📌 در ستایش آیههای ظنّی بر آن امر یقینی
[یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»]
[ بخش اول ]
🔹 اول مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولاً کسی داستانشان را نمیخواند. چند سال پیش در مسیر بازگشت از منبر در شبی بارانی با راننده تاکسی عزیزی همکلام شدم. عاقل مردی بود حدوداً پنجاه ساله. در میانه بحث نکتهای گفت که بهانه نوشتن این نوشته شد. میگفت من آدم سربهراهی نبودم تا اینکه نوار کتاب «سیاحت غرب» را گوش دادم و از آن روز همه چیز عوض شد. نصیحتم کرد که در منبرهایت از مرگ برای مردم بگو، هیچ چیز به اندازه یاد مرگ، آدم را تکان نمیدهد. آن جمله در ذهنم ماند تا اینکه «زندگی پس از زندگی» را دیدم. راننده راست میگفت. هیچ چیز به اندازه مرگ، آدم را تکان نمیدهد.
🔹 دوم در زمانهای که خداوند، ادیان و حتی بدیهیترین اصول اخلاقی هر روز با هجوم امواج سهمگین پرسش، تردید و شبهه مواجه هستند، «یقین» کالای کمیاب و گرانبهایی است. «و عَبَدْتَ اللَّهَ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِين» (و خدا را پرستیدی تا آنکه یقین به سراغ تو آمد) تعبیر آشنای بسیاری از زیارتنامههای مأثور است که پیوند نزدیکی با آیه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين» دارد. به عقیده بسیاری از مفسّران، مقصود از «یقین» در این عبارات قرآنی و روایی، «مرگ» است. در همه چیز میتوان تردید کرد، اما مرگ را نمیتوان انکار کرد، چنانکه رویکرد شیطان ایجاد «غفلت» نسبت به این حقیقت عظیم است و نه «انکار» آن. مرگ شاید تنها تکه باقیمانده از یقین در روزگار ماست.
🔹 سوم «آیه» در لغت به معنای هر آن چیزی است که تو را به مقصودی متوجه میکند. آیه دالّی است که مدلولی را نشان میدهد. جهان هستی نظامی از آیات و نشانههاست. در 12 جای قرآن تعبیر «و من آیاته» استفاده شده و از اموری تکوینی همچون خلق همسر برای انسان، اختلاف زبان و رنگ انسانها و خواب به عنوان آیات خدا یاد شده است. هستی نشانه است و چیزی جز نشانه نیست. البته آیات خدا در یک مرتبه نیستند و آیه بودن متصف به شدت و ضعف است؛ از کوچکترین آیههای خدا تا آیهاللهالعظمی امیرالمومنین (ع) (تعبیری که حضرت در زیارت هفدهم ربیعالاول به آن متصف شدهاند). در موارد متعددی در قرآن کریم از «تکذیب آیات خدا» سخن گفته شده است. این تکذیب منحصر به آیات قرآن است یا أعم از آیات تدوین و تکوین را شامل است؟ به نظر میرسد که قرینهای بر حصر وجود ندارد. تکذیب هر آیه یعنی قطع کردن ارتباط دال و مدلول، یعنی از کار انداختن دال و محروم شدن از ارتباط با مدلول. هر آیهای (هر چقدر کوچک و ضعیف) را که تکذیب کنی، به همان مقدار از صاحب آیه دور شدهای و از فیض نورش محروم.
🔹 چهارم «الحمدلله المتجلّی لخلقه بخلقه» حمد مخصوص الله است که با خلقش برای خلقش تجلی کرد. (نهج البلاغه، خطبه 108) چه تعبیر شگفتی! همه خلقت نشانه است برای همه خلقت. هر مخلوقی هم راوی حق تعالی است و هم مخاطب روایت از حق تعالی. مردم کتابهای سیّاری هستند که گاهی تا ابد ناگشوده باقی میمانند. هرکس روایت شیرینی از جلوه خدا در زندگی خود دارد که فقط از خود او میتوانی بشنوی. به مردم گوش بده و خدا را در قاب این تکهآینهها ببین. تکذیب هر نشانه یعنی شکستن یک تکهآینه.
🔹 پنجم خواب حجت نیست، شهود حجت نیست، خیلی چیزهای دیگر نیز حجت نیستند، یعنی یقینی به صحت آنها وجود ندارد. بسیاری از نشانهها ظنّی هستند، اما نمیتوان به این علت آنها را تکذیب کرد. تجمیع ارزش احتمالی نشانههای ظنّی در بسیاری از موارد به یقین منتهی میشود. حتی اگر چنین نشود، ظن نیز درجهای از کشف است و آثار خاص خود را دارد، چنانکه گاهی حتی «احتمال»، موضوع حکم عقل به لزوم احتیاط قرار میگیرد. هر نشانهای به قدر نشانه بودن خود محترم است، نه کمتر و نه بیشتر؛ نشانه ظنی را نه میتوان در جایگاه یقین نشاند و نه میتوان آن را از حیث همه ابعاد، کالعدم دانست.
🔹 ششم دین در نشانهشناسی هستی دو نقش عمده ایفا میکند: اولاً به طور تفصیلی نظام دال و مدلولی هستی را به ما معرفی میکند و زبان کتاب هستی را به ما میآموزد. به عنوان نمونه در روایات متعددی، اموری به عنوان نشانه امور دیگر معرفی شده است. مثلاً در روایت است که کسی در زندگی آسیب بدنی و مالی نمیبیند، نشانه آن است که خدا به او توجهی ندارد. (کافی/2/256)
ادامه در بخش دوم
@dinrasaneh
📌 در ستایش آیههای ظنّی بر آن امر یقینی
[یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»]
[ بخش دوم ]
(ادامه از بخش اول)...ثانیاً کلانروایت حاکم بر هستی را به ما معرفی میکند که هم معیار صدق و کذب خردهروایتها و نشانهها و هم زمینه و بستر تفسیر آنهاست. به عنوان نمونه در مورد آنچه از زبان تجربهگران در برنامه زندگی پس از زندگی میشنویم اولاً یکی از معیارهای صدق آن است که با روایت کلی دین از جهان پس از مرگ و نظام ارزشی اعمال خیر و شر سازگار باشد و ثانیاً در تفسیر و تعبیر آنچه تجربهگر در شهود خود دیده، کلانروایتهای دین نقش محوری ایفا میکنند. تجربهگر ممکن است به دلیل محدودیتهای وجودی و ذهنی خود، درک ناقصی از شهود خود داشته باشد و روایت بسیطی از آن ارائه نماید، مانند کسی از قواعد حاکم بر بازی فوتبال بیخبر است و میخواهد بازی فوتبالی را که تماشا کرده برای دیگری گزارش نماید. بنابراین علاوه بر «روایت خبری» او، وجود یک «روایت تحلیلی» از همان اتفاق که توسط نشانهشناس دینی خلق میشود، میتواند ابعاد دیگری از آن شهود را هویدا کند.
🔹 هفتم «زندگی پس از زندگی» به سراغ آیههای تکوینی گرانبهایی رفته که به علل مختلفی تاکنون توسط تجربهگرانش پنهان نگه داشته شدهاند یا نهایتاً تعداد معدودی از آن مطلع بودهاند. این برنامه تلاش کرده تا این تکهآینهها را از زیر خاک بیرون بکشد، کمی آنها را صیقل دهد و مخاطبان را پای سفره آنها بنشاند. نشانههایی که هرچند هرکدام به تنهایی برای ما یقینی نیستند، اما ما را مهمان یکی از یقینیترین حقائق هستی یعنی مرگ میکنند؛ حقیقتی آنقدر عظیم که حتی احتمال آن نیز انسان را تکان میدهد. فرهنگ حاکم بر یک جامعه نقش مهمی در مواجهه با نشانههای ظنی دارد. فرهنگ بسیطی که ظن را یا به یقین ملحق کند یا آن را کالعدم بپندارد، از نشستن بر سفره نشانههای ظنّی محروم میماند؛ عدهای این نشانهها را تکذیب میکنند و عدهای با ملحق کردن آنها به نشانههای یقینی، از آنها کلانروایت جدیدی میسازند که در نگاه آنها حتی معیار صدق و کذب کلانروایت دین قرار میگیرد. معتقدم فرهنگ امروز ما ظرفیت نشستن پای این سفره را دارد. شاید اگر در دهههای پیشین چنین برنامهای ساخته میشد یا از تجربهگران قدّیس میساختند و برای تبرّک لباسهایشان تکهتکه میشد یا آماج تهمتها و تکذیبها واقع میشدند.
🔹 هشتم «زندگی پس از زندگی» یک شروع است برای شنیدن روایتهایی که تاکنون نشنیدهایم، برای درک کردن بیشتر «المتجلی لخلقه بخلقه» و چشم باز کردن به تجلّی خدا در زندگی بندگانش. لزومی ندارد که تجربهگران شهودی غیرمتعارف داشته باشند تا به سراغ آنها برویم. هرکس در زندگی تجربهای از مهربانیهای خاص خدا دارد که معمولاً آنها را تا آخر عمر ناگفته باقی میگذارد. مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولا ناخوانده باقی میمانند تا اینکه روزی در دل خاک آرام گیرند. این کتابها را دریابیم..
@dinrasaneh
📌 از توجهفروشی تا آدمفروشی
[در باب رویای شفافیت مالی رسانهها و رسانهایها]
🔹در انتهای مقالات علمی، تیتر به ظاهر کماهمیتی با نام Funding وجود دارد که در آن ذکر میشود آیا این پژوهش با حمایت مالی نهاد یا سازمانی انجام گرفته یا خیر. برای ثبت مقاله نیز نویسنده باید فرم "تعارض منافع" را امضا کند و هرگونه حمایتی که از او شده را اظهار نماید. این سختگیری برای چیست؟ آیا مخاطب نمیتواند صرفا با تکیه بر شواهد، مستندات و قرائن داخلی مقاله، اعتبار علمی آن را ارزیابی کند؟ قرائن خارجی (از جمله وابستگیهای مالی نویسنده) متغیر مهمی است که میتواند شاخکهای مخاطب را برای کشف فریبهای احتمالی فعال کند.
