eitaa logo
- دچار!
10.8هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
: ظرف بشکن.. سر بشکن.. شیشه ماشین بشکن.. آماا.. غرور نشکن... احساس نشکن.. قلب نشکن...💔 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃
+ببین منو.. بشین‌با‌خدا‌ختلاط‌کن.. حل‌میـشـہ...فقط میخواد شاید امتحانه..:) آخدا‌قربونت‌ازما‌امتحانای‌سخت‌سخت‌نگیر... نمیکشیم‌بہ‌خودت‌قسمـ🖐🏾 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
‌ •|🖤🌾|• رنگ رژلب و لاك رو با ساق دست و روسریت با هم ست میکنی؛ چادرم که پوشیدی... اینستا رو هم که ترکوندی خانم چادریِ محترم! ما نخوایم اینجوری بقیه رو جذب حجاب کنی باید کیو ببینیم؟! ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
تویِ قلبی که جایِ شهید نیست؛ اون قلب نیست... قبره...!! -دلامون نَمیره ‌ی وقت! ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
🌱 ••• فرصتٺ‌ها چقدࢪ فراۅانند...↻ ۅعبࢪٺ گرفٺن‌ها چقدر اَندڪ!🥀 [حکمٺـ۲۹۷‌] ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
خودنما‌نباشیم؛هِی‌مَنم‌مَنم‌نڪنیم! صاف‌وساده‌باشیم؛نماز‌میخونیم، درست!پول‌داریم،درست! خونه‌ی‌آنچنانی‌داریم،اینم‌درست... ولی‌قرار‌نیست‌ڪه‌همه‌جا "جــار" بزنیم‌ڪه^ پس‌بذاریم‌ڪنار‌این‌عملِ‌زشت‌رو.. به‌خاطرِ‌امام‌زمان[عج]💚 براے‌رضاے‌خدا ... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
ღـو🍉❤ بـہ‌دلِ‌خستِھ‌بگوییدخُداوندی‌هسٺ؛🌱`• ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
•٠🦋٠• 📨بین شماره ۱تا ۱۰ ، یک شماره رو انتخاب و برروی آدرس کلیک کنید. تمبر روی نامه را فشار بدهید ، تا نامه برایتان باز بشود.✨ این ها جمله ی پدرمان ابوتراب ،امیرالمؤمنین علی علیه السلام هست به شما .🌺✨ ✉️نامه ارزشمندتان را همیشه نگه دارید و هر از گاهی بهش سر بزنید 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ نامه ی اول📩👇🏻 https://digipostal.ir/cuhkfd5✨ نامه ی دوم📩👇🏻 https://digipostal.ir/cmfv024 ✨ نامه ی سوم📩 👇🏻 https://digipostal.ir/coj6tgm ✨ نامه ی چهارم 📩👇🏻 https://digipostal.ir/cz5bpbx ✨ نامه ی پنجم 📩👇🏻 https://digipostal.ir/cfxgj7c ✨ نامه ی ششم📩 👇🏻 https://digipostal.ir/cp59m40 ✨ نامه ی هفتم 📩👇🏻 https://digipostal.ir/cv1kss3 ✨ نامه ی هشتم 📩👇🏻 https://digipostal.ir/cjxawcx ✨ نامه ی نهم📩 👇🏻 https://digipostal.ir/crq8mp0 ✨ نامه ی دهم📩 👇🏻 https://digipostal.ir/crft0mc✨ ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
بخاطر استقبال شما عزیزا از رمان امشب پنج پارت میذارم☺️
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و هفتم✨ اتاق رو بر انداز کرد...👀 اتاق من حدودا چهار متر در چهار متر مربعه.رو به روی در میز تحریر و چند قفسه چوبی کتاب📚 هست. کنار در چسبیده به دیوار تخته.رو به روی تخت یه پنجره ست.زیر پنجره،یه مبل دو نفره هست.قبله ی✨ اتاقم رو به پنجره ست.. روی یه دیوار یه عکس رهبری🇮🇷 مرکز😍 و اطرافش... عکس شهید خرازی،🌷 شهید همت،🌷 شهید احمد کاظمی،🌷 شهید جهان آرا 🌷رو چسبوندم. یه گل مصنوعی🌸 هم کنار میز تحریرم گذاشتم و یه گلدان حسن یوسف🌹 هم جلوی پنجره.فضای اتاقمو خیلی دوست دارم. خوب که اتاق رو بررسی کرد،راهنماییش کردم روی مبل بشینه. خودم هم رو صندلی میز تحریرم نشستم. سرش پایین بود،گفت: _من تجربه خواستگاری رفتن ندارم،اما شنیدم اول خانم ها سوالهاشون رو میپرسن.😊ولی میشه قبل از اینکه شما سوالهاتون رو شروع کنید،من یه سوالی بپرسم؟ -بفرمایید. -چرا عکس این چهار شهید بزرگوار رو به دیوار اتاق تون زدید؟🤔 -این شهدا، نزدیک من هستن...آدم باکسی دوست میشه که بخواد باشه.من عکس شهید همت و جهان آرا رو به دیوار اتاقم زدم چون حتی از عکس شون هم معلومه چقدر و هستن،اونقدر که مشخصه حتی به عکس شون هم بشیم.