهی از انسانهاست و جامعه حاصل اتحاد آن افراد با آن نظام معنایی و تمدن، بروزات جمعی و نسبتا عینیتر این اتحاد که در قالب ساختارها و سازههای اجتماعی، نظامهای اسطورهای و نظامهای دانشی محقق میشود.
آن "نظام معنایی" و عینک توصیفی و تجویزی ساختهشده از آن است که نیازها و شیوه ارضایشان را مشخص میکند و حتی به ما میگوید چه چیزهایی شایسته تلاش برای دانستن هستند و لذا نظامهای دانشی را شکل میدهد. به عنوان نمونه و به زبان فارابی، دانشهای مورد نیاز مدینه تغلبیه (که معنای محوری آن قدرتخواهی و سلطه است) با دانشهای مورد نیاز در مدینه بدّاله (که معنای محوری آن ثروتخواهی است) یکی نیست.
2⃣ *دوم*
فناوری، "چگونگی" کاربست دانش برای رسیدن به مقاصد و اهداف دلخواه است. فناوری هم از حیث مقاصدی که دنبال میکند و هم از حیث نظام دانشی که پای در آن دارد، با نظام معنایی مرتبط است. از این روی، اینکه یک فناوری - و به تبع آن محصولات و خدمات مبتنی بر آن- در یک بستر تمدنی متولد میشود و در بستر تمدنی دیگر نه، به هیچوجه تصادفی نیست، بلکه تابعی از نظام معنایی غالب در یک تمدن است.
3⃣ *سوم*
در میان دانشهای یک تمدن، بررسی دانش فلسفه در آن تمدن شاید راحتتر بتواند نظام معنایی آن را عیان کند.
علایق فلسفی فیلسوفان در دو تمدن اسلام و غرب را با هم مقایسه کنید. حوزه اصلی دغدغه فیلسوفان مسلمان همواره "هستیشناسی" بوده و جز در دوره اخیر -و آنهم بیشتر واکنشی و تدافعی- به معرفتشناسی و زبانشناسی (زبان از حیث ارتباط آن با معرفت) ورود نکردهاند. حالآنکه فلسفه در غرب بهمرور دغدغه جدی معرفتشناسی و سپس زبانشناسی پیدا کرده است و در یک روایت مسامحی، چنین گفته میشود که: در چرخش اول، به جای شناخت هستی به شناختِ شناخت خودمان معطوف شدیم و سپس از آن هم عدول کردیم و به شناخت زبان پرداختیم.
هرچند نه یک غرب واحد داریم و نه یک تمدن اسلامی واحد ولی در یک نگاه کلان: این دو مسیر متفاوت را چگونه میتوان بر اساس نظام معنایی متفاوت این دو تمدن توضیح داد؟ فارغ از این پرسش، آیا میتوان تحولات فناوری را نیز با استفاده از این همین تغییرات نشان داد و حتی آینده آن را نیز پیشبینی کرد؟
یک راه این است که همه تغییرات را بر اساس نظام معنایی (که امری ذاتا نهان، کلان و تا حدی ابهامآلود است) توضیح دهیم (از علت به معلول) و راه دیگر این است که از سیر تحولات یکی از بروزات آن نظام معنایی (مثلا علایق فلسفی) سیر تحولات یکی دیگر از بروزات آن (مثلا نظام فناوری) را توضیح دهیم (از معلولی به معلول دیگر). [مثالی دیگر از این روش دوم را در پینوشت اول ببینید.]