🔹از ضرورت شفافیت مالی کمپینهای انتخاباتی زیاد شنیدهایم. دو منطق اساسی از این ایده پشتیبانی میکند: ۱- منطق سیاسی (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی) که ایجاب میکند "درآمد" کمپینها شفاف باشد. ۲- منطق رسانهای (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت رسانهای) که ایجاب میکند "هزینه" کمپینها و پرداخت آنها به رسانهها شفاف باشد. مخاطب حق دارد برای اعتبارسنجی پیامهای انتخاباتی، به قرائن برونمتنی همچون نام و وابستگی مالی نویسنده دسترسی داشته باشد. (به عنوان نمونه: در برخی رسانههای اجتماعی، فعالیت اکانتهای با هویت مجهول در حیطه تبلیغات سیاسی مجاز نیست.) درج برچسب بر روی محتوای تبلیغات سیاسی و تمییز آن از محتوای تحلیلی، حق مخاطب است. مخاطب حق دارد بداند توییتهای به ظاهر تحلیلی، سفارشی است یا خیر. بدون علم به متغیر کلیدی "نوع وابستگی مالی نویسنده"، ارزیابی و صحتسنجی پیام برای مخاطب عام، بسیار دشوار است. این مصلحت عمومی میتواند مستند اخلاقی-حقوقی الزام تنظیمگر حاکمیتی (یا خودتنظیمگری پلتفرمها) در این زمینه قرار گیرد. از دیگر سو، میتوان تولید پیام سفارشی در ظاهری تحلیلی را نوعی کذب و فریب دانست و از این منظر، استدلالی دیگر بر الزام شفافیت مالی تبلیغات سیاسی در رسانهها اقامه کرد.
🔹یکی از ویژگیهای اختصاصی سازمانهای رسانهای، بازار دوگانه (و با ظهور بیگدیتا: سهگانه) این سازمانهاست؛ از یک سو به مخاطبان خود محتوا عرضه میکنند و از سوی دیگر، "توجه" مخاطبان را به آگهیدهندگان میفروشند. تا آنجا که ماهیت این بازار دوگانه شفاف است، چالش اخلاقی به وجود نمیآید؛ مخاطب از مطالب رسانه استفاده میکند و در کنارش "توجه خود به آگهیها" را میفروشد. مساله آنجا پدید میآید که مرزهای بازار مبهم شود و رسانه بخواهند "توجه"های دیگر مخاطب (که با اعتماد معصومانه او همراه است) را هم بفروشد، بدون اینکه مخاطب به این توجهفروشی مضاعف آگاه باشد. مساله آنجا پدید میآید که رسانه و رسانهایها به اسم روزنامهنگاری، رپورتاژ آگهی برای افراد، سازمانها و نهادها تولید کنند. در فضای مطبوعات برخی کشورها این الزام وجود دارد که اگر روزنامه برای انتشار مطلبی پول دریافت کند، در ابتدای آن مطلب باید این نکته را به مخاطبان اعلام نماید. همچنین روزنامه موظف است حمایتهای مالی کلی از خود را نیز به طور شفاف اعلام کند.
🔹شفافیت مالی همانطور که برای اهالی سیاست ضروری است، برای اهالی رسانه (رهبران افکار) نیز ضرورت دارد. همانطور که با رای یک نماینده مجلس سرنوشت یک کشور عوض میشود، با یادداشت یک روزنامهنگار نیز همین اتفاق میافتد. مخاطب حق دارد علاوه بر "چه میگوید؟" به حوزه "چرا میگوید؟" نویسنده نیز دسترسی داشته باشد. و نویسنده لااقل موظف است که در مورد "چرا میگوید؟" خود، دروغ -ولو به دلالت التزامی- نگوید. اگر به منطقی که پشتوانه این استدلال است، توجه کنیم، علاوه بر شفافیت مالی، شفافیت در حیطه وابستگیهای شغلی-سازمانی و حتی وابستگیهای خانوادگی نیز لازم است.
🔹در روزهای منتهی به انتخابات که اکانتفروشی و واگذاری اکانت در توییتر رونق داشت، کسی نوشته بود: "شما اکانت خود را نمیفروشید، شما مخاطبان خود را میفروشید." همه حرف همین است. توجهفروشی بدون رضایت مخاطب، فقط سرقت "توجه" از او نیست، بلکه فروختن ذهن او و نوعی آدمفروشی است.
🔹شفافیت -حتی در بدیهیترین و قابلفهمترین حوزههایش- به چیزی شبیه رویا تبدیل شده است. همان انگیزههایی که در حیطه اقتصاد و سیاست، مانع شفافیت میشوند در حیطه رسانه نیز وجود دارند. به بیان دیگر، همان روابط غیرشفاف اقتصادی و سیاسی در حیطه رسانه نیز منعکس شدهاند. شفافیت رسانهای یعنی برملا شدن همه روابط اقتصادی و غیراقتصادی پشت پرده. رسانه از اقتصاد و سیاست مطالبه شفافیت میکند، اما خود به آن تن میدهد؟ آیا رسانه حاضر است نوک پیکان مطالبه شفافیت را به سمت خود بگیرد و اقدام به اصلاح اساسی خود کند؟ پرسشهایی که پاسخ آسانی برایشان وجود ندارد.
@dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهههشتادیا و سینهزنی دههنودیها
🖋علیرضا قربانی
[بخش اول]
🔹مدتی بعد از انتشار نماهنگ دهههشتادیا، دوستی کلیپ دلربای سینهزنی این کودک (یا نوجوان) را فرستاده بود و نوشته بود: "کلیپ دههنودیها را هم دیدید؟" و این بهانهای شد برای نوشتن این متن درباره یک دغدغه قدیمی.
🔹"و هیچ فرستادهای را نفرستادیم مگر به لسان قوم او" (ابراهیم/۴) زبان قوم را چگونه معنا میکنید؟ پرسشم را دو نیم میکنم:
🔹"زبان" را چگونه معنا میکنید؟
زبان یک سیستم نشانهای بسیار پیچیده (مرکب از دالها و مدلولها) با سطوح دلالت مختلف است. هر واژه علاوه بر هندسه معنایی دقیقی که در لایه دلالتهای مرتبه اول دارد، در لایه دلالتهای مرتبه دوم (دلالتهای فرهنگی) نیز حال و هوای احساسی-شناختی مختص به خود را داراست. در یادداشتهای مختلفی همچون "پیوستی برای اصلحک الله" و "فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتنابناپذیر فهم دین" از این دلالتها صحبت کردیم؛ "سردار" برای ما در سطح اول دلالت احتمالا معادل "ژنرال" برای غربیهاست ولی در سطح دلالت فرهنگی، این دو واژه دو حس کاملا متفاوت را در مخاطب ایرانی و غربی برمیانگیزند. سطح اول از دلالت، فقط نوک کوه یخ زبان است؛ اصل ماجرای گفتگو و اقناع در سطح دوم زبان رقم میخورد.
🔹"قوم" را چگونه معنا میکنید؟
آیا خردهفرهنگها، نسلها، قومیتها، و صدها برش دیگری که درون یک جامعه و فرهنگ زندگی میکنند و زبان و فرهنگ خاص خود را نیز دارند، برای خودشان "قوم" هستند؟ و رسول به زبان آنها نیز صحبت میکند یا فقط با زبان "کل آن فرهنگ"، "کل آن فرهنگ" را مخاطب قرار میدهد؟ دقیقتر بگویم؛ "زبان" و "قوم" عمیقا به هم پیوستهاند. اگر با فردی که با خردهفرهنگ الف درون فرهنگ ب زندگی میکند، فقط به زبان فرهنگ ب صحبت کردید، تنها بخشی از وجودش را مخاطب قرار دادهاید و با حیث وجودی دیگر او (یعنی: حیث تعلقش به خردهفرهنگ الف) گفتگو نکردهاید. هر انسانی متعلق به صدها قوم است؛ به زبان هرکدام که صحبت کنید، آن بخش از او را مخاطب قرار دادهاید.
🔹تا به اینجا فرض کنید که نتیجه گرفتیم باید با زبان قوم دهههشتادیها با آنها گفتگو کنیم. پرسش دوم این است که "چگونه؟". چگونه میتوانیم یک نظام دلالت را به نظام دلالت دیگر ترجمه کنیم. فرض کنید میدانیم دقیقا میخواهیم چه "معنا"یی را به مخاطب منتقل کنیم، پس پرسش این است که باید از چه نمادهایی (اعم از واژه و تصویر و غیره) استفاده کنیم؟ برای طراحی نمادها، باید نقشه دقیقی از دلالتها (خصوصا دلالتهای مرتبه دوم) در زبان مخاطب داشت. بهتر است فرض کنیم هیچ چیز از زبان او نمیدانیم، تا اسیر تشابههای فریبنده نشویم. مثلا همین لفظ "جذاب" که در نماهنگ دهه هشتادیا استفاده شده، احتمالا برای آن نوجوان دهه هشتادی معنایی کاملا متفاوت از معنایش برای من دارد. فرض کنید آن معنایی که میخواهم به مخاطب منتقل کنم، بیان رابطه عاطفی عمیق او با سیدالشهداء ع است که رنگ و بوی عشق پسر به پدر را دارد. (جمع بین بزرگی و مهربانی، مظهر صفت الهی "یا من علا فی دنوّه و یا من دنا فی علوّه") برای انتقال این معنا، کدام نماد در زبان مخاطب رساتر است؟ مثلا از روش تمایز معنایی آزگود یا روشهای کیفی مثل مصاحبه عمیق و گروه کانونی استفاده کنم و ببینم این واژه "جذاب" چقدر با آن "معنا" تناسب دارد؟ و آیا واژه و نماد بهتری یافت میشود که این معنا را برساند یا خیر.
🔹معتقدم "طراحی پیام" به صورت دقیق و عمیق انجام نمیگیرد. طراحی پیام دو بُعد دارد: طراحی آن معنایی که باید منتقل شود و طراحی نمادی که در زبان مخاطب، حامل این معناست. نه اولی عالمانه و موشکافانه انجام میشود و نه دومی. طراحی پیام در این موارد به ترکیبی از تخصص دینی، تخصص ارتباطاتی و تخصص هنری نیاز دارد که در قالب کار تیمی افرادی با نگاه بینارشتهای محقق میشود.
🔹زبانها در تحمل بار معانی، ظرفیتهای یکسانی ندارند. نمیشود برای برخی معانی لطیف و عمیق در برخی زبانها معادلی یافت. بنابراین زبان قوم، مبدا تخاطب و گفتگوست و نه لزوما مقصد آن. از تجربه شخصیام بگویم؛ آن ادب خاصی که در آن چند مجلس روضه قدیمی تهران (مثل حسینیه اربابی، خانه سیدها و حسینیه سادات اخوی) تجربه کردم، کمتر در جای دیگری دیدهام. آن ادب را نمیشود به زبان دیگری ترجمه کرد. باید بروی و در فرهنگ آن مجالس زندگی کنی و آن نظام دلالت را تجربه کنی، تا به آن معانی دست یابی. حرف را باید به زبان مخاطب زد، ولی با این دورنما که زبان مخاطب را هم ارتقاء داد.
