eitaa logo
جوانان انقلابی
147 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
283 ویدیو
77 فایل
بسم رب الشهدا 🌷 و آدمی تا بوده،شتابزده بوده است. این کانال شامل👈نوحه🎧تصاویر ومطالب شهدایی*✏📷وعاشقانه به شکل خدایی😍😍
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ماڪه در بند ولنتاین شماها نیستیم ❤️روز عشق ما فقط پیوند زهرا و علیست #ولنتاین_بچه_شیعه_ها😊❤️ https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
■ مجروحیت دو تن از بسیجیان تهران در درگیری دیشب با سارقین □ زمانی‌‌ که برای دستگیری آنها اقدام می‌کنند، یکی از سارقان با سلاح سرد به سمت آنها حمله‌ور شده و یکی از بسیجیان را از ناحیه بازوی دست راست مورد اصابت ضربه چاقو قرار داده و موجب مجروح شدن وی می‌شود.👇👇 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔴 ولنتاین مبارک!!! مگه ما نداشتیم؟ مگه ما اصیل نبودیم؟ مگه ما پیامبرمون نبود؟ مگه ما خودمون نداشتیم؟ مگه زبان پارسی اجداد ما نبود؟ مگه ما آیین سنتی مثل نداشتیم؟ خب، جشن ، ولنتاین، هالووین، له له زدن واسه سال نو میلادی، اشتیاق به میلادِ پیامبر مسیحیان، خرید درختهای گرانقیمت ، اینا رو کجای دلمون بذاریم؟ روشنفکری و فقط در فحش دادن به عربها، اسلام، پیامبر، و امام‌حسین(ع) خلاصه میشه؟ خودتون حالتون از این همه تناقض بهم‌نمیخوره؟ https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
سلام خدمت همراهان عزیز انفجار انتحاری در سیستان و بلوچستان یک منبع آگاه گفت: اتوبوس پرسنل شیفت سپاه در محدوده چانعلی جاده خاش-زاهدان براثر عملیات انتخاری منفجر شده است. این حادثه بر اثر انفجار بمب کنار جاده‌ای اتفاق افتاده است. در اثر این انتحاری بیشتر مرزبانان که در اتوبوس بودند به درجه رفیع شهادت نائل آمدند😔 شهادت مرزبانان غیور را خدمت شما و خانواده هایشان تسلیت عرض می کنم و برای بازماندگان شهدا این حادثه آرزوی صبر و شکیبایی را دارم https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💢 پیرو شهادت جمعی از پاسداران میهن 🔹 همچون گام اول ، هم با خون شهدای انقلاب و وطن آبیاری و بیمه شد. بدون شک سیلی سخت و پشیمان کننده در انتظار این سگان دست آموز استکبار و اربابانشان است...😡😡😡😡 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
■ مجروحیت دو تن از بسیجیان تهران در درگیری دیشب با سارقین □ زمانی‌‌ که برای دستگیری آنها اقدام می‌
■ طی روزهای گذشته دو تن از بسیجیان تهرانی، در درگیری با سارقین مجروح شدند. در یکی از این حوادث یکی از بسیجیان پایگاه ابوذر حوزه 173 امام‌خامنه‌ای ناحیه مقاومت بسیج امیرالمؤمنین(ع) تهران بزرگ زمانی که با جمعی از بسیجیان این پایگاه در حین گشتزنی در شهرک ابوذر واقع در بلوار ارتش بودند، به سارقی برخورد می‌کنند که در جریان دستگیری وی توسط ضربه چاقوی سارق از ناحیه کتف مجروح می‌شود. حال عمومی وی خوب بوده و سارقی که وی را مجروح کرده نیز دستگیر شده و در اختیار مراجع قضایی قرار دارد. در حادثه دیگر که این بار در شمال‌غرب تهران به‌وقوع پیوسته است، 21 بهمن ماه حوالی ساعت 2 بامداد بسیجیان پایگاه سلمان کن حوزه 101 فجر ناحیه مقاومت بسیج قدس، در حین گشت‌زنی در محله کن تهران به گروهی از سارقان برخورد می‌کنند. زمانی‌‌ که برای دستگیری آنها اقدام می‌کنند، یکی از سارقان با سلاح سرد به‌سمت آنها حمله‌ور شده و یکی از بسیجیان  را از ناحیه بازوی دست راست مورد اصابت ضربه چاقو قرار داده و موجب مجروح شدن وی می‌شود. وی پس از این حادثه به بیمارستان منتقل شده و به‌دلیل شدت جراحت وارده مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد اما حال عمومی وی هم‌اکنون در وضعیت مناسبی قرار دارد. عده‌ای از سارقین این حادثه نیز توسط نیروهای بسیجی دستگیر و تحویل مراجع قضایی شدند. