#اینجا_شام_است
قسمت پنجم
عمروعاص روی تختی از نقره به روی سینه خوابیده بود. کف پاهای وزیر رو به ابن مسلم بود. وزیر حالت خود را تغییر نداد. با صدای لرزان گفت: می دانی پسر عفان، سومین خلیفه مسلمین، کشته شده است.
_بله می دانم.
آهی کشید و ادامه داد: می دانی چه کسی جایگزین عثمان شده؟
_بله! ابوتراب!
عثمان چرخید و نشست بر لبه تخت؛
این را هم میدانی که ابو تراب نامه داده است به معاویه و او را به مدینه فراخوانده است؟
_ حاکم شام چه در سر دارد؟
نمی خواهد شام را تقدیم خلیفه نو ظهور کند.
ابن مسلم دستانش را به پشت گرفت. در فکر فرو رفت.
گفت: خب معاویه باید عواقب این حماقت را به جان بخرد!
عمروعاص خشمگین شد. گلوی ابن مسلم را گرفت. حواست باشد چه بلغور می کنی پارچه فروش!
خود دانی! پسر عاص من علی را خوب می شناسم. او از شام نمی گذرد.
محمد مهدی پیری
#اینجا_شام_است
قسمت ششم
ابن مسلم که خواست خارج شود.
پسر عاص گفت: باید علی را از دورن فلج کنیم. تا هوای شام از سرش خارج شود.
با من بیا تا حاکم شام را ملاقات کنیم.
تو علی را خوب می شناسی و همچنین یارانش را!
وارد کاخ معاویه شدند. دیوار های کاخ هوش را از سر ابن مسلم برده بود. با خود گفت: پیامبر این همه ساده زندگی کرد. این زالو ها خون اسلام و مردم را می مکند.
مردی را دید که روی تختی زیبا لم داده است و ریش های پشت لبش را می جود.
او کسی جز معاویه نبود.
عمروعاص تا کمر خم شد و خدمت حاکم تعظیم کرد. ابن مسلم اصلا محلی به معاویه نگذاشت. وزیر تنه ای به ابن مسلم زد و گفت تعظیم نکنی می میری!
مجبور شد تعظیم کند.
معاویه غرولند کنان گفت پسر عاص توی این اوضاع برای ما دهاتی می آوری که هنوز ادب دربار را بلد نیست!
ادامه دارد....
محمد مهدی پیری
#اینجا_شام_است
قسمت هفتم
درود بر والی و حاکم شام. این مردی را که می بینید سی سال است که ابو تراب را می شناسد.
می تواند ما را از این اوضاع نجات دهد.
معاویه خودش را جمع میکند و می گوید پس دهاتی نیست درباری هست.
ابن مسلم صدایش را صاف میکند و میگوید نخیر من یک بازاری ام.
عمروعاص روی تختی روبروی معاویه نشست و ابن مسلم در کنار او فرود آمد.
پسر عاص گفت: جناب حاکم، تنها راه برای نجات شام، به راه اندازی جنگ داخلی است.
معاویه لبخندی زد احسنت بر روباه پیر دربار حال بگو چه کسی را بر علیه علی علَم کنیم.
_این را دیگر ابن مسلم باید بگوید
ابن مسلم راهی نداشت. با بی حالی گفت اگر همکاری نکنم چه میشود. معاویه قهقه ای می زند و می گوید. هیچی! فقط از اینجا بدون سر خارج می شوی!
ابن مسلم گفت از میان همراهان علی زبیر و طلحه عطش خلافت دارند.
آنها را باید آماده کرد.
پسر عاص ادامه داد: اگر به همراه این دو یکی از همسران پیامبر هم در این ماجرا باشند. کار علی تمام است.
معاویه گفت: با عایشه، طلحه و زبیر مکاتبه می کنم.
ادامه دارد...
محمد مهدی پیری
#اینجا_شام_است
قسمت هشتم
سرانجام مکاتبه معاویه شد. جنگ جمل!
ابن مسلم فهمیده بود. که در شام ماندن نتیجه ای جز همکاری با دربار ندارد. بار خود را بست و قصد حج کرد.
پنهانی دکان خود را فروخت. نیمه شب با محمد روانه مکه شدند.