[ادامه در بخش دوم]
@dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهههشتادیا و سینهزنی دههنودیها
🖋علیرضا قربانی
[بخش دوم]
ادامه از بخش اول: قضاوت دقیقی ندارم که نماهنگ دهه هشتادیا موفق بوده یا نه. تمرکزم هم فعلا روی متن شعر است و نه نمادهای بصری و خود ویدئو. نمیتوانیم بدون کار پژوهشی عمیق، در مورد زبانی که آن را نزیستهایم، اظهارنظر کنیم؛ "کی به اندازهی تو اینقده جذابه" برای من یک معنا دارد و برای آن نوجوان، معنایی دیگر. ۲۰ سال اختلاف سنی من با او سبب میشود که فرض کنم ما از زبان هم چیزی نمیدانیم. البته حدسم این است که طراحی پیام، دقیق نیست، اما این فقط یک حدس است برای شروع پژوهش. اما حدسم در مورد سینهزنی عزیز دههنودی، برعکس است. حدسم این است که شعر و اجرا، دقیق طراحی شده که این شوریدگی و ارادت دلنشین و شیرین را در این کودک (یا نوجوان) رقم زده است. شاید "هیچکی مثل تو نیست، دوستت دارم" این مداحی از "کی به اندازه تو اینقده جذابه" نماهنگ دهههشتادیا در ترکیب کردن و جمع بین دلدادگی و ادب، دقیقتر باشد. حدسم این است، نمیدانم..
@dinrasaneh
📌 در باب اهمیت این توییت به ظاهر کماهمیت
🖋علیرضا قربانی
🔹از بین روسایی که تاکنون صداوسیما به خود دیده، پیمان جبلی تنها مدیری است که پیشینه آموزشی و پژوهشی مرتبط با رسانه دارد. اشاره توییت مذکور (که صاحبش را نمیشناسم) به همین نکته است. مککوایل اندیشمند معروفی در حوزه ارتباطات و رسانه است که هر دانشجوی کارشناسی ارتباطات و رسانه حتما با نام او آشناست. اما چرا پیشینه تحصیلی داشتن در زمینه رسانه مهم است، خصوصا برای کسی که در حیطه مدیریت و سیاستگذاری رسانه مسئولیت دارد. دانستن یا ندانستن اسم مککوایل اساساً چه اهمیتی دارد؟ با مثالی در زمینه کاربست برخی نظریات رسانه در زمینه سیاستگذاری رسانه، به این پرسش پاسخ خواهیم داد.
🔹اینکه کسی اسم مککوایل به گوشش خورده یا نه، فینفسه اصلاً مهم نیست؛ اسمها اساساً "هیچ" اهمیتی ندارند. اما اگر کسی این اسم را نشنیده، احتمالا "به لحاظ دانشی" از نظریات هنجاری رسانهها بیخبر است و بنابراین احتمالا "به لحاظ کنشی" نیز، کنش شلخته و درهمی دارد. این را هم بگویم که ادعای تولید و داشتن نظریه بومی و اسلامی، بدون فهم حداقلی از سنت دانشی موجود، معمولاً ادعایی گزاف است. این را به عنوان کسی عرض میکنم که دغدغه تولید نظریه اسلامی در این زمینه را دارم و از فضای کارهای انجامشده تا حدی مطلعم. ما قرار نیست تابع غرب باشیم و باید نظریههای خود را تولید کنیم، اما در مسیر تولید، لااقل باید در حد دو صفحه از کارهای موجود هم مطلع باشیم.
🔹نظریات هنجاری (بر خلاف نظریات اثباتی و تفسیری که به دنبال "هستها و نیستها" و توصیف هستند) به دنبال "بایدها و نبایدها" و تجویزند. نظریه هنجاری رسانه به ما میگوید که "چه باید کرد" و رسانهها چه باید کنند. این مهمترین سوالی است که شیوه حکمرانی و سیاستگذاری رسانهها را تعیین میکند؛ تفاوت نظام حکمرانی رسانهای اروپا، آمریکا، چین و... دقیقا در همین نقطه رقم میخورد. تمام ابزارهای سخت و نرم سیاستی، تمام ساختار حقوقی و نهادی و همه آنچه نظام حکمرانی رسانهای را تشکیل میدهد، در پاسخ به همین سوال شکل میگیرند. نداشتن نظریه هنجاری یعنی تلفیق کورکورانه چند نظریه متضاد و در نتیجه، طراحی ساختارهای حقوقی و نهادی متشتت، متعارض و با سرانجامی نامعلوم.
🔹یکی از علل شلختگی و پا در هوا بودن نظام حکمرانی رسانهای ما دقیقاً همین است؛ نداشتن نظریه هنجاری مشخص و معین و به جای آن: مشتی کلیگویی که تلفیقی است از چند نظریه کاملا متعارض. مثالهایش را در لوایح دولت، طرحهای مجلس، سیاستهای صداوسیما و غیره، فراوان میتوان یافت.
فوکویاما و گروتو در مقالهای که اخیراً در سال ۲۰۲۰ منتشر شده، ایده جالبی را طرح کردهاند. آنها معتقدند چهارچوب هنجاری حکمرانی فضای مجازی در هر کشور تا حد زیادی منبعث از چهارچوب هنجاری حاکم بر حکمرانی رسانههای سنتی (مانند مطبوعات و تلویزیون) در کشورهاست.
🔹به همین علت، کشورهایی که الگوی دیرپا، منسجم و شفافی در زمینه سیاستگذاری رسانههای سنتی داشتهاند، توانستهاند گفتمان منسجمی در زمینه حکمرانی فضای مجازی شکل دهند و تنظیمگری خوبی را در این زمینه رقم بزنند. بنابراین چهارچوب هنجاری سیاستگذاری رسانههای سنتی، سنگبنایی مهم برای چهارچوب هنجاری حکمرانی فضای مجازی است.
🔹اگر احتمالا اسم مککوایل به گوش بسیاری از مدیران صداوسیما و عمده سیاستگذاران رسانه کشورمان نخورده، احتمالا یعنی الگوی هنجاری خاصی در زمینه سیاستگذاری رسانههای سنتیمان نداشتهایم و این یعنی: احتمالا در حکمرانی فضای مجازی هم به این زودیها به گفتمان روشن و منسجمی نخواهیم رسید!
پ.ن: دغدغه این یادداشت، انتخاب آقای جبلی و تحلیل کارنامه، برنامه و عملکرد ایشان (و یا سایر مدیران صداوسیما) نیست و اساساً اطلاعات کافی و دغدغهای در این زمینه ندارم.
@dinrasaneh
📌 در نقد ایده موقتیشدن خانواده
🖋علیرضا قربانی
🔹اخلاقی نبودن ازدواج، تعهد بلندمدت زناشویی و فرزندآوری، پروژه فکری است که از حدود یک دهه پیش توسط مصطفی ملکیان و برخی دیگر از روشنفکران وطنی دنبال شده و به حوزه عمومی و حتی ادبیات کف جامعه نیز راه پیدا کرده است. ملکیان علاوه بر تلاش نظری، به تجویز عملی هم اقدام کرده و مدلی موقت و قابل تمدید را پیشنهاد نموده است. در طول این سالها، نقدهای بسیار خوب، دقیق و متنوعی بر مبانی فکری این پروژه نگاشته شده که از قضا برخی از آنها از سوی روشنفکران غیر اسلامگرا و خارج از گفتمان رسمی جمهوری اسلامی مطرح شده است. نقدهایی نیز به ذهن حقیر میرسید که انگیزه و توفیق قلمی کردنش تاکنون حاصل نشده بود.
🔹اخیراً چند یادداشت از یکی از عزیزان در دفاع از آن رویکرد دیدم که انگیزهای شد برای نوشتن آن مطالب.
یکی از محوریترین استدلالهای موافقان این رویکرد، این است: «بشر امروز عمیقاً به رابطه موقت و باکیفیت تمایل دارد. ساختارهای اجتماعی باید متناسب با این میل، بازطراحی شوند. این فرآیند در نهایت اجتنابناپذیر است و تأخیر در پذیرفتن آن، آوردهای جز تحمیل رنج بیشتر به بشر ندارد.» در یادداشت حاضر، صرفاً بر همین موضوع تمرکز نموده و به نقد آن خواهم پرداخت؛ برخی نقدها از منظر یک طلبه با نگاه دروندینی و برخی دیگر، از منظر یک پژوهشگر علوم اجتماعی با نگاه بروندینی است.
1⃣ در فضای پژوهشی علوم اجتماعی، ارتباط مفهوم (concept) با واقع معمولاً مسألهمند نیست، اما ارتباط سازه مفهومی (construct) با واقع، به دلیل ذات ذهنی آن، مسألهمند است. سازههای مفهومی با تعریف ابعاد و شاخصها (به لحاظ مفهومی) و سنجهها (به لحاظ عملیاتی) قابل گفتگو میشوند. «رابطه با کیفیت» چیست؟ هم رابطه و هم کیفیت سازههای مفهومی به شدت مسألهمندی هستند که این بحث مهم بر پایه آنها بنا شده است. سازه «کیفیت رابطه» را میتوان به دهها صورت، تعریف کرد؛ محقق الف (و مخاطب الف پریم) ممکن است آن را به صورت ترکیبی از «لذت روانی»، «حس اعتماد»، «لذت جنسی» با ضریب وزنی خاص برای هر بُعد، تعریف/فهم کند و محقق ب به صورتی کاملاً متفاوت.
🔹توجه کنیم که این اشکال، صرفاً یک اشکال متدولوژیک روتین در جلسه دفاع یک پایاننامه نیست؛ با عمیقترین مفاهیم انسانی نمیشود با نگاهی به شدت مسامحهگرانه برخورد کرد و خانه بر آب ساخت. بر این اساس، حتی برخی صورتبندیها ممکن است به لحاظ مفهومی یا مصداقی، پارادوکیسکال (و در برخی موارد توتولوژیکال) باشد. چرا؟ فرض کنیم اساساً برای محقق/مخاطب الف، یکی از مهمترین ابعاد مفهومی کیفیت رابطه (یا یکی از مهمترین علل ایجاد کننده آن در عالم مصداق)، دوام آن باشد. با این تعریف، عبارت «رابطه با کیفیت و کوتامدت» در مقام مفهوم یا مصداق، مانند مفهوم متناقض «مثلث چهارضلعی» خواهد بود.
