eitaa logo
- دچار!
10.8هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
°•○●﷽●○ 🌸 حس کردم رو خودش کنترلی نداره داشت از عصبانیت آتیش میگرفت لیوان آب و از دستم گرفت و رو سرش خالی کرد صدامون ‌توجه ادمای اطرافمونو جلب کرده بود مصطفی ای که یه روز یه حامی قوی بود الان مثه یه بچه دوساله ضعیف و بی دفاع شده بود سرش و با دستاش گرفت چیزی از غرورش نمونده بود اولین بار بود صدای هق هق یه مرد و میشنیدم قلبم هزار تیکه شده بود دلم میخواست میتونستم برم کنار داداشم بشینم روموهای خیسش دست بکشم و بگم که همچی درست میشه! برای هزارمین بار تو دلم گفتم کاش مَنی وجود نداشت! اونقدر گریه کردیم که اشکامون خشک شد. دیگه جون داد و فریاد براش نمونده بود سکوت کرده بود یه سکوتی که تلخ تر از زهرمار بود کاش میزد تو گوشم و ساکت نمیشد! سکوتش از هرچیزی برام دردناک تر بود حق با مصطفی بود باید جلوی دلم رو میگرفتم نباید اینجوری میشد هرچی بود من باعثش بودم وبایدبخاطرش تاوان میدادم مصطفی برای زجر کش کردنم راه خوبی و انتخاب کرده بود شاید میخواست بیشتر آتیشم بزنه و دلش و آروم کنه! لبخند تلخی زد و جعبه ای و از جیبش در آورد آه پر دردی کشید و گفت : خیال میکردم بهم میگی شرایط روحی خوبی نداشتی! فشار درسا روت بود،یا هزار چیز دیگه و بهونه میکردی ومیگفتی از این به بعد همون فاطمه سابق میشی ! پدرم در اومد تا چیزی و برات پیدا کنم که قبلنا گفته بودی ازش خوشت میاد در جعبه رو باز کرد دلم میخواست همون لحظه بمیرم ! یه حلقه ظریف و نگین کاری تو جعبه میدرخشید! حس کردم واسه نفس کشیدن هوا کم آوردم هرچی سعی کردم هوای اطرافم و جمع کنم و به ریه هام بکشم نمیشد فقط یه صدای بدی و تولید میکرد احساس شرمندگی میکردم سرم و پایین گرفتم. نگام افتاد به غذای دست نخوردمون. مصطفی بلند شد و رفت تا پول غذارو حساب کنه چند دقیقه بعد با چندتا ظرف یه بار مصرف برگشت غذاها رو ریخت تو ظرف و گذاشتشون تو نایلون و منتظر به من نگاه کرد اومدم پایین و دنبالش رفتم نشستیم تو ماشین نایلون رو گذاشت رو پام و گفت: +رفتی خونه تا تهش و بخور حالت خوب نیست دوباره اشکای داغم چشمامو سوزوندنبا اینکه حال خودش داغون بود بازم حواسش به من بود دیگه چیزی نگفت و نگفتم دلم اتاقم و میخواست میخواستم پناه ببرم به تخت خوابم وقتی رسیدیم دم خونه بدون نگاه کردن بهم گفت خداحافظ یخورده نشستم در ماشین و باز کردم و آروم گفتم : _ببخش منو میدونم توقع بیجاییه ولی... چیزی برای ادامه جمله ام پیدا نکردم و با یه خداحافظ از ماشین دور شدم از صدای ساییده شدن لاستیک ماشین با آسفالت کوچه فهمیدم مصطفی رفت سرم و انداختم پایین و در و باز کردم آرزو میکردم کسی رو نبینم‌ خداروشکر ندیدم مستقیم رفتم تو اتاق و در و بستم سریع لباسام رو عوض کردم و نشستم کنج اتاقم عذاب وجدان مثه موریانه افتاده بود به جون تک تک سلولام. بخاطر خودم یه دلی و شکسته بودم . اونجوری که باید نمی تونستم درکش کنم ولی میدونستم باهاش چیکار کردم یاد پست محمد افتادم انقدر متنش و خونده بودم‌که حفظ شدم گفته بود شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند از بیرون همه چیز روبه راه است اما هر نفسی که میکشی دردی ست که میکشی همش با خودم میگفتم کاش از من بدش بیاد مامانم چند بار در زد وقتی چیزی نگفتم خیال کرد خوابم و رفت هرکاری کردم خوابم نبرد* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 ❌ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