بعد از چند روزی پسر عاص از فرار ابن مسلم با خبر شد. با مأموران رفت به خانه ابن مسلم. می خواست خانواده او را گرو بگیرد تا ابن مسلم را بازگرداند. اما زرنگ تر اینها بود. او یک ماه قبل خانه را فروخته بود. روانه دکّان پارچه ابن مسلم شدند. فردی در آنجا بود و گفت دیشب اینجا را خریده ام از ابن مسلم.
ابن مسلم که جان به در برده بود. مقصدش مکه نبود. به همین خاطر مأموران عمروعاص نتوانستند او را پیدا کنند.
ابن مسلم در کوفه خانه ای از قبل خریده بود. بعد از فتنه جمل ابوتراب مرکز خلافت را به کوفه منتقل کرد.
ابن مسلم بعد از رسیدن، به دارالخلافه کوفه رفت. امیر المؤمنین او را شناخت. ابن مسلم تمام نقشه های پسر عاص و پسر ابوصفیان را برای خلیفه توضیح داد.
تصمیم ابوتراب حمله بر شام بود.
ادامه دارد...
محمد مهدی پیری
#اینجا_شام_است
قسمت نهم
عمروعاص باز دست به فتنه زد. این پیر فلک زده بود که لشکریان علی را سست و تسلیم کرد.
ابن مسلم بیننده ماجرا بود. مشتی ابله با دیدین قرآن های روی نیزه پا پس کشیدند. علی را متهم کردند که می خواهد با قرآن بجنگد.
علی چاره ای جز قبول مذاکره را نداشت. علی گفت: نماینده من مالک اشتر است. لشکریان نپذیرفتند. علی گفت پس ابن عباس را می فرستم.
باز نپذیرفتند. خودشان ابو موسی ساده لوح را انتخاب کردند.
در مقابل پسر عاص نماینده معاویه بود. ماجرا طبق میل معاویه پیش رفت. عمروعاص به اشعری گفت: تو علی را از حکومت برکنار کن. من هم معاویه را عزل می کنم. بعد باهم خلیفه انتخاب می کنیم.
اشعری هم پذیرفت. عمروعاص گفت شما ریش سفید هستید. اول شما علی را عزل کنید. ابو موسی همین کار را کرد. ولی عمروعاص...
ادامه دارد
محمد مهدی پیری پیری
#اینجا_شام_است
قسمت دهم پایانی
روباه مکار گفت همان طور که دوستمان ابو موسی علی را عزل کرد. من معاویه را به عنوان خلیفه انتخاب می کنم.
جنگ صفین که یک قدم با پیروزی فاصله داشت. با کوته نظری لشکریان ابوتراب بی نتیجه ماند.
بعد از آن حادثه تلخ، عده ای جنگ نهروان را به پا کردند. اینبار هم معاویه پشت پرده بود.
خوارج کسانی بودند که علی را مقصر شکست صفین می دانستند.
بر علیه ابوتراب دست به قیام زدند.
ابن مسلم در این نبرد به درجه شهادت نائل شد. محمد شاگرد ابن مسلم، هم مثل اربابش شهید شد.
ابوتراب خوارج را در هم کوبید.
پایان
محمد مهدی پیری اردکانی میم پ
پنجم فرودین ۱۴۰۲
به نام خدا
#گدایی
دنبال نصيحت و پند بودم. رفتم پیش یک بزرگ مردی!
با صدای آرام گفتم استاد نصیحتی بفرمایید.
زیر چشمی نگاهی حواله ام کرد.
کمی ترسیدم! نکند چشم برزخی داشته باشد و نامه اعمالم را از با بسم الله تا نون پایان ورانداز کرده باشد.
گفت: گدا باش!
گفتم شاید درست نفهمیده باشم دوباره پرسیدم.
ابرو هایش دَرهم فرو برد گفت: چندبار بگویم! گدا و بخیل باش!
باخودم گفتم: چون قافیه تنگ آید شاعر به جفنگ آید.
این همه علما می گویند. بخشنده باشید حالا این مرد می گوید گدا باش.
انگار ذهن خوان بود.
گفت: منظورم این نیست که در خرج کردن پول و مال گدا باشی! نه؛
در خرج کردن عمرت گدا باش!
نگذار مفت مفت عمرت به فنا برود.
