°•○●﷽●○
#ناحلــه🌸
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهار
فاطمه
با شنیدن حرف هاش نتونستم طاقت بیارم و زدم زیر گریه. تو دلم کلی قربون صدقش رفتم و به خودم لعنت فرستادم. صدای بغض دارش داغونم کرده بود.
شمیم که این حال و روزم رو دید گفت ؛آخه تو که جنبه نداری،چرا میخوای شوهرت رو اینجوری سوپرایز کنی؟
همه خندیدن و بابا گفت :
+حالا چیکار کنیم؟همینطور سر کوچه بمونیم ؟
اشک هام رو پاک کردم و گفتم :
_اره میدونم که الان میاد دنبالم.
مامان:
+ از دست تو دختر ،صداش و که شنیدم انقدر دلم سوخت که میخواستم بگم همه ی اینا نقشه ی زنته!
ریحانه:
+بمیرم برای داداشم ،چی میکشه از دست تو
همه خندیدیم و گوشه ی کوچه منتظر موندیم که محمد بیاد که گفتم:
_چند نفرمون بریم کنار ماشینش . چون با سرعت میاد یهو بریمجلوی ماشین که لهمون میکنه.
محسن:
+خب ما پشت این درخت ها قایم میشیم شما برو کنار ماشین. فقط مراقب باشین خیلی بهش نزدیک نشین که الان عصبانیه ممکنه یهو دستش بره
خندیدم و گفتم :
_آقا محسن شما مراقب باشین کیک خراب نشه
محسن:
+چشم حواسم هست روی این قیافه مزخرف برگ درخت نشینه
دوباره صدای خنده هامون بلند شد.
رفتم کنار ماشین و روی پاهام نشستم.
خیلی هیجان داشتم ،همش میترسیدم محمد و ببینم و نتونم طاقت بیارم و بغلش کنم.
چند دقیقه گذشت و طبق حدسی که زدم محمد با قیافه ای آشفته تر از همیشه از خونه بیرون اومد.از هیجان دستم میلرزید. نمیدونستم چه واکنشی نشون میده .
به ماشین نزدیک شد. از جام بلند شدم و آروم قدم برداشتم .در ماشین رو باز کرد و خواست توش بشینه که رفتم پشت سرش و آروم به کتفش ضربه زدم. قیافه ام جدی بود و چون گریه کردم چشم هام یخورده قرمز شده بود. به سرعت به عقب برگشت. مات مونده بود.در ماشین رو بست .با تعجب نگاهش رو روم میچرخوند.
به سختی گفت :
+فاطمه
چند ثانیه چشم هاش رو بست و نفس عمیق کشید که با لبخند گفتم : تولد مبارک محمدم
بهت زده نگام میکرد که همه اومدن و باهم گفتن :
+تولدت مبارک
ریحانه کلی برف شادی روی سرمون ریخت و بعد رفت محمد رو بغل کرد و بوسیدش .
با دیدن قیافه متعجب محمد در حالی که برف شادی روی بینیش نشسته بود همه زدیم زیر خنده.
بیچاره هنوز تو شوک بود. بعد از چند دقیقه فهمید که قضیه چیه و از شوک در اومده بود که با دیدن عکسش روی کیک تو دست محسن چشم هاش گرد شد و گفت :
+وای !نه!این دیگه نه!
نگاهش از بین جمع به من برگشت و با زار گفت:
+فاطمه!!!
که باعث شد دوباره همه بخندن .
یکی از مضحک ترین عکس های محمد رو داده بودم که روی کیکش بزنن. تو دوران نامزدیمون وقتی دلمون تنگ میشد با ژست های مختلف برای هم عکس میفرستادیم.
یک بار زبونم و در آوردم و چشمام و گرد کردم و از خودم عکس گرفتم و براش فرستادم. اونمکلی به عکسم خندید و ادام رو در آورد و باهمین ژست برام عکس فرستاد . منم همین عکس رو روی کیکش زده بودم.
با دیدن عکسش روی کیک از خجالت سرخ شده بود.
به ترتیب بابا و مامان و محسن و روح الله رو بغل کرد و ازشون تشکر کرد. از شمیم هم تشکر کرد. و راهنماییشون کرد که برن داخل خونه.
من و محمد تو کوچه موندیم که مامانم گفت:
+ آقا محمد کلید رو بده ما بریم بالا.محمد خجالت زده کلید رو به مامان داد. همه رفتن.