°•○●﷽●○ 🌸 هرکاری کردم خوابم نبرد تقریبا ساعت ۱۱ شب بود که صدای پدرم بلند شد پتوم رو دور خودم پیچیدم استرس همه ی وجودم رو گرفته بود صداش هی واضح تر میشد یهو بلند داد زد: +غلط کرده! من دختر اینجوری تربیت نکردم در اتاقم با شدت باز شد دیگه نتونستم خودمو به خواب بزنم بابا که چشم های بازم رو دید به قیافه وحشت زده مامان خیره شد و گفت: +خواب بود نه؟ اومد سمتم بلند شدم‌و روبه روش ایستادم جدی بود. جدی تر از همیشه این بار چاشنی خشم هم به چهرش اضافه شده بود تا خواستم دهن باز کنم‌و بگم چیشده با شدت ضربه ای که تو صورتم فرود اومد به سمت چپ کشیده شدم‌. با بهت به چهره برافروخته ی بابا نگاه میکردم ناخوداگاه پرده اشک چشم هامو گرفت هلم داد عقب که افتادم صدای جیغ های مامانم‌و میشنیدم که میگفت: +احمد ولش کن تو رو خدا. اومدم جلوتر که دوباره هلم داد و گفت: +مردم اسباب بازیتن مگه ؟زیادی بازی کردی باهاش دلت و زده ؟چیکار کردی با پسره مامانش داشت سکته میکرد ؟تازه فهمیدی دوستش نداری؟تا الان چه غلطی میکردی؟ روبه روش ایستادم و به چشماش خیره شدم ادامه داد: +اگه دوستش نداشتی چرا الان یادت اومد؟واسه چی زودتر نگفتی که اینطور شرمنده نشیم. ها؟؟ حرف بزن دیگه؟ چرا خفه خون گرفتی؟ چرا لال شدی؟ میخواستم بگم شما هیچ وقت به من گوش نکردین، نخواستین صدامو بشنوین میخواستم دفاع کنم ولی با سکوت خودم و مجازات میکردم. حقم بود . هرچی بابام بهم گفت حقم بود نگاه تاسف بارش وقتی که گفت دلم خوش بود بچه تربیت کردم، حقم بود این همه حال بد حقم بود دوری و نبود محمد هم حقم بود وقتی صدای بسته شدن در رو شنیدم کف اتاق دراز کشیدم کاش یکی وجود داشت و درکم میکرد درک نشدن از طرف همه خیلی دردناک بود خیلی دردناک تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم. خیلی آزارن میداد . حتی خیلی بدتر از صدای کشیده شدن ناخن رو شیشه! مصطفی اینبار هم مثل همیشه وفاداریش رو ثابت کرده بود و به کسی نگفت دلیل اینکه ردش کردم چی بود. نمیدونم چطوری شبم صبح شد نماز صبح رو که خوندم ناخوداگاه از خستگی زیاد خوابم برد ___ حدود سه هفته از شهادت بابای ریحانه میگذشت. و من حتی یک ثانیه هم باهاش نبودم تا بهش دلگرمی بدم. با صدای زنگ تلفن ، چشم هامو باز کردم و به گوشی نگاه کردم تا بفهمم کی زنگ زده که دوباره زنگ خورد و اسم ریحانه به چشمم افتاد جواب دادم : _سلام با صدای گرفته و داغونی گفت : +سلام فاطمه جون خوبی؟ _فدات شم تو چطوری؟ +خوبم خداروشکر .میگم ما داریم میریم مزار شهدا از اون طرف هم‌به بابا یه سر بزنیم. پنجشنبه اس دوست داری بیای باهامون ؟ _شما؟ +من و محمد با شنیدن اسم محمد دلم خواست برم ولی کسی و نداشتم که منو ببره. وقتی بهش گفتم که نمیتونم اصرار کرد و گفت نیم ساعت دیگه دم خونمون منتظره. با عجله رفتم سمت دسشویی و صورتم رو شستم‌. مسواک کردمو خواستم برم بالا که با قیافه پر از خشم بابا مواجه شدم بیخیال رفتم تو اتاقمو اروم در رو بستم‌ هنوز جای دستش رو صورتم بود. بی رحم بی درک. گوشم هنوزسوت میکشید. یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و یه روسری مشکی بستم. موبایلم رو گذاشتم تو جیب شلوارم و چادرم هم سرم کرد‌م. اروم از پله ها رفتم پایین تا به مامان بگم میخوام برم مزار شهدا که بابا مثل ملک الموت جلوم ایستاد و زل زد به چشم هام. ‌ +ازکی تا حالا چادر سرت میکنی؟ چشم ازش برداشتمو _مدت کوتاهیه! +چادر و شهدات بهت یاد دادن بزنی زیر قول و قرار و آبرو و رابطه ی چندین و چندساله ی ما؟ خواستم جواب ندم ک دستمو کشید +کجا به سلامتی؟ _دوستم اومده دنبالم میخوایم باهم بریم بیرون +از کی اجازه گرفتی؟ به جورابام زل زد‌م و چیزی نگفتم. +ازکی تا حالا انقد خودسر شدی؟ این دوستت بهت یاد داده؟ از کی تاحالا انقد پست فطرت شدی؟ داد زد : +از کی تا حالا بی صاحاب شدی ک ب خودت اجازه میدی هر غلطی کنی؟ مامان که سر و صداش رو شنید فوری خودش رو رسوند پیش ما و گفت: +احمد جان خواهش میکنم‌. بسه اقا. بابا بیشتر داد زد: +تو دخالت نکن همینه دیگه. بچه رو دادم دست تو تربیتش کنی همین میشه‌ دختره ی بی چشم و روی بی خانواده ببین چجوری آبروریزی کرده. به این فکر نکردی ک من چجوری باید سرم رو پیش رضا بلند کنم؟ بی نمک! چادرمو محکم کشیدو پرتم کرد عقب جوری ک چادرم از سرم در اومد. ادامه داد +حق نداری جایی بری! دیگه نمیتونستم تحمل کنم. تا همین الانش هم به زور جلو اشکام رو گرفته بودم‌ خدایا خودت کمکم کن خودت بگو باید چیکار کنم
بدون توجه به مامان رفتم سمت اتاقم و در رو محکم بستم . دلم میخاست جیغ بزنم از غربتم. چرا هیچ کسی درکم نمیکرد؟ چرا همه بی درک شدن یهو؟ چرا به دنیا اومدم برای درک نشدن؟ بلند بلند گریه میکردم که صدای موبایلم بلند شد صدامو صاف کردم که دیدم ریحانس. جواب دادم _الو +کجایی تو دختر یک ربعه منتظرتم.بیا دیگه* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 ❌ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبادلات مذهبی قاصدڪ😍
...‌ سرنوشت‌مݩ با‌‌تو‌رقم‌میخورد دلبرکم🌙...!♡ این کانالی که خیلی ژذابه🚶 ... 👇🏻⁩ -حوریآ نام داره 🙂🌱 ---------- -منبع‌عڪس‌نوشتھ‌هاے 📷📝 تولیدے فوق‌العاده اس 🍭🍬 -پر‌از‌متون‌ دلبرانه💍💕 + استورے‌هاے‌ مذهبی🌻🌙 +بولت ژورنال هم گاهی اوقات میزاره📝💖 + در ضمن از جایی کپی نمیکنه √ 👀 ⁦☝🏻 https://eitaa.com/joinchat/3257663563C420442e485 ☕️ 🎈
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃
🌸 تو جامعہ ای که ... بعضی از پسـرا 🧔 چفیه میزارن و مدافع حـ♡ــرم میشن ♥️ هسـتن دختـرایی که 🧕 چــ✿ــادر میپوشن 🌹🍃 و مــدافع حیــا میشن 😍👌 💕 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
:) بعضی وقتا، خواسته هام اونقدر از خدا زیاد میشه که میگم:خدایا! همونا که خودت میدونیツ🌱 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّی حَتَّى كَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی [ سپاس خدایی را که آنقدر بر من صبر میکند که گویی گناهی ندارم🍊🧡💦 ] JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🔹🔹🔹🔹 لطیفه حجاب 😂 دقت کردین دلمه چقدر خوشمزه تر از کوفته ست؟ موادشون هم یکین! خوشمزگی دلمه از پوشش اوست! . . . . . . . . . خواهرم دلمه باش نه کوفته... نخند حجابتو رعایت کن..😂😂😂😂 🔹🔸🔹 پوشش بر زن و مرد بخاطر حفظ عفت و پاکدامنی واجب شده. لذا درمورد زنی که پوشش کامل دارد اما بخاطر پوشیدن لباس جذب،🚶‍♀️ برجستگیهای اندامش پیداست عفت رعایت نشده و باید پوشش خود را اصلاح کند.🙎‍♂️ و یا در مورد مرد هم همینطور... 🔶موضوع پوشش اسلامی در آیه 59 سوره احزاب و آیه 31 سوره نور وارد شده است JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
