eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
864 عکس
218 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
انتقاد ها، نقطه ضعف ها را نشان می دهد! مشورت ها، طرح های اصلاحی را آشکار می‌کنند.
به طور عجیبی اسب سفید مزرعه که دانش آموز درس خوانی بود؛ نمره هایش افت شدیدی کرد؛ بدون اینکه تلاش و کوشش و درس خواندش افت کند؛ اسب سفید در اتاق معاون ایستاده بود! و بسیار عصبانی؛ اما معاون اول خوشحال بود از اینکه می تواند عقده هایش را خالی کند؛ شروع به حرف زدن کرد: ((خب اسب سفید، فکر کردی درس هایت را خوب بخوانی نمره های خوب هم می گیری! کور خواندی! اینجا من هستم که نمره می دهم؛ نه تو که نمره میگری! خیال کرده ای وقتی اعتراض می کنی به نوع سؤال در امتحان، من با کسی شوخی دارم! حالا این و تو این اعدادی که برایت ثبت کرده ام؛ خود دانی! بهتر است تا دیر نشده دست از این کار ها برداری!)) اسب سفید نگاهش را به شعار مدرسه که جلوی میز معاون نوشته بود دوخت؛ اسب سفید گفت:(( پس این شعار های چرت و پرت را از دیوار ها و اتاقتان پاک کنید! یک مشت حیوان بی مصرف در جا هایی نشسته‌ اند که حقشان نیست! مدرسه ای که حق اعتراض در آن نداشته باشی همان بهتر که اخراج شوی! )) معاون اَری زد و گفت: برو اخراجی!
این که کی چه می گوید؛ به دَرَک! بگذار بگوید! مگر ما مرده این هستیم که کی چه می گوید!؟ تو آدم بشو! بگذار هرچه می خواهند بگویند. امروز تو مبتلایی؛
نوشته های یک طلبه
#مدرسه_حیوانات #قسمت_سوم به طور عجیبی اسب سفید مزرعه که دانش آموز درس خوانی بود؛ نمره هایش افت شدی
فک کنم دیگه تا ته داستان رو فهمیدید! دیگه سه تا قسمت کافیه!😊 خواستیم بگیم که بعضی گرگ هایی هستن که لباس گوسفند رو می پوشند! به شعار ها توجه نکنید به عمل و عکس العمل هاشون توجه کنید! که ۳۶۰ درجه باهم فرق داره😂
گاهی اوقات مرگ شیرین تر از زندگی است!
گاهی اوقات زندگی زمینه ساز مرگ شیرین است!
راستش خیلی میخواستیم خاطرات شهید محمود پیری رو بنویسیم! و به صورت کتاب در بیاریم🙃 اما با یه سری موانعی برخورد کردیم😅 ولی چندتا از خاطرات شهید رو جمع کردیم❤️‍🔥 توی همینجا می‌نویسیم اگه موانع برطرف شد میریم سراغ نقشه اولمون😊 اسم متن رو گذاشتیم ((از تبار باران)) امید وارم خود شهید بزرگوار دستمون رو بگیره تا یه چیز مفیدی خلق کنیم💔 https://eitaa.com/doctormimp
((بسم رب الشهداو الصدیقین)) آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز... ♤از تبار باران♤ به قلم محمد مهدی پیری -------‐----------------------‐--------------------------
نوشته های یک طلبه
((بسم رب الشهداو الصدیقین)) آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز... ♤از تبار با
نه فرشته بود! نه از آسمان به زمین آمده بود. یک انسان معمولی! معمولیِ معمولی. قرار نیست او را دست نیافتنی جلوه دهیم. فقط می خواهیم خاطراتش را به یادگار، برای آیندگان باقی گذاریم. در این نوشته سعی کرده ایم خاطرات شهید پیری را از دوستان، اقوام و همرزمانش جمع آوری کنیم و به رشته تحریر در بیاوریم. متن پیش رو به قلم داستانی نوشته شده است در پایان هر داستان نام راویان محترم را ذکر کرده ایم. امید است که مورد عنایت شهید محمود پیری قرار بگیرد.
با دوستانم به پارک می رفتیم. در پارکِ مرکز شهر، مجسمه محمدرضا شاه را گذاشته بودند. بچه بودیم. شایعه شده بود که این مجسمه در آن دوربین و دستگاه ضبط صدا قرار داده اند. در جمع کودکانه خودمان می گفتیم: اگر ضد شاه چیزی بگویید یا اهانتی به او بکنید؛ دستگیر می شوید. محمود هم دنبال ما می آمد. از داستان مجسمه بی خبر بود؛ پنج ساله بود. داستان را برایش گفتم. حسابی ترسید. یک روز می خواست از مقابل مجسمه عبور کند و به دنبال ما بیاید. من و بچه ها در آن طرف مجسمه ایستاده بودیم. گفتیم به او: اگر بیایی و شاه ببیندت باید بروی زندان! بجای اینکه فرار کند. دیدمش چهار دست و پا با سرعت، از مقابل تندیس شاه گذشت! طوری دوید که مجسمه او را نبیند و خودش را به ما رساند. از همان بچگی درس شجاعت را به ما یاد داد. راوی: جمیله پیری(خواهر شهید)
آنان همه از تبار باران بودند🌱 رفتند ولی ادامه دارند هنوز🍁