eitaa logo
مشکات
198 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
156 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز پانزدهم ماه 🌙 مبارک رمضان
امام حسن علیه‌السلام:       ✍همانا بهترین نیکی‌ها، اخلاق نیکوست. 🍃 میلاد کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام مبارک 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های جالب خانمی که تازه مسلمان شده است: قبلاً هرروز گریه می‌کردم الان سه ماهه گریه نکردم و به آرامش کامل رسیدم.
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 حتی یه چاقو هم همیشه توی جیبش بود.بعضی وقت ها که بهش غرولند می کردیم و می گفتیم این چیه توی جیبت؟میگفت:مریم خانوم،می خوام هروقت خواستم میوه پوست بگیرم،راحت باشم. ولی من می دونستم برا چی این چاقو رو،گذاشته توی جیبش.روی حساب خودم،هرموقع از خونه میرفت بیرون،گوشت تنم می لرزید تا برگرده.می گفتم:خدایا!خودت مواظبش باش،یه وقت توی دعوا یا میونجی گری،یه اتفاقی براش نیفته! تا چهارسال هم براش غسل میکردم و از خدا خواستم که عاقبت به خیر بشه.فکر می کردم با ازدواج،عاقبت به خیر میشه.نمی‌دونستم از اون چیزی که من فکرش رو میکردم هم،بالاتر میره. بعد از این که درس رو رها کرد،با دوستاش رفتن توی یه درمانگاه.اونجا برای درمان بعضی بیماری های خاص آموزش می دیدن و بعد هم توی پارک ها و جاهای عمومی،به مردم آموزش پیشگیری از اون بیماری ها رو میدادن.برادرم مهرشاد رو هم با خودش همراه کرده بود.بهشون گفته بود:((بیاین بریم،خیلی حال میده.از صبح تا شب با آدم های زیادی آشنا میشیم.یه چیزی یاد میگیریم و به بقیه هم یاد میدیم.سرمون هم گرمه)). اونجا زیاد دوام نیاوردن.بعد از چند ماه زدن بیرون.نه تنها اونجا،مجید هیچ کجا برای کار دوام نمی آورد.هرچی هم در می آورد،همون روز خرج می کرد.گاهی وقت ها شل که میشد،پول بنزین ماشینش را هم از باباش می گرفت.اگه یه روز صدهزار تومان هم در می آورد،تا بیاد خونه،پنجاه تومنش رو می رفت با دوستاش خرج می کرد.بقیه اش رو هم برا خونه یه چیزی می خرید.عادت نداشت هیچ وقت دست خالی بیاد خونه،اگه شده یه سطل ماست می خرید.هرچی هم که از پولش می موند،به من یا خواهراش علی الخصوص به عطیه می‌داد.عطیه رو خیلی دوست داشت.البته کل کل کردنش با آبجیش هم سر جاش بود.گاهی شوخی شوخی نیم ساعت همدیگه رو می‌زدن.آخرش هم با خنده،هرکدوم می رفتن ردّ کارشون.بچه که بودن ،عطیه هزار تومن اگه داشت ،هزاری رو ازش می گرفت و به جاش ،سه تا صدتومنی بهش می‌داد و می گفت:ببین!این سه تاست.پول تو یکی یه.خلاصه با همین شیره مالی،پول عطیه رو می‌گرفت و به قول خودش؛میرفت با دوستاش عشق و حال. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
‌ سلام رفیق 🌱 دنبال یک دلیل برای پرواز بگرد حتی اگه هزار دلیل برای سقوط باشه…!🪂 ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ایرانی‌ها! ادای افسرده‌ها رو در نیارید. 🔹‌اگر احساس می‌کنی افسرده هستی، یه سر بیا غرب تا معنای افسردگی رو‌ درک کنی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 از امام علی (ع) پرسیدند : واجب و واجب تر چیست؟ نزدیك و نزدیك تر كدامند؟ عجیب و عجیب تر چیست؟ سخت و سخت تر چیست؟ فرمود: 🌷واجب اطاعت از الله و واجبتر از آن ترك گناه است. 💐نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است. 🌹عجیب دنیا و عجیبتر از آن محبت دنیاست. 🌺 سخت قبر است و سخت تر از آن دست خالی رفتن به قبر است.