2⃣ روشهای تحقیق کمّی و کیفی علوم اجتماعی در یک نقطه تلخ مشترکند؛ هرگاه از بُعدی به حقیقت نزدیک میشوند، از بُعد دیگر به دوری از آن مبتلا میگردند. مثلاً در روشهای کیفی همچون مصاحبه عمیق و گروه کانونی، در حالیکه از ورود به لایههای عمیق ذهنی مخاطب خشنودی، با این واقعیت تلخ مواجه هستی که تنها در مورد تعداد معدودی از افراد یک مکان و زمان، به این لایهها دست یافتهای. یا روشهای کمّی، هرچند فراگیر هستند، اما توان نفوذ به عمق مخاطب را ندارند و سطحیترند. روشهای ترکیبی، روشهای نوین مبتنی بر داده و غیره نیز این محدودیتها را دارند. «بشر امروز عمیقاً به رابطه موقت و باکیفیت تمایل دارد.» اساساً آیا میتوان ادعایی با این وسعت کمّی و عمق کیفی، را اثبات کرد؟ باز هم میگویم که نمیخواهم اشکالی از سنخ اشکالات کلی استاد داور در جلسه دفاع را مطرح کنم؛
سخنم این است که آیا در اعماق ذهن خودتان واقعاً به چنین گزارهای رسیدهاید و واقعاً میتوانید آن را تصدیق کنید؟ این تنوع از انسان، فرهنگ، علائق و.. را میشود اینگونه به چنین گزاره مطلقی تقلیل داد؟
🔹یکی از شگفتانگیزترین آیات اجتماعی قرآن به گمانم این آیه است:«روزى را كه خدا پيامبران را گرد میآورد؛ پس میفرمايد:«چه پاسخى به شما داده شد؟» میگويند:«ما را هيچ دانشی نیست. تویی كه داناى رازهاى نهانى» (مائده، 109) رسولان با همه عظمتی که دارند به خداوند عرض میکنند که پاسخ جامعه به دعوت آنان، در محدوده ظاهر (ظاهر برای رسول، نه ظاهر برای مردم عادی!) نیست، علم غیب میخواهد. (توجه کنیم که «جواب» طبعاً امری ابراز شده است، پس چگونه میتواند نهان و از سنخ غیب باشد؟) شاید اساساً کل امر اجتماعی چنین باشد، امری به ظاهر آشکار و به شدت نهان!
3⃣ انسان امروز ترکیبی از خواستههای متناقض است؛ هم فضای خانه مادربزرگ و وابستگی عمیق زن و مرد سنتی برایش جذاب است، هم رهایی از تعهد و حس آزادی در زیست عاطفی مدرن را میطلبد. در بُعد اجتماعی، هم حس نوس
تالژیکی نسبت به ارتباط محدود، عمیق و ارگانیگ گمینشافت (اجتماع: community) و زندگی روستاییطور دارد و هم ارتباط گسترده، سطحی، سنجیده و مبتنی بر عقلانیت گزلشافت (جامعه: society) در شهر مدرن برایش جذاب است.
در روابط عاطفی هم میخواهد با طرف مقابل به عمیقترین لایهها برود و هم از تعهد به دور باشد، هم عمق رابطه پدر و مادر سنتیاش را بازتولید کند و هم همزمان، فردیت و تعهدگریزی انسان مدرن را تجربه کند. انسان امروز عمیقاً و به شکل افراطی متناقضخواه است و همین ریشه رنج عمیق اوست؛
🔹در تعهدگریزی تا واننایتاستند (که پدیدهای صرفاً جنسی نیست) پیش میرود و در تعهدخواهی، میخواهد از اجداد سنتیاش هم پیشی بگیرد. انسان امروز در حال گذار از سنت به مدرنیته نیست، بلکه انسان امروز و فردا و فرداها، همواره در جنگ درونی بین سنت و مدرنیته است. تقلیل این وجود متناقض به بخشی از خواستههایش (و صرفاً مدرن دانستن او) نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد که عمیقاً آن را تشدید خواهد کرد. انسان مدرن هم خدا را میخواهد (در اوج آن) و هم خرما را (در اوج آن). وجوه جمع سادهاندیشانهای مانند آنچه ملکیان در قالب قرارداد قابل تمدید پیشنهاد میکند، به جای آنکه مزایای دو ساحت سنتی و مدرن را در خود جمع کند، مستجمع معایب آن است.
🔹 این وجه جمع خیالی هم طراوت زیست سنتی (مبتنی بر «تا ابد با هم هستیم») را از آن میگیرد و هم لذت آزادی زیست مدرن (مبتنی بر «هیچکدام در قید و بند دیگری نیستیم») را از بین میبرد؛ یک «گمینشافت-گزلشافت» تخیلی که خواسته دو اقتضاء متضاد را در خود جمع کند و عملاً هر دو را از دست داده است.
به تعبیر دیگر، نزاع بیش از آنکه بین «انسان» و «ساخت اجتماعی موجود» باشد، بین «امیال متناقض درون یک انسان» است. چنین نیست که انسان چیزی میخواهد و ساختار اجتماعی آن را ارضا نمیکند، بلکه اساساً انسان چیزی متناقض میخواهد، دو مبدأ میل متضاد دارد که درون او را به آشوب کشیدهاند؛ تضاد در درون انسان است و باید همانجا آن را حل کرد، دل باید یکدله شود. نزاع درونی را نمیشود با راهحل بیرونی حل کرد.
4⃣ یکی از پایههای استدلال مذکور آن است که «قرارداد اجتماعی باید با میل بشر سازگار باشد وگرنه محکوم است به نابودی». و پایه دیگر آن، این است که «بشر امروزی موجودی سیّال با امیال سیّال است، یا به تعبیر زیگمونت باومن، عشق سیال.» و در نهایت، اما یک تجویز مشخص ثابت پیشنهاد میشود: قرارداد عاطفی دارای مدت و شروط. این مقدمات و نتیجه با یکدیگر ناسازگار نیستند؟ لازمه پذیرش سیّالیت، تجویز نکردن است. وقتی قرار است به ساز این بشر دمدمیمزاجی که ترسیم میکنید، برقصیم و او هر لحظه آهنگ دیگری میکند، تجویز ثابت چه معنایی دارد؟ امروز، نقطه تعادل «لذتخواهی-تعهدخواهی» به سمت تعهد میل دارد و فردا به سمت لذت و پسفردا در نقطهای دیگر.
وقتی استدلال بر مدار «سیالیت میل» میچرخد، تجویز ثابت و غیر سیّال برای ارضاء این میل چه معنا دارد. نگاه یک دست داشتن به بشر و فروکاستن همه این تنوع به یک صورت استاندارد به نام «بشر امروز»، نیز خطای راهبردی دیگری است که در این پروژه فکری وجود دارد.
5⃣ خانواده یک سیستم است و با دهها سیستم و ساختار دیگر اجتماعی و معنایی پیوند دارد. ویژگی اصلی سیستمها در این است که با تغییر نقش و معنای یک عنصر، نقش و معنای تمام عناصر دیگر (و تمام سیستمهای مرتبط دیگر) تغییر خواهد کرد. تغییر الگوی زیست عاطفی و جنسی زن و مرد، معنای مادری، پدری، فرزندی و همه نقشهای مرتبط را تغییر خواهد داد. «همسر» در قرارداد موقت، همان «مادر» در قرارداد دائمی دیروز نیست.
🔹تغییر معنای «مادر»، دهها و صدها سیستم اجتماعی و صدها نظام معنایی دیگر که بر پایه استعاره بنیادین «مادر» بنا شدهاند را نیز تغییر خواهد داد. در یادداشتهای مختلفی (از جمله «فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتنابناپذیر فهم دین») توضیح دادهام که نظام مفاهیم «خانواده» (خصوصا دلالتهای مرتبه دوم آن) به مثابه «فرهنگ لغت» دین است؛ محبت عمیق خداوند، رسول و امام به مومن، با استعاره پدر و مادر بیان شده است. چنانکه در آنجا توضیح داده شد، دلالتهای مرتبه دوم جز با زیستن در یک نظام معنایی برای انسان حاصل نمیشود. بنابراین تغییر نظام خانواده و موقتی کردن آن، کل نظام فهم بشر را دگرگون خواهد کرد و اساساً دیگر زبانی برای بیان حرفهای اصلی دین باقی نخواهد ماند.
خود را در چند صد سال بعد فرض کنید که جوامعی با الگوی پیشنهادی ملکیان تأسیس شده باشد. وقتی نسل مادر به معنای سنتیاش منقرض شود، محبت خدا را به چه استعارهای به مردم خواهید آموخت؟ در یادداشت «تلویزیون، تصور از والدین و تصور از خدا در کودکان» به پژوهشهای متعددی اشاره شد که نشان میدهد تصویر ذهنی کودکان و حتی جوانان از والدین خود، همبستگی معناداری با تصویر ذهنی آنان از خدا دارد. خانواده موقت،
یعنی مرگ مفاهیم عمیق خانواده دائم و مرگ خدا در ذهن انسان.
6⃣ «بشر میلی دارد و ساختار اجتماعی و حتی دین، باید طوعاً و مختارانه در خدمت و سازگاری با آن میل قرار گیرند وگرنه کرهاً و جبراً در نهایت چنین خواهد شد.» پیشنهاد استفاده از ظرفیتهایی همچون متعه در فقه شیعه و ازدواج مسیار در فقه اهل سنت، بر اساس همین چهارچوب فکری است. دین میخواهد سیستم نیازها و مبدأ میل بشر را دگرگون و متعالی کند، دین نیامده تا به هر ساز بشر برقصد. سفارشی کردن و کاستومایز کردن دین، مساوی است با مرگ آن. ازدواج دائم و موقت در نظام آموزههای دینی، نسبتی با یکدیگر دارند که فارغ از میل و خواسته بشر است. اگر در هندسه آموزههای دینی، ازدواج دائم اصل است و ازدواج موقت در حاشیه آن قرار گرفته، تغییر دادن آن با عناوینی همچون «استفاده از ظرفیت...»، چیزی جز ردّ عملی آن هندسه نیست.