4⃣ *چهارم*
الف- از حیث مبادی دانشیِ فناوری:
آیا میتوان حرکت به سمت فناوری مدلهای زبانی (language model) را بر اساس همان سیر علایق فلسفی (از هستی به معرفت و از معرفت به زبان) -به مثابه نمودی از نظام معنایی غالب در تمدن غرب- توضیح داد؟
ب- از حیث مقاصد فناوری:
آیا میتوان علاقه به خلق دو دنیای جدید -عالم خیال منفصل در قالب وِرسهای تصویرپایه و عالم عقل منفصل در قالب دانایکلهای مبتنی بر AI- را بر اساس نظام معنایی غالب در تمدن غرب -مثلا نیل به آزادی مطلق عینی و ذهنی- توضیح داد؟ گویا انسانی که نتوانست با رویکرد انفعالی از انکار یا نسبیگرایی معرفتشناسانه یا هستیشناسانه غایت لیفجر امامه و آزادی مطلق را محقق کند، رویکرد فعال ساخت دنیای جدیدی که محدودیتهای دنیای ساختهشده توسط خالقش را ندارد، را در پیش گرفته است.
مقایسهاش کنید با تاریخ تمدنهای دیگر که هیچگاه علاقه به خلق دنیای جدید نداشتهاند چون اساسا لیفجر امامه تا این حد محور نظام معناییشان نبوده است و نهایتا به تغییراتی در همین دنیای موجود راضی بودهاند.
مفروض ذهنی غالب ما این است که چون فناوریاش را نداشتهاند، پس دنیای جدیدی نساختهاند، اما شاید برعکس باشد و چون ساخت دنیای جدید دغدغهشان نبوده، نظامات دانش و فناوریشان هم به صورت طبیعی به این سمت نرفته است.
*پ.ن.۱* : به عنوان مثال دیگر (از معلول به معلول) میتوان بر اساس نظامات اسطورهای، الگوی رفتار جمعی آن تمدن (مثلا سیاست خارجی آن) را توضیح داد. مثلا در اسطورههای یونان خدایان متکثری را شاهدیم که توامان رقیب، متنازع و همکار با هم هستند ولی در ایران خدای خیر و خدای شر را شاهدیم که یک رابطه ثابت تنازعی با هم دارند و هر چیزی یا خیر است و یا شر. شاید بتوان الگوی سیاست خارجی تمدن ایرانی در قرنهای متمادی را با همین الگوی خیر و شر (غیرشبکهای و صفر و یکی) توضیح داد.
*پ.ن.۲* : مدل زبانی، یک الگوریتم هوش مصنوعی است که برای تشخیص و تولید زبان انسانی استفاده میشود.
@dinrasaneh
📌 برادران لیلا؛ جنگ نیابتی در سرزمین استعاری خانواده
🖋 علیرضا قربانی
🔹 یکم: برادران لیلا به شدت مرا به یاد فیلم "یک خانواده محترم" در یک دهه پیش میاندازد: یک بیانیه سیاسی چرکمرده و سخیف که انگار میکنی چندبار سناریو را بازنویسی کرده تا نکند جایی در گوشهپلانی میشد فحش، ناسزا یا تصویر سیاهی از ایران را گنجاند و از قلم افتاده باشد. مسئله "تصویر ایران" مسئله کماهمیتی نیست. فیالمثل چین را نگاه کنید. سالانه تعداد محدودی فیلم خارجی اجازه اکران در چین را دارند. یکی از مهمترین مولفههای ورود به این فهرست و دسترسی به این مخاطب میلیاردی، ارائه تصویر مثبت از چین است. همین است که بهندرت در سینمای جریاناصلی هالیوود تصویر منفی از چین میبینید.
🔹دوم: وجوه استعاری فیلم عیانتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد؛ پدری (مسئول جامعه) رفاه خانوادهاش (جامعه) را فدای سودای ریاست بر خاندانی (منطقه) میکند که پشیزی برای این فرد متوهم ارزش قائل نیستند و آنها هم مفلوکانی مثل خود اینها هستند. فیلم لگدپرانیهای غیرمنصفانه و ناجوانمردانهاش به جمهوری اسلامی را لای زرورقی از نقدهای بهحق مردم پیچیده و البته که همیشه مکانیزم خوراندن باطل به مخاطب همین بوده و هست؛ پنهان شدن زیر پوستهای از حق.