بخیل باش در صرف کردن عمرت. جایی این گوهر را خرج کن که سود کنی و به دست بیاوری، نه حسرت بخوری!
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
هشتم فرودین ماه ۱۴۰۲
به نام خدا
#جواب_دندان_شکن
توقع شنیدن چنین جواب دندان شکنی را از خواهرم نداشتم.
واقعا دمش گرم! شیر خشک پدر و نان مادر حلالش!
نمی دانم چه کسی یادش داده بود. ولی وقتی ماجرا را برایم تعريف کرد. کیف کردم.
خواهرم می گفت:
در کلاسمان دختری هست که از حجاب و اینا خوشش نمیاد. همیشه یه شال سرش ميندازه.
این شال هم کار خاصی انجام نمیده فقط مو های وسط سرش رو تحت کفالت قرار میده.
امروز با تمسخر به من گفت: تیپ اینا رو ببین! برای ۱۴۰۰ سال پیشه!
مردم لباس های که بیست سال پیش مد بوده رو نمی پوشند. چه برسه به ۱۴۰۰ سال پیش!
منم بدون معطلی گفتم: ثابت کن برام حجاب، که برای ۱۴۰۰ سال پیشه یه کار اشتباهِ! دلیل نمیشه که یه قانون درست و مهم با مرور زمان کهنه بشه و از بین بره!
رنگ صورتش مثل رنگ شال روی سرش قرمز شده بود.
گفته بودی خیلی شعر های حافظ رو دوست داری!
میدونی حافظ برای ۸۰۰ سال پیشه! پس توهم خیلی تیپ شعریت قدیمیه!
ادامه دادم. خب! گفتی مردم لباس بیست سال پیش رو نمی پوشند! خب ماهم لباس های ۱۴۰۰ سال پیش رو نمی پوشیم! ما از الگو و ایده اونا استفاده می کنیم. این کجاش مشکل داره!
حجاب که زمان نداره! وقتی می خوای با خیال راحت بری و بیای و کسی مانع کارت نشه .حجاب بهترین میراث از گذشتگانه!
✍محمد مهدی پیری؛میم، پ
یازدهم فرودین ماه ۱۴۰۲
به نام خدا
#جمع_خودمانی
جمع، جمع خودمانی!
مثل روز های نخستین نوروز، دیگر احساس غریبی نمی کردیم. انگار همه باهم خواهر و برادر بودیم.
یک کار حیاتی، یک حرکت فرهنگی، در بافت تاریخی، حال ناخوش و مریض احوال فرهنگ اردکان را به جا آورد.
این جا حوض عباس است! جمع، جمعِ باحجابان و غیّوران.
گردشگران ببینند. فرهنگ ما، فرهنگ قرتی بازی، بی حجابی و بی غیرتی نیست.
در این برهه که گرگ ها قصد دریدن چادر ها را دارند. چادر به سر کردن جنگاوری است.
هنوز این جمع خودمانی ادامه دارد.
در بلبشو فرهنگی، کار فرهنگی دست کمی از جنگ نظامی ندارد.
✍محمد مهدی پیری؛ میم پ
دوازدهم فروردین ۱۴۰۲
به نام خدا
#مسؤل_بی_کفایت
از مسؤلین بالا دستی بود. سخنان رهبر را علَم کرده بود. می گفت تورم را مهار می کنیم چه می کنیم و چنان!
حرف زدنش را که دیدم معلوم بود که تا بقالی سر کوچه اش هم نرفته تا قیمت ها را ببیند. فقط بلد بود حرافی کند.
صبر جمعیت سر آمده بود.
یکی از میان جمعیت با چهره آتشین بلند شد.
با صدای بلند گفت: آقای مسؤل بجای امید دهی! کاری کنید!
بلد نیستید کار کنید؛کنار بکشید. مردم را له کرده اید. خجالت هم نمیکشید آمده ای خزعبلات تحویل ما میدهی!
ما را چه فرض کرده ای!
مسؤل لیوان آب روی میز را تا ته سرکشید.
حسین که کنارم بود آنهم بلند شد. گفت: هنر می خواهد. گند بزنید به مملکت بعد بگویید گل و بلبل است. قیمت پراید را دیده ای!
یکی گفت اینها ماشین شان هواپیما است. پراید را نمی دانند چیست!
صدای احسنت احسنت از گوشه های مسجد بلند شد.