منم میخوام اینطور باشم.☝️ -چرا این عکس شهید خرازی رو زدید؟ - همیشگی شهید خرازی معروف بوده و هست.این عکس برای وقتیه که خبر شهادت سه تا از دوستانش رو بهش گفتن..معلومه که چقدر ..شاید ناراحته چون از دوستانش جامونده.. شهید کاظمی هم از دوستانش دیرتر شهید شد.ولی معنیش این نیست که این بزرگواران اون موقع شهادت نبودن..زنده موندن چون زنده بودنشون بود.چون هنوز کارهایی بود که باید انجام میدادن..حتی زنده بودنشون هم کمتر از شهادت ..میشه نفس کشیدن هم ثواب شهادت داشته باشه. -که اینطور..بسیارخب شما سوالهاتون رو بفرمایید.😊 -شما چرا میخواید ازدواج کنید؟ یه کم مکث کرد.بعد گفت: _الان شما دلیل فلسفی میخواین یا مثلا... -من دلیل شما رو میخوام بدونم،اگه فلسفیه،همون رو بگید،اگه غیر فلسفی هم بفرمایید. -دلیل هرکسی برای ازدواج به طرز فکرش و بستگی داره...طرز فکر و سبک زندگی من خداست.من میخوام ازدواج کنم چون میخوام باشم برای خدا.من میخوام کسی رو تو زندگیم داشته باشم که بهم بگه نقطه ضعف های کردنم،چیه. -چرا من؟🤔 -چون میدونم براتون مهمه که بنده ی خوبی باشین.اینکه برای شما هم این مسأله مهم باشه باعث میشه به منم بیشتر کمک کنید تا کسیکه اصلا اینطوری فکرنمیکنه.👌 -اینکه خودتون بنده ی خوبی باشین فقط براتون مهمه؟😟🤔 ادامه دارد... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و هشتم✨ -اینکه خودتون بنده ی خوبی باشین فقط براتون مهمه؟😕 -نه. ☝️ازدواج یه رابطه ست.پیشرفت زن باعث پیشرفت مرد میشه و همینطور پیشرفت مرد باعث پیشرفت زن.👌من همیشه دلم میخواست با کسی ازدواج کنم که همچین از ازدواج داشته باشه.چون به نظرم کسی که براش مهمه دیگه بداخلاقی و خیانت و کارهای ناشایست دیگه هم انجام نمیده. من خصوصیات اخلاقی امین رو تا حد زیادی میشناختم... بخاطر همین سؤالهای معمول رو لازم نبود بپرسم...😇 وقتی سؤالهامو پرسیدم و امین خیلی خوب جواب داد، گفتم: _یه مسأله ای که خیلی برای من مهمه داشتن هست.نه اینکه در همین حد که مطمئن باشم حرام نیست، برام کافی باشه،نه..☝️باید مطمئنا حلال باشه.میدونید که این دو تا با هم فرق داره.گاهی آدم نمیدونه حرامه یا نه.من میخوام باشم حلاله.البته هم ندارم دونه گندم رو از ابتدا بررسی کنید. -جالب بود برام.👌 -حتی اگه مهم نیست ولی همون کم باید یقینا باشه..قبول میکنید؟☝️ -خیلی خوبه.😊👌ان شاءالله که بتونم ولی اگه جایی کوتاهی شد،دلیل بر بی توجهی نذارید. بدید حتما سعی میکنم اصلاح بشه. -من سؤال دیگه ای ندارم.اگه شما مطلبی دارید،بفرمایید. باتعجب گفت: _واقعا سؤال دیگه ای ندارید؟!!😳🤔 -نه. -در مورد سوریه رفتن من چیزی نمیخواین بگین؟!!!😟 -واقعا سؤالی نداشتم ولی الان یه سؤالی برام پیش اومد..شما نگران نیستین که دلبستگی های بعد ازدواج سوریه رفتن تون بشه؟ چیزی نگفت.... سکوتش طول کشید.یعنی به این موضوع فکر نکرده بود.سرش پایین بود. -آقای رضاپور چیزی نگفت.تکان هم نمیخورد.نگران شدم... -آقای رضاپور..حالتون خوبه؟😥 جواب نمیداد.... بلند شدم برم محمد رو صدا کنم.نزدیک در بودم که گفت: _خانم روشن. برگشتم سمتش.هنوز سرش پایین بود. گفت: _خوبم.نگران نباشید... ادامه دارد... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و نهم✨ گفت: خوبم.نگران نباشید. بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت: _از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین.😊👌 -یعنی به این موضوع فکر نکرده بودید؟😟 -بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم.🙈 -انتظار داشتین چی بگم؟😟 -هرچیزی جز این....🙈 نفس عمیقی کشید و گفت: _اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه.😊 دو هفته گرفتم،... نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو کمکش کنم.🤔😟 من دو هفته وقت گرفتم تا فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و باشم.