🔹سوم: دیدم جایی کسی نوشته بود: "بهترین نکته فیلم این بود که قداست پدر و مادر را زیر سوال برد. پدر و مادر مقدس نیستند." از کنار این مسئله آسان نگذریم. اسطوره پدر و مادر (اسطوره به معنای تخصصیاش در دانش ارتباطات؛ یعنی دلالتهای مرتبه دوم) یکی از اساسیترین پایههای مفهومی برای زیست اخلاقی و مومنانه است. در یادداشتهای مختلفی این را به تفصیل شرح دادهام. مطالعات مفصلی وجود دارد که نشان میدهد بین تصویر ذهنی افراد از خدا و تصویر ذهنی آنها از والدینشان همبستگی وجود دارد. همچنین بسیاری از استعارهها و تشبیهها در نصوص دینی بر مفاهیم خانوادگی بنا شده است؛ فیالمثل امام به پدر و مادر مهربان تشبیه شده است. هرگونه خللی در دلالتهای معنایی پدر و مادر، نهفقط پایه نظام خانوادگی که پایه دینداری افراد را سست میکند. خانواده، فرهنگ لغت خداست. بحث بر سر یک پدر و مادر بهخصوص نیست، بحث بر سر اسطوره پدر و مادر است که رسانه نقش زیادی در ساخت آن دارد. وقتی معنای پدر و مادر به چیزی همتراز این کثافتی که در فیلم هست، سقوط کرد، آن نصوص دینی که بر پایه این استعاره با ما سخن میگویند، چگونه فهم میشوند؟ جنگ نیابتی فیلم در زمین استعاره خانواده، نه فقط آن معانی استعاری سیاسی را هدف گرفته، که خود این سرزمین استعاری مهم را هم به آتش میکشد. هم آن مهم است و هم این.
@dinrasaneh
📌 در آرزویِ رویای جمعی
🖋علیرضا قربانی
1⃣ یکم
عزیزی میگفت: هواپیما وقتی در ارتفاع چندهزار پا پرواز میکند، دیگر نگران تصادف با دار و درخت و این ساختمان و آن دکل نیست. ارتفاع پروازت که پایین باشد با همه اینها مدام درگیری. تجویز راهبردیاش این است که راهحل لزوما در سطح مشکل تعریف نمیشود، گاهی باید سطح پروازت را عوض کنی.
2⃣ دوم
میگفت: خدا کار بزرگ را دوست دارد و از تیلهبازی متنفر است. بعد این روایت را میخواند: إنّ اللّه عزّوجلّ يحبّ معالي الامور و يكره سفسافها. رودخانه به حرکت است که از مرداب متمایز میشود. حیات و نشاط آدمی به حرکت است و حرکت در گروی داشتن هدفی بزرگ.
3⃣ سوم
هدف مادام که از عالم عین به عالم ذهن (چه ذهن فرد و چه ذهن جامعه) نیاید و در عالم ذهن نیز تا از عالم عقل به عالم خیال نازل نشود، آدمی را هل نمیدهد. هدف باید یک تصویر سهبعدی مشخص داشته باشد؛ یک رویای تصویری واضح. یک چیزی را باید "ببینی" تا راه بیفتی. نسخه فیکش را میخواهی، نگاه کن به این رویافروشهای منطقه؛ سعودی را ببین که چطور دارد با ماکت طرحهای بلندپروازانه نئوم و لاین و مکعبش، تصویری از آینده خلق میکند و جماعتی را سر کار میگذارد. اماراتیها یک طور دیگر. غربیها هم همینطور. همه دعوا سر تصویر از آینده است. موتور پیشران حرکت جوامع، خوب یا بد، همین است.
4⃣ چهارم
پارسال و امسال به دو علت مختلف مجبور شدیم یک دور کل مصوبات یکی از نهادهای مهم سیاستگذار کشور در یکی از حوزههای نوپدید را مرور کنیم. میخواهی سرت را بکوبی به دیوار از این نگاههای محافظهکارِ تهدیدمحور انقباضی که هواپیما را در ارتفاع سهمتری سطح زمین نگه داشته و مدام برای تصادف نکردن با دار و درخت و دکل و ساختمان، سند سیاستی تولید کرده. محض رضای خدا رها کن و اوج بگیر!