7⃣ آزمایشگاه نظریه در علوم اجتماعی کجاست؟ تاریخ. تاریخی به وسعت قرنها لازم است تا بتوان صحت و سقم ایدههای تجویزی در علوم اجتماعی را ارزیابی کرد. چند قرن فرصت لازم است تا نظام خانوادگی مبتنی بر پیوند موقت یا ترکیبی از پیوند موقت و دائم به طور کامل مستقر شود و لااقل بخشی از پیامدهای فردی و اجتماعی خود را نشان دهد، تا بتوان آن را با نظام موجود قیاس کرد. کارایی و اثربخشی سیستمها جز در مقایسه با یکدیگر قابل قیاس نیست. فرض کنیم انسان امروز از زندگی امروزش راضی نیست و فرض کنیم که این عدم رضایت، نه از خواستههای متناقض او، که از ساخت اجتماعی نامتناسب با امیالش ناشی میشود. تغییر ساخت اجتماعی وقتی معقول است که ساخت بعدی، رضایت بیشتری برایش رقم بزند.
جز با چند قرن تجربه میتوان این نظریه را آزمود؟ نظریههای ظاهراً پیشتازانه اندیشمندان چپ در نقد سرمایهداری و فجایعی که حکومتهای کمونیستی مبتنی بر آن نظریات توصیفی و هنجاری به بار آورد، پیش چشم ماست. انسان و ساخت وجودی فردی و اجتماعی او، عمیقتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان با مُشتی داده و یافتن همبستگی بین آنها و استقراء و استدلال، برایش تجویز تمدنی کرد. امروز دیگر از آن صلابت پوشالین و لباس عینی ساینس، خبری نیست. تطوّر تاریخی که در فلسفه علم و روش تحقیق رخ داده نمایانگر آن است که دیگر خبری از آن غرور سابق و ادعای همهچیزفهمی نیست؛ هم در جهان دانش اجتماعی، ادعاها محدودتر شده و هم در ساحت کنش، اندیشمندان بسیار محتاطتر از قبل شدهاند. ماییم و یک تجربه زیسته از قرنها آزمون و خطاها. تاریخ نشان میدهد که نه پیچیدگی میل بشر را درست میفهمیم و نه تجویز درستی برایش بلدیم. و معالاسف دین را هم میخواهیم به ساز همین امر مبهم برقصانیم، که در نهایت هم معلوم نیست خواسته و میلش تأمین شود.
@dinrasaneh
📌تحول در ساختار فرهنگی کشور؛ جنبههای سخت و نرم
[بخش اول: جنبههای سخت (بُعد نهادی)]
🖋علیرضا قربانی
🔹مقام معظم رهبری در نخستین دیدار خود با دولت سیزدهم، بر لزوم بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور تاکید کردند. در دو یادداشت پیشرو از الزامات این رویکرد گفتگو خواهیم کرد؛ ابتدا به جنبههای سخت (وجوه عینیتر و بُعد نهادی) و سپس به جنبههای نرم (وجوه ذهنیتر و بُعد فرهنگ و عقلانیت حکمرانی) این تحول خواهیم پرداخت. یادداشت حاضر به بخش اول (جنبههای سخت) اختصاص دارد.
🔹جنبههای سخت (بُعد نهادی): سه کلانمساله در این حیطه وجود دارد که سبب شده ظرفیتهای حکمرانی معطل بماند و ابزارهای سیاستی، کارایی و اثربخشی مورد انتظار را نداشته باشد:
1⃣ استفاده بیش از حد از سازوکار شورایی: این سازوکار با اهدافی همچون بالابردن ضریب اطمینان تصمیمگیری، دخیل کردن همه ذینفعان و ذیربطان و ایجاد ضمانت اجرایی برای تصمیمات، تاکنون در طراحی ساختارها مورد اقبال بوده است، اما تجربه نشان داده که کارآمدی و اثربخشی این سازوکار پایین است. کثرت اعضاء، مشغلههای متعدد اعضاء، ناپایداری اعضاء، عدم تخصص اکثر اعضاء در مورد موضوعات شورا، عدم اعتناء به ماهیت میانرشتهای مسائل و ناممکن بودن تقلیل آن به تخصصهای محض، بازه طولانی تشکیل جلسات، غلبه رویکرد سیاسی بحثها بر رویکرد سیاستی آن، مسئولیتناپذیری اعضاء به علت تاثیر اندک هر رای در نتیجه نهایی، عدم شفافیت رای، وجود شوراهای متعدد با ترکیب جمعیتی نسبتا یکسان و انتقال تنشهای یکی به دیگری، از علل عمدهای است که سبب فشل شدن این سازوکار شده است.
سازوکار شورایی از عالیترین سطوح حکمرانی تا پایینترین آن، به کار گرفته میشود؛ از شورای عالی فضای مجازی با ۲۷ عضو تا شورای درجهبندی سنی فیلم وزارت ارشاد با ۳۵ عضو! هرچند به علت اهمیت داشتن اجماع در سطح تصمیمات ملی میتوان این سازوکار را پذیرفت، اما امتداد دادن آن به همه سطوح پایینتر، خطایی راهبردی است.
سازوکار شورایی (خصوصا در مدل چندنهادی آن) بیش از آنکه سازوکاری برای "حل مساله واقعی" باشد، سازوکاری برای "آشتی دادن و حل نزاع ذینفعان حاکمیتی" است؛ هرجا نزاعی درون حاکمیت رخ میدهد، شورایی برای آشتی تشکیل میشود، که هرچند مساله روی زمین را حل نمیکند، اما لااقل به دعوا خاتمه میدهد. به عنوان نمونه، شاهد بودیم که کشمکش فیمابین وزارت ارشاد و ساترا بر سر مرجعیت صدور مجوز سریالهای شبکه نمایش خانگی، در نهایت به تشکیل شورای چندنهادی دیگری منتهی شد.
2⃣ تعارض و تشتت نهادی: وجود نهادهای موازی با ماموریتهای یکسان، در مواردی (مانند وجود چند نهاد تنظیمگر) به تعارض نهادی و در موارد دیگر (مانند وجود چند نهاد تسهیلگر) به تشتت نهادی و هدررفت منابع میانجامد. مشکل دوم با ابزارهای نرم سیاستی همچون همگرایی، توافق در تفکیک ماموریت، یا تنوع در رویکرد حل مساله قابل رفع است، اما مشکل اول جز با بازطراحی نهادی حل نمیشود.
به عنوان نمونه بارز این مساله میتوان به شباهت ماموریتهای کمیسیون عالی تنظیم مقررات (یکی از سه کمیسیون عالی مصوب ذیل شورای عالی فضای مجازی) و کمیسیون تنظیم مقررات ارتباطات (ذیل وزارت ICT) اشاره کرد. البته تاکنون به علت کنترل آشکار و نهان دولت بر شورای عالی فضای مجازی و نهادهای وابسته به آن، ظرفیتهای نهادی شورا فعال نشده و لذا این تعارض، چندان بروز و ظهور پیدا نکرده است.
یکی از علل تشدید تعارض نهادی، مقاومت دولت در برابر محدود شدن قدرت خود است. تجربه دولتهای اخیر نشان داده که دولت سعی میکند با ابزارهای آشکار و نهان خود، شوراهای عالی را در جهت اهداف خود به کار بگیرد و اگر نتواند چنین کند، شورا را زمینگیر و فشل میکند.
در بسیاری از کشورها تلاش شده تا تسلط دولت بر نهادهای تنظیمگر فرهنگ و ارتباطات، کاهش یابد که به عنوان نمونه میتوان به ساختار حقوقی آفکام بریتانیا و FCC ایالات متحده اشاره کرد. اما متاسفانه قوه مجریه در ایران تاکنون به شدت در مقابل این رویکرد، مقاومت کرده است و این مساله به تعارض نهادی بین نهادهای دولتی و نهادهای چندقوهای خارج از دولت، دامن زده است.
3⃣ تجمیع کارکردهای متفاوت نظام حکمرانی در نهاد واحد: کارکردهای متفاوت نظام حکمرانی، اقتضائات نهادی متفاوتی را میطلبند و تجمیع آنها در نهاد واحد میتواند آسیبزا باشد. به عنوان نمونه، اقتضاء کارکرد "تنظیمگری" نظام حکمرانی، پدری کردن حاکمیت برای بخش خصوصی و رفاقت با آنان است، اما در کارکرد "ارائه خدمت"، حاکمیت در عرض بخش خصوصی قرار میگیرد و به نوعی برادر و رقیب آن محسوب میشود. تجمیع این دو در نهاد واحد، میتواند به سردرگمی، اتخاذ سیاستهای متناقص و متهم شدن حاکمیت منجر شود.
به عنوان نمونه دیگر، کارکرد "تنظیمگری" حاکمیت، تا حد زیادی مقتضی نگاه توام با مساوات حاکمیت به همه بخش خصوصی است،
اما اقتضاء کارکرد "تسهیلگری و حمایتی" نظام حکمرانی، نوعی تبعیض هوشمند غیرتوام با مساوات (البته به شکلی عادلانه) و حمایت از قسمتی از بخش خصوصی است که با اهداف حاکمیت همسویی بیشتری دارد. تجمیع این دو کارکرد میتواند آسیبهای متعددی که ذکر شد، را به همراه داشته باشد. در طرح صیانت، این آسیب به شدت پررنگ است و کارکردهای سیاستگذاری، اَبَرتنظیمگری، تنظیمگری و تسهیلگری در یک نهاد، تجمیع شده است.
@dinrasaneh
📌 سینما؛ خیال منفصل تمدنها
[به بهانه سریال بازی مرکب]
🖋 علیرضا قربانی
1️⃣ سینما، حاصل خیالپردازی دستهجمعی آدمهاست و به زبان حُکَما، عالَم خیال منفصل یک تمدن است. سینما از جنس خیال است، اما از این حیث که "ما به عنوان یک تمدن، به چه شیوهای تخیّل میکنیم" امری واقعی است. اگر بتوان عناصر ثابتی را در شیوه خیالپردازی یک تمدن، شناسایی کرد، آیا میتوان آن را تصادفی دانست؟ آیا خیال منفصل یک تمدن (=سینما)، بیارتباط با خیال متصل آن (=فرهنگ) است؟
2️⃣ دو عنصر محوری جذابیت سینمای جریاناصلی (مِیناستریم) غرب عبارت است از خشونت (فیزیکی و غیرفیزیکی) و جذابیت جنسی. این دو را که از سینمای جریاناصلی غرب بگیری، چیز زیادی از آن باقی نمیماند.