حسین ادامه داد توی حباب قیمت سکه هم ماشاالله می دمید. این حباب هم تا امثال شما ها هستند. هوس ترکیدن نمی کند.
حسین سرش را تکان داد و گفت: تا زالو هایی مثل شما باشند. بعید می دانم مملکت درست شود.
محمد مهدی پیری؛ میم پ
۱۴۰۲/۱/۱۶
به نام خدا
#اخبات
در مورد وصال و رسیدن به خدای متعال راه های گوناگونی را دیده ایم که بر زبان ها جاری کرده اند.
تعدادی می گویند: عبادت زمینه نزدیکی به خدا است.
عده ای می گویند: ترک گناه و ریاضت وسیله قرب الهی است.
بگذریم. که این قصه سر درازی دارد.
امّا این راه ها سر از ناکجا آباد در می آورد.
از اینجا به بعد دهان خود را بسته و کلام
حاج شیخ را می نویسم.
((یکی از گرفتاری هایی که در این نوع مسیر ها است. برای رسیدن به خدا، غرور و طلبکاری از خداست. یعنی انسان در این نوع سیر و سلوک ها خدا را بدهکار می داند و از خدا توقع دارد.))
به قول خودمانی کله اش باد بر میدارد. فکر می کند که با دو قطره اشک و دو تا سجده دیگر باید با ملائکه هم سفره شود. گرفتار عُجب می شود.
خب! حالا چه راهی را برویم. برای رسیدن به الله، که نه این همه سختی داشته باشد و نه بی حاصل باشد! و در چاه عجب دست و پا نزنیم.
علی صفایی حائری راهی را معرفی می کند که تو را به وصال به حق می رساند باهم می خوانیم:
(( ادعای من، بر خلاف همه ادعا هایی که تا به حال شنیده اید که با طاعت قرب حاصل میشود.
این است که نه طاعت و نه عصیان، بلکه انکسار مقَرّب است.))
وبشر المخبتین (حج،۳۴) بشارت بده متواضعان را!
قرب الهی با انکسار باطنی حاصل میشود.
این مباحث ناب برگرفته شده از کتاب اخبات می باشد. استاد صفایی در شبهای قدر تحفه هایی را بیان کرده اند که دل های به گِل نشسته را از منجلاب ها آزاد می کند.
امید است در شبهای قدر با مطالعه کتاب اخبات به قرب الهی برسیم.
محمد مهدی پیری؛ میم، پ
نوزدهم فرودین ۱۴۰۲
به نام خدا
#انتخاب_سرنوشت_ساز
سردرگم بود. می خواست انتخاب رشته کند. نمی دانست چه کاری و چه درسی را انتخاب کند.
گفتم: فردی را می شناسم که می تواند تو را از این سرگردانی نجات دهد.
رفتیم به سوی حاج شیخ! دوستم ماجرا را تعریف کرد.
حاج شیخ گفت:
گاهی انسان از روی علاقه، درس و کاری را انتخاب می کند.
گاهی هم از روی وظیفه و ارزش!
معلوم بود دوستم گیج و منگ شده است. گفت بیشتر توضیح می دهید؟
حاج شیخ لبخندی زد و گفت:
فرقش این است که در اولی خودت مهم هستی و ملاک خودت هستی! گور پدر دیگران!
ولی در دومی ملاک تو نیستی! بلکه نیاز های مردم و خلق خدا معیار تو هستند.
تو طبق شدید ترین و حیاتی ترین نیاز مردم شغل و دَرست را انتخاب می کنی!
حاج شیخ ادامه داد:
عزیزم جامعه بشری نیازمند بقال، بنا، نجار، مهندس، طبیب و مربی است.
اما شدید ترین نیاز جامعه نیاز تربیتی است.
زیرا صنعت و تکنولوژی و... در جامعه ای که فقر تربیتی دارد. چیزی جز نابودی انهدام ارمغانی ندارد.
کاری را پیش بگیر که در آن روح ها، دل ها و فکر ها زنده شوند.
فایده این کار و پاداشش محدود به دنیا نیست! که بهشت ها در انتظار تو هسنتد.
✍محمد مهدی پیری؛ میم، پ
سیزدهم فروردین ۱۴۰۲
برگرفته از نظام تربیتی استاد صفایی حائری