😓😥 دو هفته گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا خواستم.✨🙏 دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،.. مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت: _به نتیجه رسیدی؟😊 سرمو انداختم پایین و گفتم: _مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...😊من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم.🙈😬 جونم دراومد تا تونستم بگم... مامان پیشونیمو بوسید و گفت: _ان شاءالله خوشبخت بشی.😊 بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم... ☺️💖✨ ادامه دارد... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈چهلم✨ یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم،🙈پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.یکسال بعد عروسی کنیم.☺️💞امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم.💝👌 اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک 🎁بهم داد و گفت: _اینو امین داده برای شما.😊 وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق😍💍 زنانه بود.خیلی زیبا بود.☺️😍زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود: ✍با ارزش ترین یادگاری مادرم.✍ انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد.☺️ برای عقد بزرگترها همه بودن.... عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون. محضر خیلی شلوغ شده بود... قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم، 👈تو دلم گفتم ✨ خودت خوب میدونی من کی ام.😞فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم.😞اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،😞کمکم کن باشم.🙏✨ -عروس خانم آیا وکیلم؟ 👈تو دلم گفتم✨ با اجازه ی ،با اجازه ی (ص)،با اجازه ی رسولت(ع)،با اجازه ی زمانم(عج)، گفتم: _با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپور👣و همسرشون.. بله...💓☺️ صدای صلوات بلند شد. امین هم بله گفت☺️ و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن. 💓امین💓 و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم.هیچکس حواسش به من نبود...🙈 منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم.❤️👀 جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.☺️کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود.😍 اقرار کردم خیلی دوستش دارم.😍 مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت: _بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد.😉 امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین.☺️😅به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن... از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها.😬🙈 سوار ماشین امین شدم... فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت: _کجا برم؟😊 -بریم خونه ما.☺️☝️ دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش... گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست همه کنن. ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و میکرد. گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س). تو مسیر همش به امین نگاه میکردم👀❤️ ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم.😇 یک ساعت که گذشت بالبخند گفت: _خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید.😍😉 دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه.🙈میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.😬پس خودم باید کاری میکردم. گرچه ولی امین بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم: _امین.☺️ بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت: _بله.😐 این جوابی که من میخواستم نبود.🙁شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم: _امین.