eitaa logo
کتابفروشیِ‌‌دِیزی‌مون
3.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
352 ویدیو
1 فایل
‹ بـنـام‌او › مـن پـَریـسـام، و اینجـا کتـاب‌فـروشـی‌منـه🫶🏻>> بـا خـوندن هـر داستـان تـو یِ دنـیای دیگـه سفـر کنیـد؛🪞🦢 _ارتباط‌با‌مـن: @moon_ad _رضایتِ‌قلـب‌ها: @rezayat_book 'ارسال چهارشنبه ها 'ارسال‌ازتـهران📦 'تبادل⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
سریع به سمت شب تاریک و برفی قدم میذارم و سعی میکنم زودتر از اونجا دور بشم اما نه اونقدر سریع که طارک نتونه پیدام کنه! از مغازه هایی که توی خاموشی به سر میبرن رد میشم و رد چکمه هام روی برف های سرد و یخ زده میوفتن و از پله های گودال بلا و بالاتر میرم تا به طبقه های بالاتر میرسم، جایی که بالاخره نزدیک میشه، منتظر میمونم تا نزدیک تر بیاد که یهو دستش به پشت گردنم میخوره و محکم منو به دیوار می‌کوبه!
وقتی به فکرم میاد که با چند نفر دیگه اینکارو کرده خونم به جوش میاد، همون لحظه کلاهک مخفی که روی دندونم بود رو با فشار دهن فعال میکنم و وردی رو به زبون میارم و خدای کلود (خدای هوا) رو به جونش میندازم تا تمام هوا رو از ریه هاش بکشه بیرون! همینه، حالا دیگه توی چنگ خودمه، کارمو باهاش آهسته پیش میبرم، زخم های زیاد بهش میزنم، حرفایی که تو دلم بود رو بهش میزنم و از اینکار لذت میبرم ولی وقت تنگه، پس دستش رو میبرم، حرف آخرم رو بهش میزنم و میگم که خانواده‌ش بهش سلام رسوندن و بعد می‌کشمش. جسد رو بلند میکنم و از بالای دیوار پرتش میکنم توی پرتگاه.
کارم تموم شده و میخوام از اونجا دور بشم که تیکه کاغذی روی دیوار توجهم رو جلب میکنه. اعلامیه ای از طرف پادشاهی، برای دستگیری گروه "فی‌یردوات" گروهی که من عضوش هستم. از حرصم کاغذو میکنم و میذارم توی جیبم و برمیگردم تا از اونجا دور بشم که به جسمی سخت برخورد میکنم و دستی دور مچم گره میخوره... خودشه،‼️ از من بلندتره، مسلما زورم بهش نمیرسه ولی قرار نیست بذارم همینطوری کارمو یکسره کنه...اما بهش نمیاد که بخواد بجنگه، درسته همین الان من یه فرد بنیادین رو کشتم و از دره پرت کردم پایین ولی خب... در کمال تعجب باهام کاری نمیکنه، انگار که... انگار که خودش هم با کارم موافق بوده، کاری بهم نداره. با دقت نگاهش میکنم، مهری توی گوشش نداره که نشون دهنده قدرتش باشه اما من اونقدر احمق نیستم که فکر کنم طرف ناله! ولی درکمال تعجب دستم رو ول میکنه و صرفا میگه یه مرد بنیادین اون پایین افتاده و مرده منم میگم والا کسی رو ندیدم همین الان از اونجا اومدم. بعد به ارومی ازش جدا میشم و راهم رو میکشم و میرم، با این امید که زنده گذاشتنش بعدا برام دردسر نشه!
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی کارم توی مغازه تموم میشه "رووز" بهم میگه که "سریم" میخواد منو ببینه...ای خالقان نه، نمیخوام الان اون زن رو ببینم و راهم رو میکشم که برم تا اینکه رووز بهم میگه این یه دستور بود از طرفش، نه خواهش! برای همین مجبور میشم به طبقه بالا برم جایی که سریم اونجاست و منتظرمه، اتاق کارش... سریم بالاسری من محسوب میشه، رئیسم اصلی گروه فی‌یردات نیست ولی مجبورم بهش جواب پس بدم، نه بذارید بهتر بگم، افسارم دست اونه با اون طلسم خونی که مدت ها پیش منو مجبور کرد که بهش پایبند بشم تا جونم رو نجات بده، حالا این داستانش برای یه روز دیگه‌ست ولی اون زنی با خون من که توی گردنبندشه میتونه واردارم کنه تا کاری که میخواد رو براش انجام بدم... اما به هرحال این باعث نمیشه من باهاش خوب حرف بزنم.
طبق معمول تیکه هاش رو بهم میندازه و منم همینکارو میکنم ولی چون خیلی خسته تر از اونم که باهاش بحث کنم میرم سراغ اصل مطلب و میپرسم چرا میخواسته منو ببینه. و چیزی که بهم میگه خون توی رگ هام رو خشک میکنه! سریم بهم گفت که اژدهای رِک توی حوالی شهر دیده شده! رک، شکارچیه جایزه بگیریه که همه اونو به وحشیگریش میشناسن و میدونن که اگه کسی رو بخواد بکشه، تا خونش رو نریزه بیخیال نمیشه. اما جوابی که سریم به سوالم میده بدتر منو وحشت زده میکنه، اون اومده تا مارو شکار کنه! فی‌یردوات!
ظاهرا همه دست به دست هم دادن تا مارو از بین ببرن اما من به سریم پیشنهاد دادم تا خودم برم و کار اون رک رو تموم کنم، جوابش مشخص بود. "نه" بهم گفت گفت باید مخفی بشم، نباید به کسی کمک کنم و نباید خودی نشون بدم، همون موقع بود که ذهنم به سمت غریبه دیشبی رفت! نکنه اون خودش بوده باشه؟! اگه واقعا خودش بوده باشه پس چرا کاری به کار من نداشته؟! اما من نمیدونستم که این تازه شروع ماجرا های منه!
البته همه‌ی این داستانایی که براتون گفتم فقط یک‌چهارم خود کتابه و به قسمت اصلی داستان نرسید🤓🤌🏻
یک عدد شااهکار🤌🏼 ✩ عنوان:وقتی که از ماه زاده شد🌒 ✩ تعداد صفحه: 832 ✩ قیمت:750ت که با آف و هدایا تقدیمتون میشه 676ت✨ ✩ توضیحات:ژانر عاشقانه،فانتزی،جادویی/ جلد سخت و لبه رنگی و آستربدرقه های طرحدار ،اول کتاب واژه نامه داره،اصطلاحات،فهرست شخصیت هارو داره،نقشه داره. آخر کتاب هم شجره نامه دارهه🤭 ✩ جهت ثبت سفارش🍥 @moon_ad
بچه ها خواستم یهویی بهتون بگم خیلی خوشحالم که دارمتون😭🫂
سلام شبتون بخیرر‼️✨️ بچه ها می‌خواستم بگم که کتاب روزی‌روزگاری دلی شکسته پیش فروش بوده و هفته ی دیگه از چاپخونه برامون ارسال می‌شه اما چون خیلی تعدادش محدوده و سریع تموم میشه تصمیم گرفتم پیش فروشش رو بزارم تا خیالتون راحت باشه و درکل همه ی آنلاین شاپ ها الان فقط پیش فروش دارن💘