4_5841606386751898795.mp3
1.84M
#گریه_کنید_تانمیرید🌹❣
حاج حسین یکتا🌺
پیشنهاد دانلود👌
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💠حضرت آیت الله بهجت:
🔶انسان باید در دنیا سعی کند که همه حرکتها، افعال و اقوالش بر صراط مستقیم باشد و از آن انحراف پیدا نکند. بر صراط مستقیم بودن یعنی نبی و یا وصی را پیش روی خود قرار دهیم و پیرو آنها باشیم.
🍃صراط مستقیم دو صراط است که باید آنها را پیمود. یکی در دنیا و دیگری در آخرت. اگر امروز در دنیا درست بر روی صراط مستقیم راه رفتیم، فردا هم در آخرت که بر روی جهنم است میتوانیم عبور کنیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔺وقتی کیف ۳۰ هزارتومنی رو، چون دم عیده میفروشی ۷۵ هزار تومن
🔺وقتی گوشت یخی از رستوران ها سر در میاره
🔺وقتی موقع جوشکاری از برق شهری استفاده میکنی آخرش هم کنتور رو میشکنی که بیان عوض کنن و نفهمن چقدر برق دزدیدی!
🔺و دهها از این وقتی که ها ...
🚫 دیگه راجع به اختلاس مسئولین نمیتونی حرف بزنی !!
🚷 اونام یکی مثل تو هستن فقط فرصت بهتری نصیبشون شده
آب نیست و گرنه خود تو از همه شناگر ماهرتری هستی و در دزدی ماهرتری! !!!
انتشار دهید تا جایی که شاید یه نفر عذاب وژدانی بگیرد😔🌹
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرت کلماتت را بالا ببر
نه صدایت را
این باران است
که باعث رشد گلها میشود
نه رعد و برق !
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
نخستوزیر نیوزیلند برای همبستگی با خانوادههای قربانیان حمله تروریستی حجاب گذاشت
🆘https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_5787201937229219333.mp3
6.84M
🎼 دوباره سرم در هوای شماست
🎙 سید مجید بنی فاطمه
#شعر_خوانی #احساسی #دودمه
✨ میلاد امام جواد (ع)
بانک نوحه و مداحی🌺👇
🌸👉https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
امام جواد علیه السلام:
ایستادگی و استمرار بر کار، سخت تر از اصل کار است
ألابِقاءُ عَلَی العَمَلِ اَشَدُّ مِنَ العَمَلِ
کافی، ج2، ص 296
💐میلاد باسعادت امام جواد علیه السلام بر شما مبارک💐
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 67 حالا کجاشو دیدین؟! ماجرا داشت جالب تر هم میشد! چون وقتی اسم انگلستان شنیدم، بهش گفتم:
#کف_خیابون 68
دو تا جلسه مشورتی گرفتم... جلسه اول با کارشناسان اداره بود... نماینده دفتر امور بین الملل اداره... کارشناس و نماینده دفتر امور روحانیون... کارشناس و نماینده دفتر امنیت اخلاق اداره و خودم...
روز قبلش خلاصه پرونده را براشون گردش کار کردم... وقتی اومدن دفترم، بازم همه چیزو براشون مرور کردم... خیلی تحسینمون کردند که تونستیم ظرف مدت کمتر از یک هفته، ینی ظرف مدت چهار روز، به این همه سوژه و اطلاعات دست پیدا کنیم... لازم به ذکره که مطالبی که شما در صفحات قبل خوندید، شاید یک دهم مطالب کشف شده در طول اون هفته بود!
وقتی تشریح تموم شد، ازشون تقاضای «شور علمی» و «طرح جامع» کردم! شور علمی ینی هر کس نظر علمیش را در این زمینه بگه... طرح جامع هم مربوط به راهبرد ادامه عملیات میشه!
برخلاف همیشه، اون جلسه حدود دو ساعت طول کشید! بهم دو تا نکته را پیشنهاد دادند:
اول گفتند: چرا تقاضای نیروی کمکی نمیکنید؟ با اینکه هم پروژه سنگینه و هم شما به همه کارها نمیتونید برسید!
گفتم: اینقدر همه چیز داره آنلاین و سریع اتفاق میفته که فرصت توجیه نیرو ندارم! اما چشم... درباره اش فکر میکنم!
دوم گفتند: جزایر پراکنده پروژه را به دیگر گروه ها واگذار کن!
گفتم: کاملا با این پیشنهاد موافقم... بررسی مفاسد سازمان یافته الناز و هم گروهی های الناز و تعطیلی و یورش به اون خونه فساد در قم را میدم به یکی از گروه هایی که نماینده و کارشناس دفتر امنیت اخلاق پیشنهاد بده! اما لطفا پیگیری اون سه نفر با لهجه انگلیسی که مستقیم مربوط میشن به «پروژه قم توسط عفت» با ما!
کارشناس گروه امنیت اخلاق گفت: با کمال میل! اصلا خودم میشم سر تیم و خودم دنبال میکنم و به کسی دیگه نمیدمش!