⛔️❌هــی نـــگـــو مـن گنــهــکــارم❌⛔️ ✔️حتی اگه گناهکاری با 👈 تَه دلت بگو خدا رو شکر وگرنه اوضاع بیریخت میشه ✍حاج اسماعیل دولابی ⭕ خیلی نگو من گناهکارم ⭕ هی نگو من گنهکارم ⚠ این را ادامه نده تا خـــودتـــــ هم به این یقیــن برسی... ✅ روی صفات خوب و کارهای خوبت کـــار کن تا روی آنــها به یقین برسی 📛 معصیت را به یقین نـ❌ـرسان  📛 ایمان را به شک تبدیل نـ❌ـکن ✅ تاثیر زبان این است که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره‌ام و عادت کنی، اوضاع خیـــلی بی‌ریختـــ می‌شود... ❤️ همیشه بگویید "الحمدلله".... شکر خدا ❤️ بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همـــراه کنی. 🔰 اگر پَکر هستی دو مرتبه👈 همـــراه با دلت بگو "الحمدلله"👉 💕 آن وقت غمت را از بین می‌برد... ⚠️ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
_میگم ما که لیاقتِ خوردن نداریم.. باز خوبه تویِ این وانفسا یه دوتا میخوریم و یه چن تا میشنویم به جایِ گلوله..! 😄' JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
من یک دخترم از نوع چادریش من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است توی خیابان که راه میروم: نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستم و نه نگران مورد قبول واقع نشدن تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس.😍😍😍😍 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
رفقایی که توی تبادل لیستی شرکت کردند لیست آماده شد لطفا امشب رأس ساعت ۲۲ در کانالتون قرار بگیره و سنجاق بشه🌱☺️ 👇🏻👇🏻👇🏻
🌱 خُدا تنہا عاشقے ست ڪہ از بے توجہے معشوقش خستہ نمے شود... 🌿 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
• از یه عزیزۍ شنیدم میگفٺ من بعضے وقٺا یادم میره نماز بخونم و اینکه بعضی وقٺا میخونم بعضے وقٺا یادم میره بےاحٺرامیه به خدا پس اصلا نمےخونم! این یه ٺفکر اشتباهه! شروع هرکارۍ سخٺه اما بعد به مرور عادٺٺ میشه! پس از شکسٺ هاۍ اول نٺرس...! JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
• •|{😥} پایان‌آدمیزاد نه از‌دست‌دادن‌رفیق‌است نه رفتن‌یار نه تنهایے هیچ‌کدام پایان‌آدمۍ‌نیست! آدمۍ‌آن‌هنگام‌تمام مۍ‌شود‌که خدا‌‌فراموشش‌کند... JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
•|{👌🏻} هۍ حافظه گوشیش پر میشه!!! هۍ خآلے میشه:) هۍ انتقال میده به فلش آخه دلش نمیومد عکس شهدا و امام حذف کنه میگفٺ اینا برکٺن✌🏻 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
ببخشید که امشب پارت نذاشتم خیلیاتون اومدید پی وی واقعا شرمنده فردا جبران میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃
... [ تا حسین‌ هست دلِ من را چه به غم...؟! :) ] صبحتون حسینی🌱🧡 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m