فرض کنید تاریخ جهان به گونه دیگری رقم میخورد و سینما در دل ایران متولد شده و در همین بستر تمدنی در جهان توسعه مییافت. به نظر شما، آن سینمای فرضی نیز تا این حد با خشونت و جذابیت جنسی عجین میشد؟ به نظر میرسد گرایش فرهنگی عمیق غرب به جنبههای حیوانیتر حیات (که بعضاً در داستانهای غیر عفیفانه الهههای اسطورهای یونان نیز نمود بارزی دارد) سبب شده که در سینمای غرب این جنبهها پررنگ شود.
3⃣ اسکویید گیم، اتاق فرار، بازیهای عطش و دهها فیلم و سریال پرفروشی که در ژانر مسابقات مرگ تولید میشود، مثال خوبی از تلفیق لذت خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی (=لذت بردن از تحقیر و شیءانگاری آدمها) است. این ژانر را میتوان امتداد سینمایی نبرد بردگان و گلادیاتورها در کولوسئوم رُم باستان دانست.
همان گرایش فرهنگی که روزی با شکل عینی خشونت و سلطه، ارضا میشد، امروز با شکل ذهنی خشونت و سلطه سرگرم میشود. باز هم از خود سوال کنیم: مثلا اگر سینما فرزند تمدن عفیفتر مشرقزمین بود، باز هم بر همین مسیر حرکت میکرد؟
4️⃣ تمدن، صورت عینی یک فرهنگ است و فرهنگ، بُعد ذهنی یک تمدن. به همین علت، تحلیل فرهنگی و تمدنی عمیقا به هم وابستهاند. رهبر انقلاب در نامهای که سال نود و چهار خطاب به عموم جوانان کشورهای غربی نوشتند، تحلیل فرهنگی دقیقی از پدیده تمدنی داعش ارائه نمودند که دستمایه نوشته حاضر شد. جانمایه تحلیل مذکور آن است که دو عنصر خشونت و بیبندباری جنسی، که عناصر کلیدی هویت داعش را تشکیل میدهند، در بستر تمدن اسلامی موجود نبودند و از غرب وارد جهان اسلام شدند. تحلیل مذکور، چه ارتباطی به یادداشت حاضر دارد؟ خواهم گفت.
5️⃣ به گمان من، اینکه ما هم امروز از چنین خشونتی لذت میبریم و تا حدی جزو نیاز و مصرف رسانهایمان شده، نشان از تغییرات عمیقی در مبدا میلمان دارد که در نتیجه همزیستی با تمدن غرب در ما رخ داده است. غرب نیز در این زمینه به شدت در حال حرکتی پرشتاب است. بیست سال پیش، نه کم و کیف عنصر خشونت در سبد عرضه تا این حد بود و نه در سبد مصرف، تماشای این حد از خشونت، برای ما متعارف تلقی میشد. خشونتی که اکنون در سریالهای متعارف، نمایش داده میشود، روزگاری جز در فیلمهای خاصی از ژانر وحشت یافت نمیشد.
خشونت در سینمای امروز سه خصلت یافته که شاید در یادداشت دیگری از آن گفتگو کردیم: عجین شدن با خلاقیت، بازیوار شدن و مناسکی شدن. متاسفانه باید اقرار کنیم که سینما روزبهروز در حال تشدید امیال ما در زمینه خشونت است و عطش ما را در این زمینه افزایش میدهد؛ عطشی که جز با تماشای سطح بالاتری از خشونت، آرام نمیشود. و متاسفاته حاصل این روند، چیزی جز مرگ قلب و از بین رفتن لطافتهای آن نیست.
@dinrasaneh
📌 "هُنالِکَ" و میزانسن
🖋علیرضا قربانی
1️⃣ دیگر پیرمردی سپیدموی شده بود و همسرش هم ناتوان از فرزندآوری بود، اما هنوز در دلش چراغ امید سوسو میزد. تقدیر این بود که بالاخره خدا یحیی را به زکریا بدهد. دستهای خدا آماده هدیه دادن بود، اما دستهای زکریا هنوز آماده گرفتن نبود، مشتش بسته بود. دریا بخیلِ آب نیست، اما کوزه باید دل به دریا بزند، باید راه دلش را به روی دریا باز کند. کوزه باید کوزه بودن خودش را فراموش کند و دل به دریا بودن دریا بسپارد. باید یقین کند که محدودیت او، دریا را محدود نمیکند. دریا باید راهی به درون او پیدا میکرد، به ذهن و دل او. باید راهی پیدا میکرد تا موج محبتش را بکوبد به درب بسته کوزه و خودش این گره را باز کند.
2️⃣خدا مریم را به زکریا سپرد. لااقل ظاهر ماجرا این بود که زکریا شد کفیل مریم. مریم که به محراب بندگی مینشست، از بهشت برایش میوه میآوردند؛ میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان. یحیی بارها این صحنه شگفت را دید. هر دفعه که مریم را در محراب میدید، ماجرا همین بود. بالاخره از مریم ماجرا را پرسید. مریم گفت میوهها را از پیش خدا برایش آوردهاند و بعد آن جمله حیرتانگیز را گفت: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد!
3️⃣ سناریو را ببین، میزانسن را ببین، هنرمندی دریا را ببین که چه کرد با دل کوزه. انگار همهچیز برای همین یک جمله طراحی شده بود: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد! همان خدایی که به پاداش عبادت مریم، میوه تابستان را در دل زمستان به او میدهد، میوه دل تو را هم میتواند در زمستان عمرت به تو بدهد.
انگار میکنی زکریا را سپرده بود به مریم، نه مریم را به زکریا، تا آخرش همین یک جمله را در زمان درست و مکان درست به زکریا بگوید. میتوانست خشک و خالی همین جمله را به زکریا وحی کند، اما نکرد. زکریا باید آماده میشد، باید مزه دریا بودن دریا را میچشید تا راه دلش باز میشد و قفل زبانش میشکست به گفتن این جمله: خدایا نسل پاکی به من بده، تو اهل شنیدن خواستهها هستی! ببین آن لحظه ناب را در قرآنش چطور روایت میکند: "هنالک دعا زکریا ربه" آنجا بود که زکریا ربّش را خواند. یک عمر انتظار و بزرگ شدن مریم و سپردن او به زکریا و سناریو و میزانسن به آن مفصلی فقط برای آن یک آن، آن آنِ ناب. به گمانم زندگی ما هم همین است. گاهی صحنهای به وسعت ماهها و سالها برایمان چیده فقط برای شنیدن یک جمله در یک لحظه.
4️⃣ آنشناس که باشی، به گوش و چشم مخاطبت کار نداری، به دلش کار داری. به اینکه کی و کجا آماده شنیدن حرفهای عمیق است. مهم نیست چه مدت و با چه شدتی درگیر حرفهای توست، مهم این است که به کدام لایه وجودش وصل شدهای. اگر این برایت مهم است، پرگویی نکن، سناریو بنویس، دکوپاژ کن و سرآخر یک جایی در یک لحظهای تیر خلاص را بزن. و اگر نمیتوانی، برو سراغ آنهای آماده مخاطب. برو سراغ خلوت شب جادههای او، تنهاییهای سحر مترو و هرجای دیگری که زمین و زمان، راهی به دل او برایت باز کردهاند. البته حسها هم مهماند، هر حسی به یک عمقی از وجود راه دارد؛ سمع به عمقی راه پیدا میکند که بصر به خواب هم نمیبیند.
5️⃣ همه این سناریو را چیدم تا همین یک جمله را بگویم که: رسانه خلوتگزیدگان جادهها باش نه رسانه لمدادگان کاناپهها. در روزگار رونق صحنههای شلوغ و رسانههای پرهیجان، تو مخاطب را در میزانس "هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز، خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز" قرار بده یا پیدا کن.
یکخطی سیاستگذارانهاش اینکه: اگر منابع محدودی داری و میخواهی بین مدیومهای مختلف توزیعش کنی، فقط به متغیر مقدار مصرف و درگیر شدن مخاطب توجه نکن، متغیر عمق تاثیر را هم لحاظ کن و برو سراغ رسانهای که به "آن"های خاص مخاطبت دسترسی دارد.
@dinrasaneh
📌 چند حبه شیرین امید
🖋 علیرضا قربانی
رفیقی چند روز پیش میگفت: نا امید شدهایم، کمی هم از امید بگو! از راهی که میتوان یافت یا ساخت.
🔹️از من بپرسید، ناامیدی آفت ذهنهای ساده است؛ ذهنهایی که آنقدر هستی را ساده کردهاند که هیچ فرصتی در دل معادلاتش یافت نمیشود. یا از دریچه دیگر، ذهنهایی که تعادلی در نگاه ساختار-عاملی ندارند؛ یا همه چیز را معلول ساختار میبینند و به خود حق عاجز بودن میدهند، یا در نقطه مقابل، همهچیز را قابل تغییر میدانند و بعد از چند برخورد با دیوارهای شیشهای ساختارها، مایوس میشوند. ساختار که میگویم، منظورم عامِ عام است، از ساختارهای عیان و نیمهعیان اجتماعی، تا ساختارهای کاملا پنهان ذهنی و زبانی و غیره.
🔹️امید، پاداشی است که به ذهنهای پیچیده و صبور میدهند. آدمی که هر روز فقط ۱ درصد از روز قبلش بهتر میشود، چقدر در پایان سال پیش افتاده؟
ذهن ساده این یک درصد را در ۳۶۵ روز سال ضرب میکند و میگوید ۳۶۵ درصد.
ذهن نیمهپیچیده میگوید این محاسبه غلط است. مثلا از روز دوم به سوم، این "آدمِ یکدرصد رشد کرده"، یکدرصد رشد میکند، نه آدم روز اول. پس جواب درست، به توان ۳۶۵ رساندن عدد ۱.۰۱ است. حساب کنی میشود حدود ۳۷۰۰ درصد یعنی سی و هفت برابر روز اول!
️ ذهن پیچیده میداند که حتی این هم غلط است. کسی که ۱٪ رشد کرده، در روز دوم به انسانی دیگر با مهارتهایی دیگر با افقی دیگر، با مدل تفکر دیگر تبدیل شده که جهان را طور دیگری میبیند و جهان هم طور دیگری به او نگاه میکند. او در جهان فرصتهای جدیدی مییابد و بقیه هم او در او فرصتهای جدیدی برای تعامل میبینند. ذهن پیچیده بازی را مثل مار و پله میبیند، که گاهی یک خانه جلوتر رفتن، سرنوشت بازی را زیر و رو میکند. ذهن پیچیده میگوید فقط راه بیفت و هیچ محاسبهای نکن؛ حتی اگر پایت شکسته، خودت را کشانکشان جلو ببر؛ جلوتر خبرهایی است که فقط با رفتن میتوانی ببینی و درکشان کنی.