5⃣ پنجم
جامعه ما رویای مصوری از آینده ندارد. نظریه تمدنی و نظریه پیشرفت ما، مابهازاء تصویری روشنی ندارد که قرار است با هم کجا برویم و چه بشویم. دستگاه حکمرانی ما هم همین است؛ پارامتر "حرکت" برایش تعریف نشده و معلوم نیست این کرور کرور سند سیاستی و طرح و لایحه که تولید میکند، قرار است ما را به کجا ببرد. ادبیاتش اصلا ادبیات حرکت نیست. جامعه حاضر است رنجهای بزرگ را تحمل کند تا به مقصدی دلپذیر برسد ولی وقتی مقصد معلوم نیست، رنج کوچک هم تحملپذیر نیست. باور دارم خیلی از بچههای این مرزوبوم که مهاجرت میکنند، نه بهعلت رنج امروز، که از سر نداشتن تصویری ولو مبهم از آینده است. فیالمثل آن جوانک دانشجوی حوزه آیتی، صدبار لفظ صیانت و محدودیت را از سیاستگذار را شنیده، خدا قبول کند خیلی هم خوب، ولی ما به ازائش چند جمله دال بر نگاه فرصتمحور و روبهجلو شنیده؟ چندبار شنیده که ما میخواهیم هاب منطقه یا جهان در فلان حوزه نوپدید بشویم و بعد هم مابهازائش را در سیاستها دیده؟ و بعد دیده مثلا همین را برایش تصویری کردهایم؟ لااقل در سطح طرحهای ولو خالیبندی رقبای منطقهایمان؟ بگذریم..
6⃣ ششم
یک تکان اساسی باید به خودمان بدهیم. چقدر بد که محبور شدم از این رقبای تمدنیمان در منطقه مثال بزنم. واقعیت این است که ما برای ایدههای تمدنیمان، رویای مصوّر خلق نکردهایم و در سطح گزاره باقی ماندهاند. همین است که جامعه و خودمان را به حرکت وا نمیدارند. هرجا هم که تصویری ولو نیمبند -مثل این سندهای چشمانداز- داشتیم، چون با خروجیهای نظام حکمرانیمان ناسازگار بوده، زیاد جدیاش نگرفتهایم.
خیلی از گرفتاریهای امروز ما از همین است. جامعهای بیرویا شدهایم و همین است که مرتب به پر و پای هم میپیچیم. خیلی از موضوعات داغ مورد نزاع این روزها، افزایش ضریب اهمیتشان را از کم شدن ضریب اهمیت موضوعات مورد وفاق گرفتهاند؛ از بیرویایی و بیمقصدی.
7⃣ هفتم
خدا رحمت کند سید مصطفی مدرس مصلای عزیز و نازنین را. در آن جلسه "اصلاح چیست؟ مصلح کیست؟" که آخرین دیدارمان بود، یکی از نکات کلیدی مورد بحث همین بود. مصلح کسی است که میتواند به جامعه تصویر بدهد؛ مصلح به مثابه هنرمند. چند روز پیش از درگذشتش، قرار جلسه دوم را گذاشتیم که روحش پرکشید. منت بگذارید و شادی روحش صلواتی هدیه کنید.
@dinrasaneh
📌 زندگی یک کمیش توی کتابهاس
🖋علیرضا قربانی
1️⃣تعویضروغنیِ خوب و منصفی است؛ هم خودش، هم سید جوان و کمحرفی که شاگردش است و کاراکتری شبیه قلقلیِ عموقناد دارد. تقاطع را که از نو ساختند و روگذر-زیرگذرش کردند، سهم راسته اینها شد کنارگذری تکبانده و شلوغ که ترمز زدن و پیچیدن روی چال تعویضروغنی را به کاری اعصابخردکن بدل کرد و خب این یعنی کمشدن مشتری.