رفتم و روبه روی محمد ایستادم
از چهره ی آشفته اش مشخص بود که خیلی حالش بد شد.
_معذرت میخوام که ناراحتت کردم
+ناراحتم نکردی ،سکتم دادی!
چیزی نگفتم و داشتم میرفتم بالا که گفت :
+فاطمه
برگشتم سمتش:
_جانم
+هیچکدوم از چیزهایی که گفتی جدی نبود دیگه؟
بهش لبخند زدم و گفتم:
_ خیلی سعی کردم معکوس ویژگی های خوبت رو بگم. هیچکدوم جدی نبود!
+خیلی اذیتم کردی ولی قول میدم جبران کنم
_بمیرم الهی،ببخشید دیگه میخواستم غافلگیرت کنم
+خداروشکر که هستی
جوابش رو با لبخند دادم.*
ادامـہدارد..
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
•♥️🍃•
•° چه نیاز است که دستت به ضریحش برسد
برسی سردر "مشهد "، تو شفا می گیری🕊🙃
#امامرضا 🌻
#چهارشنبههایامامرضایی🕌
.
#بیسیمچی|📞|•
[ یکمتن،سرشآر از #روضه! ]
+همت همت،مجنون🎙
حاجے صداے منو میشنوید؟!!
همت همت مجنون؟؟📞
- مجنون جان، به گوشم
+حاج همت ،
اوضاعخیلــےخرابه، برادر💔
محاصره تنگ تر شده...
اسیرامون خیلے زیاد شدن اخوی...!
خواهر و برادر ها را دارند ؛
قیچے میڪنند...!!
#اینجاشیاطینمدامشیمیایـےمیزنند...
برادر ، خیلیبه بچه ها تذڪر میدیم
ولے انگار دیگه اثرے نداره...💔
عامل خفه ڪننده دیگه . .
بوے #گیاه نمیده، بوے #گناه میده..🍂
+ همت جان...؟؟!!
حاجےجاناینجا بهخواهرا،همشمیگیم
پَر چادرتون رو حائل ڪنید تا بوےِگناه
مَشامتون رو اذیت نڪنه...
ولے آخه برادر ڪو گوش شنوا...؟⛓
حاجے،برادراموناوضاشونخیلےخرابه...
همش میگم برادر ، نگاهت!!!
برادر ، نگاهت...!
حاجے این ترڪش هاے نگاه برادرا..
فقط قلبو میزنه...💘
+ کمک میخوایم حاجی...:)💔
به بچه هاے اونجا بگو
+ کمک برسونید :))🌿
دارے صدا رو... :)✨
همت ،همت ، مجنون....!؟🎙
#شهداییمـ[♥️🌱]
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
#دستنوشتهیڪچریك 🌿°
حاجے تازگیا •• ↓
عمامه میدن لایک میخرن
مُخ ناموسُ میزنن لایو میگیرن
تسبیح میگیرن ریاکارے میکنن
دیگہ بسه آبرومون رفت✋🏽💔
حاجی اینا کہ میبینی از نسل شماها نیستن..
اینجا دیگه کسی براے ما فہمیده نمیشه‼️
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
💭⛓
ساقدستِتوریمیخرین؟😐💔
اصلاتـاحالابهاینفکرکردینچراساق دست میخرن؟!🤦🏻♂
چوندستشونمعلومنباشه!..
اونوقتمیرینتوریشومیخرینکھدستو قشنگترجلوهمیده؟!
جاهلیتِ مدرن🚶♂
#داریمبهکجامیریم
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
🤔 مشکلت چیه؟
#ریزش_مو؟ #لاغری؟ #چاقی؟
#زود_انزالی؟ #عدم_بارداری؟
😱هر مشکلی که داشته باشی اینجا نسخه اش پیدا میشه
😍 روش درمان بیش از ۵۰۰ بیماری فراگیر از جمله #کرونا
در نسخه های طب اسلامی
🌐 دارای سایت فروشگاهی چند منظوره با مجوز وزارت صنعت و معدن و تجارت
😍 ارائه کننده انواع محصولات سالم😍
🆔 sapp.ir/saba_shop
🆔 eitaa.com/saba_shop
🆔instagram.com/saba___shop
🆔rubika.ir/saba_shop