ایندهههشتآد
توآخرالزمآنۍهستن
کہدشمنبرآازبینبردنشون
کلۍتلآشمیکننبرآشستوشوۍ
مغزۍتلآشمیکنن
امآاونآمقآومترازاینچیزآن
#پرچممونبآلاست!
دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
بابت تاخیر به وجود اومده خیلی عذر میخوام🌱
تا چند دقیقه لایو رو میزارم التماس دعا✨
هدایت شده از ˼چآه ﻧوﯾس🤞🏽⸀
خدایی بین خودمون و آقا بمونه فکر کنیم که روزی چند ساعت فکر امام زمانمونیم؟!
چند ساعت؟!
چند دقیقه؟!
چند ثانیه؟!
اصلا روزانه اندازه ی یه سلام وقت میزاریم واسش؟!
به خدا خیلی تنهاست...
میدونین خیلی بده که از حدود ۸ میلیارد نفر آدم، ۳۱۳ نفر خوب نباشه...
هممون..........
آقا خیلی شرمنده ایم
#امام_زمان
بـٰآورکنینآقایونالآنلذترآیگان
نمیخوآن!
شمآتواینسرمآپآچههآتوزدیبآلا
سردتمیشه
دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
این ابتدای وادی حیرت بود
این ها مقدمه ای بود برای پاشیدن بذر ولایت در جان ها
هر چند که دل های اهل مدینه آنقدر مسکن شیطان شده بود که حتی سخن دخت نبی در آن اثری نداشت
و شما شروع کردید به سخن گفتن تا حجت را تمام کنید
ایها ناس!
هان ای مردم
اعلمو انی فاطمه و ابی محمد
بدانید که من فاطمه ام و پدرم محمد است.
حرف اول و آخرم یکی ست!
نه غلط در گفتارم جای دارد و نه خطا در کردارم
پدرم محمد است،پیامبری که خود به میان شما آمد تا رنج های شما بر گردن او باشد و به هدایت شما حریص بود و با مومنان رافت و مهربانی داشت!
اگر بخواهید او را بشناسید میبینید که
پدر من بوده است نه پدر شما
و برادر شوی من بوده است نه شوی شما
و چه خوب و مبارک است این نسب!
او راسالت خود را به سرانجام رسانید
آنقدر بت شکست و آنقدر پشت افکار مشرکان را به خاک مالید تا جمعشان از هم پاشید و خار های نفاق روفته گردید و گره های کفر و شقاق گشوده گشت و آنگاه زبان شما به گفتن "لا اله الا الله" باز شد
این در حالی بود که شما هیچ نبودید!
هیچ نبودید و به جرعه ای آب میمانستید و لقمه ای که دمی خورده شود!
زیرپا بودید لگدمال عابران!
آب متفقن مینوشیدید
و ذلیل و درمانده بودید تا خدای متعال با محمد(ص) شما را نجات داد!
و شروع کردید به از علی گفتن...!
هرگاه که آتش جنگ برمی افروختند خدا خاموشش میکرد و پیامبر برادرش علی را به کام اژدها می فرستاد.
و علی تا پشت و پوزه دیو صفتان را به خاک نمیمالید باز نمیگشت!
علی غرق در عشق خدا بود و پرتلاش در مسیر او و نزدیک به رسول خدا!
او مردی است از دوستان خدا
سید اولیا خدا،تلاشگر،مقاوم
ولی شما در آن گیر و دار خوب آسوده زیستید و خوب خوش گذراندید تا کی چرخ روزگار بر علیه ما بگردد
همان شما که از جنگ ها میگریختید و دشمن پشتتان را بیش میدید تا رویتان چشم به راه گردش روزگار بر علیه ما شدید تا پدرم وفات کرد!
#اعلمو_انی_فاطمه
هدایت شده از - دچار!
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
بیاید یکم تو زندگیامون جدی باشیم
این حجم از شوخی گرفتنِ آخرت ،
عاقبت نداره! :)
دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ
اینجا کاناݪ ناشناس ها و حرف هاے شماست⇩
دوست داشتید عضو شید🌿
یہ جمع خودمونے
@nshns_dochar
- دچار!
یڪۍ از سخت ترین روزها بعد از شهادت حمید روزے بود ڪه دوستانش ساڪش را از سوریه برایم آوردند.
درست سۍ آذر، شب يلدا بودڪه ساڪ حمید به دستم رسید.
نمی خواستم پیش پدر و مادرم گریه کنم، آن روز فقط بغض کردم.
شب ڪه شد دور از چشم بقیه به حیاط رفتم، ساڪ را بغل کردم، به یاد همه شبهای یلدایی که حمید ڪنارم بود ولی حالا فقط ساڪ وسایلش را داشتم تا صبح گریه کردم.
این همان ساڪی بود ڪه با ڪلی بحث خودم برای حمید چیده بودم، با دست لرزانم زیپ سمت راست را باز کردم.
نایلون مشکی که برای مواقع لزوم گذاشته بودم همان جا بود،
جوراب و دستڪش ها دست نخورده مانده بود، برایش باند ڪشی گذاشته بودم ڪه مچ دست هایش را ببندد.
زیپ وسط را ڪه باز ڪردم فهمیدم خودش وسایل را چیده است، مدل تا کردن حمید را مۍ دانستم، به جز لباس های نظامیش همه چیز همان طور دست نخورده مانده بود.
لباس هایی ڪه روز آخر با آنها از من خداحافظی ڪرد همه داخل ساڪ بود.
در جیب پیراهنش پانزده هزار تومان پول بود ڪه با خودش برده بود، یک اتیڪت یا زهرا(س) ڪه از طرف حرم حضرت زینب (س) به حمید داده بودند.
نمک هواپیما داخل جیب ڪاپشنش بود و یڪ ڪتاب آموزش زبان عربی همین !
این ها آخرین چیزهایی بود ڪه دست حمید من به آنها خورده بود و حالا من چون یعقوبی ڪه یوسفش را گم کرده باشد با سرانگشتانی لرزان و دلی پر از غم آن ها را بو مۍ ڪردم و به چشم مۍڪشیدم.
به روایت ھمســرشھید
#شهیدحمیدسیاهکالۍ
#یادت_باشد....
دچـٰاࢪ|ᵈᵒᶜʰᵃʳ