2️⃣نشستهایم به گعده. محسن میگوید خریدهای سوپرمارکتی و میوه و اینها را از اسنپ میگیرد. میگویم خب پس ارتباط با آدمها چه میشود؟ تویی و من و این اتاق و این چاییساز و دو تا لپتاپ که نشستهایم پشتشان و از گوگل به گوگلاسکالر و سایهاب و لیبجن و چهارتا گزارش و پنجتا کتاب و دوختودوز اینها به هم. برایم دست گرفته که حالا تو با بقالیرفتن کجای دنیا را گرفتهای! میگویم: اصلا فلسفه هبوط ما چه بود پس؟ آمدیم این دنیا که قاعدتا یک چیزهایی ببینیم، این همه آدم و درخت و جاندار زوائد قصه و آکسسوار صحنهاند حاجمحسن؟ میخندد و میگوید حالا پروژه هبوط با این خریدهای اسنپی من دچار چالش شده؟ طلبگی است و این گعدههای پایانبازِ شیرین. از بخش پذیرایی و ماکولات و مشروبات بهشت که بگذری، آن بخش فاخرترش چیزی شبیه همین گعدههاست؛ اخوانا علی سرر متقابلین.
3️⃣دارم از خیابان فرعی خلوتی رد میشوم که چشمم میخورد به یک تعویضروغنیِ تازهتاسیس. لحظهای در ذهنم میگذرد که قید آن کنارگذر شلوغ را بزنم و بیایم اینجا. با همین فکر خیانتآلود همین که پیچیدم دیدم همان دو بزرگوار هستند، سید و اوستایش! اوستا میگوید یک ماهی است که آنجا را تخلیه کرده و آمده اینجا. میپرسم چرا؟ میگوید دکان تعویضروغنی کناری ما اینقدر از طرق مختلف به صاحبملک فشار آورد که من را بیرون کند که من دلم به حال صاحبملک سوخت و خودم خالی کردم. پانزده سالی آنجا بودم. پنج سال پیش این کناری ما آمد و خواست تعویضروغنی بزند. اتحادیه برای دادن مجوز شرط کرده بود که من باید کتبا رضایت بدهم. وقتی رفتم رضایت بدهم، رییس اتحادیه گفت یکدرصد احتمال بده شاید بعدا اذیتت کند، گفتم: "روزی من را خدا میدهد، روزی او را هم خدا میدهد." و رضایت دادم. پنج سال مدام ما را اذیت کرد ولی اصلا از کارم پشیمان نیستم. از آنجا هم که آمدم اینجا، با اینکه پاخورش کمتر است، اما مشتریام کم نشده. ادامه میدهد: از وقتی کاسب شدم، صبحبهصبح که مغازه را باز میکنم رو میکنم به خدا و میگویم: "روزیم رو از تو میخوام، نه از بندهات".
این جمله از آن جملههاست که اگر در عمق جانت ننشسته باشد و بخواهی ادایش را در بیاوری، به تنت زار میزند. خیلی باصلابت و بدیهیطور ادایش میکند، انگار میکنی صبحبهصبح داشته یک نکته بدیهی را به خدا تذکر میداده. ۱۵ سال صبحبهصبح این جمله را گفته و بعد در طول روز به لوازم حرفش پایبند بوده و هزینهاش را داده -یک قلمش همان امضای رضایت- که حالا من در دهه چهارم زندگیام وقتی جملهاش را میشنوم، بو میکشم که اعتقادش است. بعد با لهجه قمی بامزهاش ادامه میدهد: "اون که اون کار رو کرد، به خودش ضرر زد. هیچکس نمیتونه به هیچکس دیگه ضرر بزنه" این جمله از قبلی هم درخشانتر بود.
4️⃣آدمها آکسسوار صحنه نیستند، هرکدام دنیایی هستند برای خودشان. روی هرکدام که کلیک کنی و قصهاش را پِلِی کنی، صدها کتاب در چند دقیقه وارد خونت میشود.