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💢 3 روز عزای عمومی در سیستان و بلوچستان 😔 ♦️موهبتی استاندار سیستان و بلوچستان ضمن محکومیت حادثه تروریستی اتوبوس سپاه و شهادت و مجروح شدن تعدادی از حافظان مرزهای میهن اسلامی، سه روز عزای عمومی در استان اعلام کرد. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
سلام خدمت همراهان عزیز انفجار انتحاری در سیستان و بلوچستان یک منبع آگاه گفت: اتوبوس پرسنل شیفت سپ
🔻تائید شهادت ۲۷ تن از نیروهای سپاه در حمله انتحاری سیستان و بلوچستان/احتمال افزایش تعداد شهدا 🔹 تا لحظه انتشار این خبر برخلاف آمار کذبی که در فضای مجازی درباره تعداد شهدای این حمله تروریستی مطرح شده، تاکنون حدود ۲۷ نفر از نیروهای سپاه در این عملیات تروریستی به شهادت رسیده‌اند و خبر شهادت ۴۰ نفر مورد تایید نمی باشد. 🔹همچنین گفته می‌شود تعدادی از نیروهای سپاه در این حادثه تروریستی زخمی شده‌اند و ممکن است تعداد شهدا افزایش پیدا کند. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون_12 وقتی از اتاق مامانم اومدم بیرون، هنوز وسایل پذیرایی مهمونی عصر روی میز پذیراییمون بود
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 افشین گفته بود: از حرفای افسانه به مامانم فهمیدم که شب هایی که افسانه، مامانو مرتب و آرایش میکرده و با هم لباس های مدلینگ میپوشیدن و عکس های فیگوری و ژستی میگرفتند، با برنامه بوده! چون یه روز مامانم از افسانه پرسید: داستان چیه؟ چرا و اصلا چی شد که پیشنهاد منو واسه مزون دادن؟ آخه اونا که منو نمی شناختند! افسانه لو داد که: یه روز که داشتم عکسامون را به فائزه (یکی از بچه های مزون که مسئول آرایش کردن خانم ها را به عهده داره) نشون میدادم، تا عکس تو را دید گفت: «وای افسانه این کیه؟ عجب خانمی!» منم گفتم: «مامانمه! چطور؟!» فائزه گفت: «عجب چهره و هیکلی داره واسه مدل! کوروش خان این عکسو دیده؟!» با تعجب گفتم: «وا ! چی داری میگی؟ چرا شعر میگی؟! معلومه که نه! با مامانم چیکار داری؟» فائزه یهو دوید و رفت گوشیمو به کوروش خان نشون داد! من که از خجالت داشتم آب میشدم که کوروش داشت به عکس نیمه لخت بدن و چهره مامان خوشکلم نگاه میکنه، اما دیگه کار از کار گذشته بود... نمیتونستم خودمو غیرتی نشون بدم... سکوت کردم و فقط خجالت کشیدم... تا اینکه کوروش گفت عجب مدلی بشه مامانت! چه مامان مامانی داری افسانه خانم! عکسو واسم بولوتوث کن و منم واسش فرستادم... دو سه روز بعدش کوروش به من گفت: «افسانه خانم! این مامان رویای شما شده رویای من! دوس دارم ببینمش و حتی اگر دیدم اهل دل هست، دعوت به همکاریش کنم!» مامان که سرش پایین بود، لبخندی زد و از اون روز که مامان مهمونی عصر را با کوروش داشت که نمیدونم چه خبر بوده و چه شده بوده، تا مدت حدودا یک سال با مزون کوروش همکاری داشت. با همکاری مامان