سلام سلاام✨️🙌🏻
چخبرا؟!
کیا فردا تعطیلن؟! من که باید برم مدرسه😩😶🌫️
ترسیدهام! با اینکه بارها اینکارو انجام دادم و میدونم باید چطوری رفتار کنم اما این دفعه استرس متفاوتی به جونم افتاده...لباسی که امشب پوشیدم مخصوص همینکاره، باید وارد اون مهمونی بشم، خوانندگی کنم، توجه اون یه فرد مورد نظرو جلب کنم و ادامه داستان. ولی انتظار اینو نداشتم که همون بدو ورود به یکی برخورد کنم و حس کنم که از همین اول ماموریت لو رفتم!🕵🏻♀️
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعی میکنم عادی جلوه کنم و از کنارش روی پلکان رد بشم و برم ولی همون لحظه با صدای بم و عمیقش جلومو میگیره و سعی میکنه روبند قرمز رنگی رو که روی صورتم زدم کنار بزنه اما سریع دستش رو نگه میدارم و میگم که روبند بخشی از اجرای امشب منه! و راهم رو میکشم و میرم داخل سالن، وقتی داخل میشم و چهره مورد نظرم رو نمیبینم عصبی میشم و سعی میکنم یواشکی پیداش کنم و در عین حال به سمت بخش اجرا میرم تا مراسم امشب رو شروع کنم تا اینکه چشمم بهش میخوره، طارِک رِلِکن.
این کارشه ، به کسایی که خوشش میاد نزدیک میشه، و به طرز عجیبی بعدش دیگه کسی از اون افراد چیزی نمیشنوه؛ جالبه ولی امشب از این خبرا نیست، امشب طارک با کسی درمیوفته که قراره خونش رو بریزه، دستش رو قطع کنه و با خودش ببره و از شر جسدش خلاص بشه!
در سرویس باز میشه و چهره خشنش رو از فاصله ای نه چندان دور میتونم ببینم، خب طعمه توی تور افتاد، حالا وقت زیادی ندارم و وقتی بهم نزدیک میشه تا پیشنهاد های کثیفش رو بهم بده سعی میکنم آروم بمونم و دستم رو به سمت خنجری میبرم که زیر لباسم پنهون کردم‼️
سریع به سمت شب تاریک و برفی قدم میذارم و سعی میکنم زودتر از اونجا دور بشم اما نه اونقدر سریع که طارک نتونه پیدام کنه!
از مغازه هایی که توی خاموشی به سر میبرن رد میشم و رد چکمه هام روی برف های سرد و یخ زده میوفتن و از پله های گودال بلا و بالاتر میرم تا به طبقه های بالاتر میرسم، جایی که بالاخره نزدیک میشه، منتظر میمونم تا نزدیک تر بیاد که یهو دستش به پشت گردنم میخوره و محکم منو به دیوار میکوبه!