☺️ بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت: _بله.😊 نه.این هم نبود.🙈برای سومین بار گفتم: _امین.☺️ نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت: _بله☺️ خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد.🙈برای بار چهارم گفتم: _امین.☺️ چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت: _بله😠☺️ نشد.پنجمین بار با ناز گفتم:😌 _امییییین.☺️ به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت: _جانم😍 این شد.از ته دل لبخند زدم...😌😍 و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:... ادامه دارد... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈چهل و یکم ✨ همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم.😍🙈 یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁 هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو.😨 سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.😢قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود. به من نگاه نمیکرد. ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد... از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.🚶یه کم که دور شد،نشست رو زمین. من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه. احتمال دادم بخاطر این باشه که وقتی بخواد بره سوریه من ازش دل بکنم.😔💔 نیم ساعتی گذشت.... پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش.😒 دوباره بغضش ترکید... من با تعجب نگاهش میکردم.😟دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.😭گفتم: _چی شده؟ امین،حرف بزن.😭 یه نگاهی به من کرد... وقتی اشکهامو دید عصبانی😠 بلند شد و یه کم دور شد. گیج نگاهش میکردم.😟🙁دلیل رفتارشو نمیفهمیدم. ناراحت گفت: _زهرا..حلالم کن.😞 سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر، گفت:.... ادامه دارد... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
•❃•|✨🕊|•❃• ღـیدانهـ ༨🦋🌿༨ نامشان در دنیــا " شهیــد " است☺❤ و در آخرت " شفیـع"😌❤ بہ امیـد شفاعت‌شــان ....❤️😔 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
∞♥️🌿∞ . شیطان در گوشم زمزمه کرد: تو به اندازه کافی قوی نیستی ✨🕊 که در مقابل طوفان دوام بیاری ....!!! امروز 🔗🌻 من در گوش شیطان زمزمه کردم: من خود طوفانم!!!!🌊🌱 ...✌ ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃
. می‌گفت: نصفه شب نمیخوای نمـاز هم بخونی نخون! ولی بشین و جسم و روح و هستی خودتُ بزار مقابل خـدا :) ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
♡🌸🌿♡ خدایا‌ببخش‌..! فقط‌توناخوشیامون‌میایم‌سراغت وقتی‌دݪمون‌گرفته‌🙃🥺🍃 میایم‌گݪہ‌گی‌پیشت اما‌موقع‌خوشیامون‌سرمون‌گرمه🙁🖇 اصݪا‌خدا‌ همین‌اݪان‌یہویی‌:) ♥️ الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
به اعضای جدید خوش امد میگم☺️ قدیمیا بمونید ان شالله❤️
ثواب یهویی💛🕊🍃 همین الان یهویی 💛 فروردینی: سوره ناس🍃 اردیبهشتی:سوره فلق🕊 خردادی:سوره عادیات💛 تیری:سوره نصر🍃 مردادی:سوره عصر🕊 شهریوری:سوره توحید💛 مهری:سوره کافرون🍃 آبانی:سوره شمس🕊 آذری:سوره لیل💛 دی:سوره زلزال🍃 بهمنی:سوره بلد🕊 اسفندی:سوره‌کوثر💛 ‌‎‌‌❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
🚫 】 ➕وقتـ؁ چشــمات ✨ باشـــــه یه چیزایـــــی رو میبیـــــنی که بقیه نمیبینـــــن🦋 🔴خیـال نکنـــــ🙂 همه رو میشه با کـردن به دسـت آورد🚦 〽️بعضی چـــــیزا فقط بنده های 🥰 خداست🏮 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
🔬•• دانشمـــــندان‌بســـــیج؁🌱' ✊🏻 اگر می؁خواهـــــی راه رو ادامـــــه بد؁، باید بســـــیجی‌وار درســـــ😍 بخونی،📝 مثل شهـــــیدان هـــــسته‌ای⚘... ؁ ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m