با مزون کوروش، کم کم زندگیمون داشت عوض میشد... وضع مالیمون خیلی خوب شده بود... حتی پول پس انداز میکردیم... مامان رویا و افسانه، با هم حدودا ماهی دو سه ملیون تومن درامد داشتند... این پول، غیر از پولی بود که به صورت انعام در شوهای شبانه باغ های لواسون و قیطریه و ... درمیاوردند! با عوض شدن سر و وضع زندگیمون، تیپ و قیافه مامان و افسانه هم خیلی امروزی و تابلو شده بود... واسه خودمم جذابیت داشتند چه برسه به بقیه... دروغ چرا؟ حتی احساس میکردم پسرای محل، خیلی به مامان و خواهرم دقت میکنند... مامان و خواهرم از اول هم چادری نبودند... اما قبلا تیپشون طوری بود که چندان جلب توجه هم نمیکردند... ولی از زمانی که مدل مزون شده بودند و تیپ و آرایش و هیکلشون مانکنی تر شده بود، میشنیدم که ... بذارید یه موردش را اینجوری واستون بگم... یه روز پسر اوس جلال خودمون داشت واسه یکی از بچه های گاراژ تعریف هیکل و قیافه دختری میکرد که میگفت توی فلان کوچه میبینتش! بنظرش سن و سال داره و از خودش بزرگتره اما واسش جذاب ترین زن دنیاست! میگفت بالاخره یه روز مخش را میزنم و حتی اگر جایی هم پیدا نکردم، میارمش گاراژ !! کنجکاو شدم عکس دختره را ببینم... میخواستم بدونم این کیه که پسر جلال واسش اینجوری کف کرده! ... هر کاری کردم نشونم ندادند... گفتن تو هنوز بچه ای! ... یه روز که گوشیش تو شارژ بود و خودش هم رفته بود توی گود کف کاراژ واسه تعمیر ماشین، رفتم سر گوشیش... رمزش را میدونستم... جوری وایسادم که منو نبینند... رفتم توی گالری... عکس ها... دوربین... فقط سه تا عکس بود... داشت قلبم میومد توی دهنم... دستم داشت میلرزید... چون دیدم سه تا عکسش، عکس یه نفره... پسره دیوث آشغال، عاشق هیکل «مامان رویا» ی من شده بود و من خر الاغ خبر نداشتم!! از عصبانیت داشتم منفجر میشدم... مادر و خواهرم شده بودن سوژه بچه های چشم چرون محل... تا این شاگرد زپرتی دیوث هم از مامانم خوشش میومد! از مامان من! دیگه داشتم تعادلمو از دست میدادم... دست بردم که آچار را بردارم... اما میدونستم که اگه شاخ به شاخ بشیم حریفش نمیشم... چشمام خون گرفته بود... باید یه کاری میکردم... تا اینکه چشمم به پیت بنزین افتاد... نفهمیدم دارم چیکار میکنم... اصلا فهمیدم دارم چیکار میکنم... اصلا دلم خواست که اینکارو بکنم... اصلا حقش بود که تا توی گود بود و هنوز نیومده بود بیرون، پریدم پیت بنزین را پاشیدم روی سر و صورت میمونش... پاشیدم روی لباس و شلوارش... اصلا خوب کردم که رفتم سراغ کبریت... اما... ادامه دارد...
جوانان انقلابی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون_13 افشین گفته بود: از حرفای افسانه به مامانم فهمیدم که شب هایی که افسانه،
پسر جلال شانس آورد که هر کاری کردم کبریت روشن نمیشد... پسر آشغال جلال که نمیدونست چیکار کنه و هول شده بود، تا میخواست از گود بپره بیرون، پاش گیر کرد پشت سیم لامپی که برای روشنایی گود برده بود... دیگه اونجا شانس نیاورد... خدا هم میخواست همینجوری که منو چرزنده، خودش هم بچرزه... محکم خورد زمین... با صورت هم خورد زمین... سیم برق اتصالی کرد... یهو صدای بلندی اومد... با گود فاصله داشتم... هنوز درگیر کبریت بودم که دیدم آتیش وحشتناکی وسط گود روشن شده... دقیقا زیر ماشینی که پیچ روغنش هم بازه... پایین تنه پسر اوس جلال بود که آتیش گرفته