با محمدعلی نشستهایم به گعده. میگوید به شاگردانم میگویم که جوری تاریخ بخوانید انگار خودتان پرت شدهاید وسط ماجرا. میگویم: میزانسندار! تایید میکند. ارجاع میدهد به نامه امیرالمومنین علیهالسلام به فرزندشان، آنجا که میفرمایند: من عمر همه گذشتگان را نداشتم ولی جوری در ماجرایشان دقیق شدم که گویی یکی از آنها شدم (حتی عُدتُ کاحدهم). بعد آقا ادامه میدهند: انگار که به اندازه همهشان عمر کردم (قد عُمّرتُ اولهم الی آخرهم)
و من اینطور میفهمم که نهفقط قصه آدمهای زمان و زمانه خودت، که همه آدمها از آدم ابوالبشر تا الان. اینهمه کتاب باید بخوانی و اینهمه میزانسن را بازسازی کنی.
5️⃣یک بخشهایی از کتاب "همشناسی فرهنگی" اثر درخشان آقایان غمامی و اسلامیتنها در ذهنم مرور میشود: "گام اول در شناخت خداوند، شناخت خود انسان است. انسان نیز قادر به معرفت کامل از خود نیست مگر در آینۀ دیگری. با متمایز شدن انسانها از یکدیگر است که امکان شناخت کامل انسان فراهم میشود و به همین علت، تعارف (=همشناسی) بین شعوب و قبایل انسانی ضرورت مییابد؛ امری که آیۀالله جوادی آملی از آن به «تفسیر انسان به انسان» یاد میکند."
بعد ذهنم میرود سراغ نهجالبلاغه: "الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه" با خلقش بر خلقش تجلی کرد.
بعد ذهنم میرود سراغ محسن و سوپرمارکت اسنپ و اختلالی که در پروژه هبوط ایجاد کرده!
زندگی یک کمیش توی کتابهاس..
@dinrasaneh
📌 ای عهدهدار مردم بیدستوپا، حسین (ع)..
🔹ابراهیم (ع) گفت: به من نشان بده که تو چطور مردهها را زنده میکنی. مسئله این نبود که شک داشته باشد مردهها زنده میشوند یا نه؛ حتی این هم نبود که ببیند مردهها چطور زنده میشوند. پاسخ خدا را که نگاه کنی، دقیقتر خواسته ابراهیم (ع) را میفهمی. به او گفته شد: بفرما! خودت زنده کن و مظهر اسم مُحیی من شو..
🔹دکتری قبول شده بودم. پایاننامه ارشد در وضعیت خوبی نبود؛ یک کار سنگین با روش آمیخته کیفی-کمی که یک قلمش مصاحبه با مجموعه آدمهایی بود که هماهنگ کردن هرکدامشان پروژهای بود برای خودش. فرصت کمی داشتم تا پایاننامه را جمعوجور کنم. بماند که کلی کار دیگر هم داشتم. دهه محرم تهران منبر داشتم. مستاصل شده بودم. پیدا کردن لینک به این آدمها، هماهنگ کردن وقتها با آن فرصت محدودی که داشتم، ذهنم را به هم ریخته بود. البته مصاحبهها که تمام میشد تازه اول کار بود. شبها تا دیروقت کار میکردم، تا جایی که مغزم درد میگرفت ولی باز هم عقب بودم. اگر همه کارها خوب پیش میرفت باز هم خیلی بعید بود بتوانم تا شهریور دفاع کنم و ثبتنام دکتری ملغی میشد. یک جایی وسط آن همه درماندگی رو کردم به سیدالشهداء (ع). دنبال چیزی میگشتم که بهانهاش کنم و سر صحبت را باز کنم، یاد منبر دهه افتادم، خواستم بگویم من که برایت فلان کار را کردم [یاد خسرو شکیبایی میافتم در دستهای خالیِ ابوالقاسم طالبی و آن حرفهای نابش به آقا]...فقط یک جمله گفتم: "آقا کار را در بیار!" راستش به گمانم گاهی کش دادن خواسته با جملههای مختلف و طول و تفصیل دادنش و حتی سوزناک کردنش یعنی اینکه به طرف مقابلت اعتماد نداری یا فکر میکنی باید خوب مسئله را باز کنی، میدانید چه میگویم دیگر.. میخواستم مسئله را به آقا ارجاع بدهم، ارجاع تمام و کمال، بدون حرف اضافه. کمک نمیخواستم، میخواستم تفویض کنم، میخواستم آقا کار را در بیاورد، یک خواهش مردانه پسر-پدری طور.
🔹قرار شد ابراهیم (ع) احیاگری خدا را بچشد، نه در جایگاه مخاطب که در جایگاه نقش اصلی ماجرا؛ خودش محیی بشود. امر شد چهار پرنده بگیر، آنها را قطعهقطعه کن، سپس بر هر کوهی پارهای از آنها را قرار بده، سپس آنها را بخوان. البته یک چیزی را یادم رفت بگویم؛ تعبیر آیه این است که "فصُرهنّ الیک"؛ توضیح تفسیریاش بماند ولی آن "الیک" یک چیزی دارد به معنا علاوه بر بحث "قطعهقطعهکردن" اضافه میکند. میگوید در آنها میل به خودت ایجاد کن. یک چیزی انگار باید ابراهیم (ع) درون دل آنها میکاشت.
🔹انگار میکنی یک دستی آمد وسط ماجرا، مصاحبهها هماهنگ شد، ساعتها هماهنگ شد، بعضی مصاحبهها را لابهلای همان منبرهای دهه محرم گرفتم. چند کار صعب دیگر هم همینطور روبهراه شد؛ واقعا معجزهطور. خیالم راحت شد که در اواخر شهریور میتوانم دفاع کنم، کارهای قبل و بعدش هم قابل انجام بود. اربعین را البته از دست میدادم ولی بالاخره مشکل پایاننامه حل شده بود.
🔹ابراهیم (ع) پرندههای تکهتکهشده را خواند. از فراز کوهها آمدند؛ با سرعت هم آمدند. گفت بیایید و آمدند، همین! خودش آنها را کشته بود و تکهتکه کرده بودشان ها! جَلد ابراهیم (ع) که بشوی، ابراهیم (ع) که صدایت بزند، تکهپاره هم که شده باشی، میآیی. دل است دیگر. ابراهیم! صدایم کن..
🔹گروه تلگرام دانشکده را باز کردم. آموزش اطلاعیه داده بود که تا آخر مهر میتوانید دفاع کنید! همین چند روز قبلش که زنگ زدم، گفته بودند مهلت شهریور تمدید نمیشود، پارسال هم نشده بوده. هوایی اربعین شدم. پاسپورتم البته اعتبار نداشت. دیدم بچهها در گروه زدهاند که فلانجا تمدید موقت میکنند. پاسپورت خودم و همسرم را بردم و تمدید کردم؛ با رفت و آمدش نیم ساعت هم نشد! اربعین حرم سیدالشهداء (ع) بودیم. آقا کار را در آورده بود، خوب هم در آورده بود.
🔹راستی، در بعضی روایات هست که یک کلاغی هم بین آن پرندههای ابراهیم (ع) بود. آیه میگوید همه پرندهها شتابان آمدند، همه پر کشیدند سمت ابراهیم (ع)، کلاغ را که استثناء نکرده..
🔹نشستم به نوشتن تقدیمنامه پایاننامه. نوشتم: "تقدیم به ساحت نورانی..." و بعد با خودم گفتم "تحلیل اهمیت- عملکرد حکمرانی فضای مجازی" را میشود به آقا تقدیم کرد؟! از بیربط بودن موضوع که بگذریم، حالا این پایاننامه چه تحفهایست مگر که بخواهی تقدیمش کنی! این نکتهها مانع از نوشتن ادامه جمله نشد: "تقدیم به ساحت نورانی رحمت واسعه الهی، سیدالشهداء (ع) به امید گوشه چشمی..." باید معلوم میشد کار را کس دیگری درآورده، همان آقایی که کلاغها هم در آغوشش جای دارند..