گفتم: خدا خیرتون بده! اما لطفا با خانم عبداللهی ما لینک بشین که موازی کاری و تقابل پیش نیاد!
پس نتیجه جلسه اول این شد که اونا بریزن خونه فساد قم و گروه الناز را منهدم کنند و ما فقط درگیر پروژه قم عفت خانم بشیم.
این خیلی بهتر شد. ذهن من و بچه هام از این همه شلوغی و شخصیت های مختلف، حداقل به صورت موقت آزادتر و راحتتر شد.
خیلی خسته شده بودم... جلسه سنگینی بود... اما الحمد لله پر بار و اثرگذار... رفتم سر یخچال و چند تا کله خرما برداشتم و خوردم و یه کم در هوای آزاد قدم زدم... گوشیمو برداشتم و برای خانمم تماس گرفتم... ده دقیقه بیشتر وقت نداشتم... وقتی خانمم گوشیو برداشت و سلام و علیک کردیم، گفت: «این وقت روز لابد فرصت و وقت گلایه نداری... منم خودمو سنگ رو یخ نمیکنم... همین که سالمی و میتونم صدات بشنوم خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم!»
گفتم: «تو حرف بزن، غر بزن و حرف بزن... تو حرف بزن، دعوام کن و حرف بزن... تو حرف بزن، لیچار بارم کن و حرف بزن... تو حرف بزن، اصلا منو بزن و حرف بزن! فقط باش! فقط حرف بزن! گریه و مقایسه و اسم خواهر مادرم و نمیدونم این و اون نبر! تو فقط حرف بزن، حتی دوسمم نداشتی اشکال نداره... بلدم یه کاری کنم که دوسم داشته باشی... راستی بابات چطوره؟ اسم من نمیاره؟!»
گفت: «تو به جای مسخره بابای من، احوال بچه های خودتو بپرس! محمد... محمدم... الهی قربون صدات بشم... یه کم تو هم دوسمون داشته باش... یه کم زود به زود تماس بگیر... حالا اگه بخاطر حرف زدن با همسرت، یه وقت امنیت ملی به خطر نمیفته و ابعاد پیچیده دشمنی رژیم صهیونیستی یهو رو سرمون خراب نمیکنیا... لطف کن و هر روز یا هر شب دو دقیقه باهام حرف بزن... نذار دق کنم... باشه؟!»
گفتم: «باید برم... سلام بچه ها برسون... بهت افتخار میکنم... کم کم داری مرد میشی!!»
خندیدیم و خدافظی کردیم... گوشیمو تحویل دادم و رفتم جلسه دوم... جلسه دوم با بچه های خودمون بود... من و عبداللهی و ابوالفضل و 233... همه چیزو براشون تشریح کردم...
گفتم: «ما باید فقط متمرکز بشیم روی پروژه قم و دار و دسته عفت... بچه ها حواستون باشه... عفت از عمد دور و بر خودش خیلی شلوغ میکنه تا لابه لای همون شلوغی گم و کور بشه... پرونده ابعاد داخلی و خارجی داره... ضمنا همه حرکات و سکناتمون هم رصد میشه... ظاهرا اداره سرش بره اما یادش نمیره که برای همه پروژه ها، نیروی سایه بذاره و رصد کنه!»
بچه ها هم شروع کردن و آخرین اطلاعاتشون را ارائه دادند... داشتیم مثل بچه آدم پرونده مرور میکردیم که یهو صدای زنگ موبایل اومد... همه به هم نگاه کردند... به 233 گفتم شما گوشیتو چرا آوردی داخل؟!
233 هم گفت: با عبداللهی هماهنگ کردم... عبداللهی هم گفت درسته و بعدا توضیح میدم خدمتتون!
233 چشماش گرد شد... همین طور که داشت به صفحه گوشیش و اون شماره زل میزد و تعجب میکرد، گفت: قربان! خودشه! عفت...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#کف_خیابون 68 دو تا جلسه مشورتی گرفتم... جلسه اول با کارشناسان اداره بود... نماینده دفتر امور بین ا
#کف_خیابون 69
لحظات حساسی بود... باید خیلی حرفه ای عمل میشد... همه احتمالاتی که ممکن بود که عفت برای اون احتمالات تماس گرفته باشه را ظرف چند ثانیه در ذهنم مرور کردم... برای چند ثانیه چشمام را بستم... تمرکز کردم... توسل و ارتباط کوچیکی با شهید شاهرودی... به 233 گفتم بسم الله... بردار...
خب هر کسی جای 233 باشه خوف میکنه... بالاخره بزرگترین سر نخ و جاسوسی که تا الان به تورمون خورده بود، پشت خط بود... فقط دیدم که 233 چشماش را بست... گوشیو را از روی میز برداشت... گرفت رو به روش... وقتی گذاشت روی بلندگو... گفت: «سلام... لطفا دو سه دقیقه دیگه تماس بگیر... افسر رو به رومه! بای!»