بود ... آتیش داشت لباس چرب و چیلی را توی پوست و گوشت بدنش آب میکرد ... اگر به دادش نرسیده بودند، تمام هیکلش دود میشد میرفت هوا... دلم خنک نشد... دوس داشتم خودم آتیشش بزنم... اما... هنوزم معتقدم که شانس آورد که کبریت من روشن نشد... تا کلی وقت درگیر دادگاه آتش سوزی گود گاراژ و نیم تنه پایین پسر جلال بودیم... اما اون چیزی که سبب شد اسمی از من وسط نیاد، این بود که پسر جلال فهمید که اون عکس، عکس مامان من بوده... آروم در گوشش گفتم که اگر شکایت بکنی و اسم منو بیاری، کل گاراژ را آتیش میکشم و به بابات هم میگم که قصه چه بوده... بعد از دو سه ماه کش و قوس، دادگاه تموم شد و چون شاهد خاصی نداشتند و اسمی از من هم مطرح نشد، جلال با بیمه سرشاخ شد...خلاصه آخرش پسر جلال تا مدت ها خونه نشین شد و منم به کارم در گاراژ ادامه دادم... افشین یه جای دیگه نوشته بود: نمیشد با اون وضعیت ادامه داد... خیلی اذیت میشدم که تابلو باشیم... اما نه میتونستم جلوی مامان و خواهرم بگیرم و نه راه چاره خاصی به ذهنم میرسید... فقط میدونستم که نمیتونم با اون وضعیت ادامه بدم... تصمیم گرفتم با مامانم مطرح کنم اما نمیدونستم چطوری مطرح کنم؟ تا اینکه یه شب... مامان و افسانه شو داشتند... منم تا ساعت یک یک و نیم خودمو بیدار نگه داشتم تا بالاخره بتونم با مامانم صحبت کنم... تا اینکه بالاخره مامان و افسانه برگشتند خونه... خیلی خسته بودند... جوری که تا اومدند فقط کفششون را درآوردند و رفتند ولو شدن رو تخت خواب! من که خیلی تعجب کرده بودم... رفتم بالا سر مامانم... گفتم مامان باید حرف بزنیم! مامان به زور چشمش را باز کرد و گفت: افشین جون! الان اصلا نمیتونم... حتی قادر نیستم ببینمت... بذار سر فرصت قربونت برم... گفتم مگه بنایی بودین که اینجوری دوتاتون خسته این؟! این چه کاریه که شما را اینقدر خسته و کوفته میکنه؟ حالا خوبه یه دو مدل لباس پوشیدن و راه رفتینا... خوبه که کوه نکندین! جوابم ندادن... افسانه که بیشتر میخورد بیهوش شده باشه تا اینکه خواب باشه... مامانم هم تلاش میکرد چشماش را باز نگه داره و جوابمو بده... که نتونست و چشماش بسته شد و خوابید! اون شب خیلی تو ذوقم خورد... دوس داشتم تکلیفمون روشن بشه اما نتونستیم حرف بزنیم... رفتم توی رخت خوابم و دراز کشیدم... داشتم با گوشیم ور میرفتم که شیطون رفت تو جلدم... پاشدم رفتم بالای سر مامان و افسانه... آروم صداشون کردم... دیدم نه بابا... بیدار نمیشن... خیالم راحت شد... هیجان زیادی داشتم... چند بار لعنت بر شیطون کردم... اما فایده نداشت... پاورچین پاورچین قدم برمیداشتم... رفتم سراغ کیف افسانه و مامانم... نمیدونستم چرا دارم این کارو میکنم... اما واسم جذابیت زیادی داشت... دوس داشتم وسایلشون را دید بزنم... دوس داشتم ببینم اونشب چه لباس جدیدی آوردن خونه و قراره باهاش تمرین شو کنند! کیفشون را برداشتم با خودم بردم توی حال... نفسم داشت بالا میومد... از بس ترسیده بودم و هیجانی شده بودم... قلبمو که دیگه نگو... داشت از دهنم میپرید بیرون... هی برمیگشتم و پشت سرمو نگا میکردم... زیپ کیفشون را وا کردم... بوی سه چهار کیلو مواد آرایشی به مغزم خورد و گیج و منگم کرد... تا اینکه دیدم... لباس خیلی قشنگی توی کیف افسانه بود... درآوردم و خوب نگاش کردم... متاسفانه اتفاقی که نباید میفتاد، داشت میفتاد... ادامه دارد...