🔹️تتا اینجایش را خدا و پیغمبری ننوشتم. ذهن خیلی پیچیده میگوید: راه که بیفتی، خدا به کار تو ضریب میدهد. راه بیفت و بگذار ردّ پایت بر زمین، نامه درخواستی باشد که به خدا مینویسی.
🔹️یک کاری بکن، یک چیزی یاد بگیر، یک چیزی بنویس، یک چیزی بساز، یک زنگی بزن، یک قراری بگذار، یک کاری بکن. راه برو، فقط یک درصد راه برو. ایدهات را مسخره میکنند؟ یک نمونه ولو مسخره از آن بساز و بفرست برای صد نفر که ۹۹ نفرشان به تو بخندند. نمیدانم، یک کاری بکن، یک کار حتی مسخره. یک چیزی یاد بگیر ولو یک چیز کوچک. سر و پا یک تعادلی با هم دارند. بزرگ شدن سر نسبت به پا، قلم پا را میشکند؛ زیاد فکر کردن، گاهی وزنه میشود برای راه رفتن..
امید، پاداش ذهنهای پیچیده و صبور است.
🔹️فقیر بود. آمده بود از پیامبرمان کمکی بگیرد. نشسته بود و منتظر بود که در فرصتی حرفش را بزند. آقا یک طوری که مثلاً مخاطبش عام است، فرمودند: "کسی که از ما چیزی بخواهد، به او میدهیم و کسی که بینیازی نشان دهد، خدا بینیازش میکند." مطلب را گرفت ولی بعدا همسرش گفت شاید برداشتت اشتباه باشد. دوباره برگشت و سه بار این ماجرا تکرار شد. فهمید ماجرا را. نه کاری بلد بود و نه پولی داشت. رفت یک تبر قرض کرد. از کوه و دشت هیزم جمع کرد و آورد فروخت. یک مدتی بعد، تبر را خرید، بعدتر دوتا شتر خرید و همینطور روز به روز غنیتر شد.
🔹️راستش را بخواهید من باور نمیکنم کسی سراغ پیامبر ما بیاید و بعد آقا دست خالی برش گردانند. آقا کف دست او چند حبه شیرین "امید" گذاشتند. و این امید شد سرمایه اولیه تجارت او.
میدانید کجایش برایم جالب است؟ اینکه "...خدا بینیازش میکند..."، چطور در این داستان دارد رقم میخورد. خدا از طریق قدمهای کوچکی که خودت برمیداری، بینیازت میکند.
امید پاداش ذهنهای پیچیده و صبور است. امید پاداش دلهای با ایمان است..
@dinrasaneh
📌 شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش
🖋علیرضا قربانی
🔹️جلوی آینه ایستادهای و موهایت را شانه میکنی. خیلی اتفاقی نگاهت میافتد به چند تار موی سپید روی شقیقه. حجم انبوهی از احساسات متفاوت به سراغت میآید. یک اتفاق معمولی میشود مبدا یکی از لحظات بسیار خاص زندگیات. در کسری از ثانیه، دهها حس متفاوت را تجربه میکنی؛ حس بزرگتر شدن، حسرت لحظات از دست رفته، دغدغه به سرانجام رساندن دغدغههایت، آلارمهای سفر بزرگی که در پیش داری، حتی نوعی حس وقار و دهها احساس دیگر.
🔹️به گمانم اولین حس، اصیلترین حس است؛ همان حسی که کمتر در مسیر ساختار وجودت آلوده شده و قبل از اینکه تو وارد فرآیند ادراک شوی، به سراغت آمده. همان حسی که در مقابلش کاملا منفعل بودهای.
اولین حسی که تجربه کردم این بود: هرکدام از این موها انگار ما بهازاء بخشی از زندگیام است. انگار میکنی شمعهای کوچکی هستند که با گذشت زمان، دانهدانه فوتشان میکنی و تمام میشوند. موهای سپید برای من شمعهای فوت شده بودند و در همین کسری از ثانیه از خودم میپرسیدم: در چه راهی صرف شد؟ در همین کسری از ثانیه، پرسشی مهیب خورد در صورتم و من را برد به جایی دیگر.
🔹️یاد موهای سیاه و سپید حاجی افتادم. شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش. من جوابی برای موهای سپیدم نداشتم. فقط سرخوشانه شمعها را فوت کرده بودم، اما دستهایم خالی بود. اما فکر میکنم او برای تکتک موهای سپیدش جواب دارد، هرکدامش حتما حکایتی دارد. همین است که سپیدیاش به وقارش افزوده.
دوباره نشستهام و نامهاش به دخترش را میخوانم:
"دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمیخواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند."
🔹️نشستهام و غرق شدهام در دریای کلماتش. چقدر لطیفی مرد! بیاختیار ذهنم میرود سراغ روایت نبوی. آنجا که از حضرت از اجر عظیم جوانی میگویند که "أَفْنَى شَبَابَهُ فِي طَاعَةِ اَللَّه" جوانی که جوانیاش را خرج خدا کرده.
نگاهی به موهای سپید روی شقیقهام میکنم و نگاهی به موهای سپید او. من کجا و تو کجا..
شما از چشمهایش بگویید و من از موهایش..
@dinrasaneh
📌 دین و حکمرانی و سیاستگذاری رسانه
🖋علیرضا قربانی
جستار حاضر به دنبال تبیین چارچوب مفهومی و طرحی کلان از سطوح و شیوه مداخله دین در عرصه حکمرانی و سیاستگذاری رسانه است. فقدان چنین الگویی سبب شده که علیرغم گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، آموزههای دینی نقش جدی و اساسی در حکمرانی و سیاستگذاری رسانهای کشور نداشته باشند. لازم به ذکر است که مقصود از مداخله دین در عرصه سیاستگذاری رسانه، شیوه سیاستگذاری محتوای دینی و مذهبی نیست، بلکه امری فراتر از آن مورد نظر است که شامل تمام عرصههای رسانهای میگردد.
مداخله دین در امر حکمرانی و سیاستگذاری رسانه حداقل در پنج بُعد قابل تصور است:
1. سطح هنجاری کلان: تعیین نظریه هنجاری عام رسانهها به مثابه چارچوب هنجاری کلان برای کنش رسانهها و نیز نظریات هنجاری در بخشهای مختلف رسانه.
2. سطح هنجاری خُرد: ارائه مجموعهای از اغراض و الزامات شارع که باید توسط نظام رسانهای تأمین یا مراعات شود و نیز نظام اولویت بین این اغراض در فرض تزاحم.
3. مبانی توصیفی: مجموعهای از نظریات توصیفی در حیطههای مختلف رسانه، به مثابه ابزاری برای مسألهیابی و یا ابزاری برای طراحی راهحل سیاستی.
4. ابزارهای سیاستی: بازنگری در ابزارهای سیاستی موجود، شرایط بهکارگیری و نظام اولویت بین آنها و نیز ارائه ابزارهای سیاستی جدید.
5. الگوی حکمرانی: تعیین شیوه و اسلوب حکمرانی رسانهای که واجد بیشینه انطباق با آموزههای دینی است.
در ادامه هریک از این ابعاد مورد بررسی قرار میگیرد و علاوه بر ارائه نمایی کلی از هریک از ابعاد مذکور، برای تبیین بیشتر، ذیل هرکدام از آنها مثالهایی نیز ارائه میشود.
مطالعه متن کامل یادداشت در «دو فصلنامه تخصصی مطالعات نوین ارتباطی» در آدرس زیر:
http://mner.ir/page/2(1)
📌 سلاحوارهسازیِ اخلاق
🖋 علیرضا قربانی
🔹مدتی پیش در حین یک پژوهش رسانهای با مفهوم جالبی به نام weaponization آشنا شدم. معادل فارسی رایجی برای این مفهوم وجود ندارد و این بدان معناست که یکی از دریچههای ذهنی ما تاکنون ناگشوده باقی مانده است. بهترین معادل فارسی که میتوان برای این مفهوم پیشنهاد کرد، "سلاحوار سازی" است. بگذارید در قالب یک مثال، آن را توضیح دهیم.
🔹فرض کنید کشوری درگیر جنگ داخلی بین دو گروه الف و ب است. مردم این کشور برای بقاء و زنده ماندن به کمکهای غذایی بینالمللی نیاز دارند. نهادی بینالمللی که مسئول توزیع کمکهای غذایی است، آنها را به شکل ناعادلانه بین مناطق تحت تسلط این دو گروه توزیع میکند. مثلا سرانه آرد توزیعی بین مردم در منطقه الف، یک کیلوگرم به ازاء هر نفر و در منطقه ب، ده کیلوگرم به ازاء هر نفر است. آنچه در اینجا رخ میدهد صرفاً "بیعدالتی" نیست. مفهوم بیعدالتی توان توصیفی اندکی برای این پدیده دارد. پای پدیده پیچیدهتری در میان است؛ تبدیل کمکهای غذایی به یک سلاح علیه گروه الف. چرا؟
مردم منطقه الف کمکهای کمتری دریافت میکنند، بنابراین از گروه حاکم بر خود ناراضی خواهند بود و به گروه حاکم بر منطقه مقابل متمایل خواهند شد. به این ترتیب قدرت یک گروه به نفع گروه دیگر کاهش مییابد. به این ترتیب آن نهاد بینالمللی فقط مرتکب بیعدالتی نشده، بلکه از کمکهای غذایی یک "سلاح" علیه گروه حاکم بر منطقه الف ساخته است. کمک غذایی کماکان کارکرد اولیه خود (رفع گرسنگی) را دارد، اما کارکرد ثانویه "سلاح بودن" هم به آن ضمیمه میشود. کارکرد اول پوششی است برای کارکرد دوم.
🔹نکته جالب اینجاست که از هر چیزی میشود سلاح ساخت. یک راه ساده و عامش این است: تخصیص دادن نابرابر مواهب یا معایب به طرفین نزاع.