🔸️سربازانِ شیطان! بیهوده تلاش نکنید؛ نور خدا خاموش شدنی نیست. پروفسور «هنری کلاسن» استاد دانشگاه هاروارد به دین اسلام گروید.
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 بعد موقع سربازیش رسید.توی آموزشی که بود،برا جشن تولدش کیک خریدیم و بردیم بیرون پادگان،براش یه جشن تولد کوچیک گرفتیم.عادتش بود هرسال جشن تولد بگیره.سال نود و سه،یه جشن تولد بزرگ توی باغ برا خودش گرفت.یه کیک بزرگ و الویه و میوه و شربت و گروه موسیقی و خلاصه،خودش برا خودش سنگ تمام گذاشته بود.به ما هم گفت:نیاین،دوستام هستن.موقع بریدن کیک،یه تیکه بزرگش را بریده بود و برای ما کنار گذاشته بود و بقیه رو عین فیلم های کمدی،با دستاش،توی صورت دوستاش مالیده بود.اون تولد آخرین تولدی بود که گرفت.بعدش هم که دیگه یه جورایی ،دور مهمونی و تولد و این برنامه ها رو،خط قرمز کشید.این اواخر حتی قلیون رو کنار گذاشته بود.از سربازیش می گفتم...،این دوره خودش یه فیلم سینمایی یه.آموزشیش کهریزک بود.هفته ای دو سه مرتبه،بار و بندیل جمع می کردیم و می رفتیم دم پادگان،برای خشکبار و میوه فصل و غذا می بردیم.همون جا همه باهم می خوردیم و برمی گشتیم .آموزشیش که تموم شد،سربازیش افتاد پرند.اسمش سربازی بود،صبح که میشد،آقا افضل می بردمش دم پادگان،پیاده اش می کرد و برمی‌گشت. هنوز پدرش برنگشته،مجید خونه بود.نمیدونم مُهر فرمانده اش رو،از کجا می آورد و برا خودش مرخصی رد میکرد،یه روز تا رسید خونه،شروع کرد غرولند کردن.افضل گفت: _چی شده داداش مجید؟چرا امروز نیومده،غرغر راه انداختی؟ _هیچی آقا افضل. یه سرهنگه تو پادگان،راه به راه به من گیر میده،اوقاتم رو تلخ کرده! _اون کیه که جرأت کرده به مجید من بگه بالا چشمت ابروئه؟ همین فردا با هم میریم دم پادگان،ببینم چی شده. فردا صبح،هوا گرگ و میش بود که پدرو پسر راه افتادن و رفتن پادگان.کلی دردسر کشیده بودن تا تونستن خودشون رو،به اتاق فرمانده پادگان برسونن.افضل تا وارد اتاق میشه،میگه: _سلام جناب سرهنگ.من پدر سرباز مجید قربان خانی هستم. _علیکم السلام آقای قربان خانی! چشم ما به جمال تان روشن شد. _راستش نمی‌خواستم مزاحم تون بشم،اما این پسرم دیشب،با اوقات تلخ اومده خونه و از دیشب تا حالا هم،حال درستی نداره.میگه توی پادگان اذیتم میکنن! _نگفت کی اذیت میکنه،من مجید را،يا مجید من را؟ _والله پسرم گفته شما. فرمانده ی پادگان نمی دانست بخندد یا عصبانی باشد. _ببینید آقای قربان خانی،من با این سن و سال و با درجه سرهنگی ،تا حالا یک مرتبه هم با دمپایی،در محل کار رفت و آمد نکرده م؛حتی یک مرتبه.اما این آقا زاده ی شما هرروز به جای پوتین،یه جفت دمپایی پا می‌کند از این حیاط به آن حیاط و از آن اتاق به این اتاق می‌رود. تنها کسی که با دمپایی این طرف برا خودش می چرخه،مجیده. تازه جرأت هم نمی کنیم به آقا اعتراض کنیم.قشقرق راه می اندازد و اعصاب همه ما را،به هم می ریزد. _راستش من در جریان این کارهای مجید نبودم.شما ببخشید،حلال کنید. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برخورد ویرانگر کشتی به پلی در آمریکا 🔸این حادثه ده‌ها کشته و مفقود داشته که غواصان در حال جستجوی مفقودین در اعماق آب هستند.