صلی الله علیک یامولانایاسلطان یاابالحسن یاعلی بن موسی الرضاالمرتضی ❤ 😘 کاش دِلبَسته‌ی نامت گردم .. مانند کبوتری به بامت گردم .. خواهم به جوانی، زِ خدا عمرِ دراز تا پیر شوم ،پیر غلامت گردم https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
◼️ بِسم ربِّ الشُّهداءِ والصِّديقين◼️ شهادت تعدادی از سپاهیان و فدائیان اسلام و میهن اسلامی را به محضر امام زمان(عج) و رهبرمعظم انقلاب و تمامی ملت ایران تسلیت عرض میکنیم. https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
واکنش کاربران به توییت تسلیم بار حسام الدین آشنا، مشاور رئیس جمهور درباره حمله تروریستی گروهک جیش العدل به اتوبوس پاسداران در سیستان و بلوچستان 📌https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
اعضای عزیز کانال تمام مطالب ارائه شده مستند می باشد.... لطفا با دقت به تمامی مطالب ارائه شده توجه بفرمایید.... 🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞هشدار❗️ 🎥 تصاویری دلخراش از مجروحین حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان 🔴 حادثه تروریستی در سیستان و بلوچستان خللی در اراده راسخ ملت در دفاع از انقلاب اسلامی وارد نمی‌کند 🔺https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🚨هشدار خبرناگوار؛ قتل فجیع کودک شیعه توسط مرد وهابی ! ▪️زکریا الجابر کودک شش ساله همراه مادرش برای زیارت پیامبر سوار بر یکی از تاکسی های مدینه شدند، مادر هنگام سوار شدن بر محمد و آل محمد صلوات می‌فرستد.راننده وهابی با شنیدن صلوات می‌پرسد که تو شیعه هستی؟ مادر جواب میدهد بله. ▪️راننده عصبانی میشود و ماشین را کنار یک قهوه خانه نگه میدارد و بچه را با خودش میکشد و در قهوه خانه با شکستن یک قاب عکس تکه ای شیشه برمیدارد و سر کودک را جلوی چشم مادرش و رهگذران میبرد. این موضوع باعث فریاد و هراس مادر میشود و مادر با دیدن صحنه وحشتناک بیهوش میشود اما هیچکس به فریاد این مادر نمی رسد ! غریب مادر.....😔😔😔😭😭😭 ما انقلاب کرده ایم و پای اسلام و نظام هم ایستاده ایم.... نکند پاهایمان سست شود.... ▪️این تقریبا موثق ترین روایت قتل کودک شیعی است ! /جام جم 🔺 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
هنوز بیرق را پایین نیاورده بودیم که رزق را فرستاد... دست مریزاد برادران! این نشسته بر پیرهن های سبزتان مارا یاد مان می اندازد... 🇮🇷اهتزاز سه رنگ ، دیگر هم که بگذرد، بازهم است... راستی حالا که شده اید، نزد چه می گویید از و و ها؟! https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
عمریست طعنه میزنندکه در بخوروبخواب است... آری درست است 😔
🇮🇷🏴 🏴•| |•🏴 تو ایــن چهــل سال هیــچ وقت زورتون به مــا نرسیده👊 و مثل این آدمای بزدل به جای اینڪه مثل یه مــرد بیایید جـلو 👊 ڪـردید و به گــمان خــودتون خیلے مـوفق بودید و جشــن هم گــرفتید👊 ببین داداش بزار خیالت و راحت ڪنم مـا هشت سال جـوون دادیم امــا یڪ قدم عقب نڪشیدیم پــس مــا رو اینجــوری تهــدید نڪن ڪه دودش تو چـــشم خــودتون مےره💪 مثل اینڪه خیلے دلتون مےخواد زودتــر از رونمایے ڪنیم👊👊 منتــظر انتقـــام سختمون بــاشید👊👊 شـــاید زدیم ورشو لهستان و ڪلا ناڪامتون ڪردیم👊👊 شهادت 20 نــفر از مــردانِ مــرد ڪه با وجودشان هیچ وقت احــساس ناامنے نمےڪردیم را خدمت رهبرمــان و ملت ایران تسلیت عــرض مےڪنیم.▪️🏴 👊👊 💪 👊 👊 •|https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🔞هشدار❗️ 🎥 تصاویری دلخراش از مجروحین حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان 🔴 حادثه تروریستی در سیستان و
♦️اسامی شهدای اصفهانی حادثه تروریستی زاهدان 🌷۱-میثم عبدالله زاده۲-ابراهیم صیادی۳-محمد صابری۴-ابوالفضل موسوی۵-مهدی نوروزی۶-روح الله بابایی۷-حیدر براتی۸-یونس امیری۹-علیرضا پناه پوری۱۰-یحیی براتی۱۱-علی اکبر قبادپناه۱۲-علی خادمی۱۳-محسن صفری۱۴-تقی مهرابی۱۵-حسین قدیری۱۶-اسماعیل کرمی۱۷-سعید سلیمی۱۸-عباس کوهی۱۹-داوود میرزایی۲۰-امید اکبری۲۱-حسن مجیدی۲۲-مرتضی فاضل۲۳-رضا رحیمی 🔺 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
باز پیوسته به اقیانوس رود دیگری  عشق پیدا کرده در عالم نمود دیگری چون سپندی بین آتش سوختی، تا بلکه ما  در امان باشیم از چشم حسود دیگری ترس دشمن از وجود مردهایی مثل توست  که چنین از پشت آمد بی وجود دیگری از بلندی‌ها چه‌آسان رد شدی، سیمرغ‌وار  بر فراز قاف می‌بینم صعود دیگری همسرت هنگام رفتن بر دلش افتاده بود:  نیست بعد از این خداحافظ، درود دیگری! 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
این خاک عجب حکایتی داشته است این باغ، چه بار و برکتی داشته است این لاله که پیراهن خونین دارد از کرب‌و‌بلا زیارتی داشته است 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei