دیوآنهگان
ینی چیییی من نمی تونم باور کنم من نمیخوام باور کنمممممم 🙂💔💔💔💔💔💔
صد روز گذشت
ولی به اندازهء صد سال
حسرت خوردم
اشک ریختم
قلبم شکست
دلمرده شدم
و برای همیشه
یه خلا عمیق
تو روحم به وجود اومد
زمان واسه من
تقسیم شده به قبل
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
و بعد ۳۱ اردیبهشت
و امان از بعد...
یه دنیا آرزو
یه دنیا خاطره
یه دنیا حسرت
مونده رو دلم
وقتی سال ۱۴۰۰
سید ثبت نام کرد
برای انتخابات
پیگیر بودم
تک تک مناظره هاش
مصاحبه هاش
رو نگاه می کردم
هنوزم صلابت صداش
تو گوشم می پیچه
وقتی از مبارزه با فساد
حرف می زد
و عمل می کرد
تو این سه سال
بعضی وقتا شک کردم
ک شرمنده ام
شرمنده بابت شک کردن
در مسیر چنین بزرگمردی
همه عمرم
چه در گذشته
و چه آینده...
یه طرف
سه سال اخیر یه طرف
هنوزم عادت نکردم به
نبودنش
بعضی وقتا که خبر رو
نگاه می کنم
و خبرنگار از سخنرانیِ
رئیس جمهور خبر میده
ناخودآگاه
فک میکنم قراره
صدای سیدابراهیم رو بشنوم
ولی...💔
یه خلا واسه همیشه
حک شده تو وجودم...!
دیوآنهگان
صد روز گذشت ولی به اندازهء صد سال حسرت خوردم اشک ریختم قلبم شکست دلمرده شدم و برای همیشه یه خلا عم
منم همینطور حسنیه
منم همینطور حسنیه
منم همینطور حسنیه
منم همینطور حسنیه
منم همینطور حسنیه
دیوآنهگان
صد روز گذشت ولی به اندازهء صد سال حسرت خوردم اشک ریختم قلبم شکست دلمرده شدم و برای همیشه یه خلا عم
یک روز، یک شب، یک ساعت، یک لحظه
از ذهن و قلبم بیرون نرفته
هر چیزی منو به یادش میندازه
هر خبری دلم رو بیشتر از قبل میسوزونه
اینکه قدرشو ندونستن و هنوزم نمیدونن
اینکه با هر روشی دلشو شکستن
اینکه جواب زحمتاش، طعنه و توهین شد
تموم جونمو به آتیش میکشه و قلبمو ذوب میکنه
گاهی دلم میخواد
انقدر مظلومیتش رو فریاد بزنم که همه بشنونو بفهمن
و گاهی
تو یه سکوتِ مرگ بار فرو میرم
و فقط گوش میشمو چشم، که ببینم
چی به روزشون میاد بعد از اونهمه قدرنشناسی
همهی اینا منو به نقطهای رسونده که
تاب و توان و تحملی برام باقی نمونده
و منو از دنیا و زندگی سیر کرده
تنها چیزی که، دستم رو گرفته و سرِپا نگهم داشته
امید به فضل خدا و ظهورِ امامزمان ارواحنافداست
دیوآنهگان
یک روز، یک شب، یک ساعت، یک لحظه از ذهن و قلبم بیرون نرفته هر چیزی منو به یادش میندازه هر خبری دلم رو
فقط یه چیز باعث شده دووم بیارم
اینکه؛
تاریکترین زمان شب،
درست قبل از سپیده دم هست..
با تمام وجودم میگم، الان..
تنها جایی که میخوام باشم
تنها جایی که میتونم احساس امنیت و آرامش داشته باشم
تنها جایی که میتونم حال خوب داشته باشم
فلسطین و غزه و پناهگاه آوارگانه ...
به حرفام نخندین احمقا
شما نمیفهمین چی تو فکر منه
شما نمیتونین درک کنین چی تو قلب منه
شما تهش بتونین، چیزایی که تو کلماتِ محدودِ دنیایی جا میدمو میگم رو بفهمین که ذره ای بیشتر نیست...
اونجا حقیقتا زندگی در جریانه
اونجا حقیقتا پاکی و نور حس میشه
اونجا همه مثل منن
اونجا همه، از هرکسی جز خدا نا امیدن
اونجا همه، از دنیا سیر و از آدماش متنفرن
اونجا همه، دار و ندارشون رو از دست دادن
البته نه، من مثل اونا نیستم
شاید بهتره بگم
من آرزوم اینه که مثل اونا بشم
اونا تو نور غرق شدن
اونا از زمین کنده شدن
اونا از عشق خدا ذوب شدن
من آرزومه مثل اونا بشم
من میخوام با اونا باشم
در کنار اونا باشم
با اونا زندگی کنم