اخلاق را هم میشود به سلاحواره تبدیل کرد؟ بله، با تخصیص نابرابر. کافی است میزان تذکر اخلاقیتان به یکی از دو گروه الف و ب را نابرابر و ناعادلانه کنید و به یکی بیشتر/شدیدتر/برجستهتر تذکر اخلاقی دهید. نکته حیرتانگیزش اینجاست: تذکر اخلاقی شما واقعا بجاست، اما در یک نگاه کلانتر واقعا کارکرد سلاح نیز یافته است. مساله فقط این نیست که شما در تذکر اخلاقیتان بیانصافی کردهاید، مساله این است که شما سلاح ساختهاید و شلیک کردهاید!
🔹من در مجموعه کنشهای اجتماعیام، در موضعگیریهایم له یا علیه این و آن میتوانم با تخصیص غیرعادلانه، از اخلاق سلاح بسازم. این پدیده میتواند خواسته یا ناخواسته، قربهالیالله یا قربهالیالشیطان رخ دهد.
تفاوت مثال "کمکهای غذایی" و "اخلاق" در این است: گندم اگر سلاح شود کماکان گندم است و لااقل رفع گرسنگی میکند، اما اخلاق اگر سلاح شود اول هدفش را میکُشد و بعد خودش را.
تخصیص ناعادلانه را خیلی عمیق و دقیق معنا کنید. در مورد گروه الف، گفتی یا نگفتی؟ چه موقع گفتی؟ اول الف را گفتی یا اول ب را؟ در چه فریم و چارچوب مفهومی؟ اگر جزئی از یک حمله جمعی بزرگتر بودی، اثر برآیندی را هم لحاظ کردی؟
نمیشود بگویی من فقط بر عملکرد گروه الف متمرکز هستم یا فقط در مورد بخشی از اتفاقات، تذکر اخلاقی میدهم. "سلاح شدن اخلاق" معلول قهری کنش گزینشی است.
🔹حق گاهی در قبیله توست و گاهی در قبیله دشمن تو. بخواهی با حق بمانی، دیر یا زود باید به قبیلهها پشت کنی. حقجوها بیقبیلهاند. حقجوها آوارهاند..
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش اول]
علیرضا قربانی
🔹 اول
ما با یک فیلم طرف نیستیم، با یک تئاتر طرفیم که در دل آن و به عنوان بخشی از سناریو، فیلم سخیف و کثیفی نمایش داده میشود. هدف فقط فیلم نیست، فیلم در دل یک نمایش بزرگتر عمل میکند؛ به آن معنا میدهد و از آن معنا میگیرد. یک متن در دل متنی بزرگتر، یک سناریو در دل سناریویی بزرگتر.
شخصیت اصلی تئاتر، دختری به ظاهر معصوم و مظلوم است که به علت ماجرایی خاص در سالهای دور، به نماد ظلم تاریخی نظام و جامعه به زن، بخش غیر همسو با حاکمیت و بخش غیرمذهبی و نیمهمذهبی جامعه تبدیل شده است. (واقعیت ماجرا البته اصلا این نبود و نظام و مذهب نقشی در این ماجرا نداشتند.) این تئاتر، ماجرای زنی مظلوم است که در سالهای دور او را به خاک سیاه نشانده بودند، اما حالا او با روایت کردن ظلم تاریخی نظام و جامعه به خودش و امثال خودش، توانسته ققنوسوار از خاکستر برخیزد و جایزه کن را بگیرد.
جامعه ایران به علل تاریخی و مذهبی، همدلی زیادی با مظلوم دارد. به همین علت نقش اول این تئاتر شوم باید نماد مظلومیت باشد تا بتواند زیر چتر حمایتی که از مخاطب مظلومدوستش میگیرد، هر ظلمی را مرتکب شود.
خط "مظلومیت" و خط "خیزش یک ققنوس از آتش و خاکستر" خطوط اصلی این نمایش منحوس است تا مخاطب را با خود همراه کند و سپس به طور ظالمانه و ناجوانمردانه به یک دین و مذهب شریف، یک ملت شریف و یک نظام شریف جسارت و توهین کند.
🔹 دوم
ما با یک فیلم طرف نیستیم، حتی با یک تئاتر هم طرف نیستیم. آنچه با آن مواجه هستیم یک طرح جامعتر است که اجزاء متعدد و بازیگران آگاه، نیمهآگاه و ناآگاه پرشماری دارد. از مدتی قبل، چند بازیگر زن ایرانی در کن در کانون توجه قرار داده میشوند تا کنتراست و تضاد لازم برای شخصیتپردازی نقش اول این تئاتر شوم فراهم شود؛ چند زن که نماد چند نوع خط سیر متفاوت هستند؛ همگی برنده و این آخری، بازندهی سرکوبشده. و حالا این آخری قرار است ققنوس شود و به آنها بپیوندد. ایده "ققنوس" (زنی از خاکستر برخاسته؛ به مثابه نمادی از برخاستنِ آنها که توسط نظام و جامعه سرکوب شدهاند) به صراحت در مصاحبهها پیگیری میشود و حتی در تغییر نام آن زن (از زهرا به زر) و طراحی سیر پوششهای او در جشنواره نیز نمایان است. در زبان هنرمندان داخلی و حتی برخی سیاسیون نیز روایت "ققنوس" تکرار میشود، ایده محوری دوم -یعنی مظلومیت- نیز همینطور.
بقیه عناصر محتوایی و غیرمحتوایی لازم برای این پروژه نیز فراهم است. جشنواره کن امسال باید به طور مضاعف در کانون توجه قرار گیرد. مصاحبههای سیاسی خاص هنرمندان ایرانی حاضر در جشنواره و برخی حواشی زرد و سخیف یک زوج، در خدمت این ماجرا قرار میگیرد، هرچند عامدانه نباشد. همزمانی این اتفاقات با اکران فیلمی با مضمون مشابه و نام مشابه در داخل نیز میتواند به مطرح شدن موضوع و مضمون فیلم مذکور کمک کند. (البته به هیچعنوان سوءظنی به عوامل فیلم عنکبوت داخلی نداریم. مقصود ما، استفاده طراحان پروژه کن امسال از این ظرفیت محتوایی است.)
بازیگران ناآگاه این پروژه از بازیگران آگاهِ خائن آن به مراتب بیشترند.
[ادامه در بخش دوم]
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش دوم]
علیرضا قربانی
🔹 سوم
در سالهای پس از انقلاب اسلامی دهها فیلم در غرب با مضامین ضد ایران و ضد اسلام توسط ایرانیهای خودفروخته تولید شده که نمونههای معروفی مثل فرستاده (۱۹۸۳)، بدون دخترم هرگز (۱۹۹۱)، پرسپولیس (۲۰۰۷) و سنگسار ثریا (۲۰۰۸) از آن جملهاند. آثاری که نه به لحاظ هنری حرف خاصی برای گفتن دارند و نه به لحاظ گیشه موفق هستند، اما حمایت مالی و جشنوارهای خوبی در غرب از آنها شده است.
روندپژوهی و مقایسه پروژه اخیر با اسلافش نشاندهنده چند نکته است:
۱. یارگیری گسترده از فضای فرهنگی-سیاسی داخل ایران: تفاوت بین دو فیلم سنگسار ثریا و فیلم منحوس اخیر را ملاحظه کنید. چه تعداد هنرمند و عوامل داخلی در سال ۲۰۰۸ به عوامل فیلم سنگسار ثریا تبریک گفتند؟ مقایسهاش کنید با سیل تبریکهای هنرمندان و سیاسیون و حتی مردم عادی به بازیگر این فیلم.
۲. جسورتر شدن دشمن و تغییر سطح دشمنی: پوستر این فیلم را ملاحظه کنید. رسما و علنا و بدون آنکه تحلیل نشانهشناختی پیچیدهای لازم باشد، به امام مهربان شیعیان که برای تمام ایرانیان مظهر عطوفت و لطف و مهر بیپایان است، جسارت میکند. این بار نه نظام سیاسی (مثل بدون دخترم هرگز)، نه احکام و نهادهای دینی (مثل سنگسار ثریا) که رسما خود دین و پیشوایانش را هدف جسارت قرار دادهاند. سطح حمله به ریشهها رسیده است.
۳. کاهش حساسیت داخلی: متاسفانه حساسیت جامعه و نخبگان نسبت به این قبیل جسارتها کاهش یافته است. چند شخصیت سیاسی به بازیگر زن مذکور تبریک میگویند و در مقابل انتقادها، میگویند فارغ از محتوای فیلم نظر دادهاند! تبریکهای برخی چهرههای دیگر نیز کماکان ادامه دارد و نهایتا با توجیهاتی مشابه همراه میشود. واکنشهای مردمی هرچند فراگیر و دغدغهمندانه است، اما با سطح مطلوب فاصله زیادی دارد. اگر جامعه حساسیت لازم را داشت، حتی به مخیّله چهرههای فرهنگی یا سیاسی خطور نمیکرد که به عوامل چنین فیلمی اشاره غیرمستقیم کنند، چه رسد به اینکه به آنها تبریک بگویند.
🔹 چهارم
چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناتوی فرهنگی یک واقعیت است. برای فهم تعبیر "ناتوی فرهنگی" باید ابتدا ابعاد ناتوی نظامی را تجسم کرد. یک پیمان نظامی استعماری که قدرت نظامی ۳۰ کشور قدرتمند جهان را در خود تجمیع کرده است و میتواند بیاعتنا به تمام قواعد بینالمللی، در چند روز یک کشور را به خاک سیاه بنشاند. ناتوی فرهنگی پیمان نانوشتهای با همین ابعاد ولی معطوف به فرهنگ است؛ تجمیع اراده فرهنگی کشورهای اصطلاحاً شمال جهانی علیه جنوبیها. به موازات توسعه ناتوی رسمی نظامی، ناتوی غیررسمی فرهنگی نیز توسعه یافته و ابزارهای خودش -از جمله جشنوارهها- را قدرتمندتر کرده است. ما چه میزان ابزارهای قدرت فرهنگیمان را توسعه دادهایم و چه میزان بازدارندگی ایجاد کردهایم؟ موشک و پهپاد ما توانسته بازدارندگی نظامی ایجاد کند ولی قدرت فجر ما نتوانسته تناسبی با قدرت کَن پیدا کند. بیتعارف هرچقدر فاصله قدرت نظامیمان کم شده، فاصله قدرت فرهنگیمان افزایش یافته است. نمیگویم رشد نکردهایم، بلکه سرعت رشدمان با سرعت رشد دشمن تناسبی نداشته است. باید قوی شویم و راهی جز این نداریم..
@dinrasaneh