اینو گفت و قطعش کرد... اصل بچه های شیراز و گروه خودمون در لبنان مبهوت بی کلگی ها و تصمیمات آنی من هستند! اما من خودم مبهوت «لحظه پنداری» های 233 ! چشماشو باز کرد و گفت: «قربان! الان تماس میگیره... احتمالات را همین الان بررسی کنیم یا دستور خاصی دارید؟!»
گفتم: «ظاهرا دور و برش خلوت بود... ینی صدایی نشنیدم... بچه ها شما صدای خاصی نشنیدین؟!»
گفتند نه!
وقت داشت از دستمون در میرفت... معمولا اینطور موقع ها ثانیه ها تند تر میدوند و سریع تر سپری میشن!
گفتم: «از دو حال خارج نیست! ینی دو احتمال بیشتر نداره! یا میخواد پیشنهاد کار بده! که این پیشنهاد معقول به نظر نمیرسه! چون خلاف اصول حرفه ای هست!»
همه تایید کردند!
گفتم: «یا میخواد بپرسه که از الناز خبر داری یا نه؟! که اینم بعیده! چون تو که شمارت را به کسی ندادی! دادی؟!»
233 گفت: «نمیدونم... بعید نیست الناز شمارم را گرفته باشه!»
گفتم: «از هر دو احتمال بوی تله میاد!»
دوباره زنگ زد... صدای نفس هیچکدوممون نمیومد... عبداللهی فورا پرید پشت سیستمش... با تعجب گفت: «من سیگنال خاصی از شماره هایی که تا الان داشتم را دریافت نمیکنم... فکر کنم شماره اش ماهواره ای باشه! چون من سیگنالی ندارم... اما شماره ای که الان روی گوشی 233 افتاده، شماره تلفن های همراه هست و در سیستمم ثبتش کردم! اما الان از اون شماره نیست... ینی چی؟ الان داره اون شماره زنگ میزنه اما سیستم مخابرات نشونش نمیده!!»
گفتم: «ماهواره ای هست! درسته! حالا ولش کن... 233 بردار!»
233 برداشت: جانم!
عفت گفت: «سلام... احوال شما؟!»
233 گفت: «سلام خانم! حال شما؟ تشکر! بفرمایید!»
عفت گفت: «خسته نباشید! اون سفر خیلی به شما زحمت دادیم!»
233 گفت: «خواهش میکنم... مفتی که کار نکردم... شما هم که پول خوبی دادین! بازم کاری باشه درخدمتم!»
عفت گفت: «باشه... اگر بازم کاری داشتم خبرتون میکنم! راستی یکی از بچه های ما برای شما تماس نگرفت؟ همون خوشکله بود که چشماش آبی بود و عقب، وسط نشسته بود!»
233 به من نگاه کرد... منتظر بود ببینه چی میگم... با اشاره بهش گفتم تایید کن!
233 به عفت گفت: «چرا... اتفاقا همین دیروز زنگ زد... گفت بیا دنبالم... اولش نشناختمش... بعدش که خودشو معرفی کرد فهمیدم همون خانمه است!
عفت گفت: «خب ... خب... رفتی دنبالش؟!»
باز 233 به من نگاه کرد... گفتم تایید نکن!
233 گفت: «نه! مسافر داشتم... رفتم شمال! چطور؟ چیزی شده؟!»
مکالمه 233 با عفت تموم شد... یه کم دیگه حرف زدن و تموم شد... تا تموم شد، گفتم: «بچه ها! الان وقتشه! اگر همین الان کاری نکنیم دیگه هیچوقت نمیتونیم...»
همشون با تعجب پرسیدن وقت چی؟
گفتم: «عفت واقعا نمیدونست... واقعی تماس گرفته بود... این ینی دنبال النازند... این ینی هنوز عملیات ابوالفضل لو نرفته... این ینی اگر نفوذی اینجا داشته باشن، هنوز از هویت ما و الناز خبر ندارن... این ینی الان وقتشه که اداره دستشو بذاره تو دست سازمان و یه ردی از عوامل شهادت شهید شاهرودی پیدا کنیم... گرفتین یا بازم توضیح بدم؟!»
اونا که چشماشون چارتا شده بود، فقط سراشونو تکون دادن و تایید کردند...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
‼️اقدام زننده و تأسف برانگیز و تحقیرآمیز یک شهرداری!
➖در مراسم تجلیل از شهردار برازجان، پاکبانان زحمتکش را روی زمین و جلوی پای کارمندان کت و شلواری نشاندند!!
#اجتماعی
#سیاسی
ورود👇
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
و نام پروردگارت را ،
هر صبح و شام به ياد آور ...
#انسانآيه٢٥
#صبحتون_قشنگ 🌤☔️
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei ☕️
🍃شهید ابراهیم هادی:
اگر #پدرم فرزندان خوبی #تربیت کرد به خاطر #سختی_هایی بود که برای رزق حلال میکشید.
👉https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
➰
وقتى از چيزى ناراحت هستيد حرف بزنيد !
كنايه نزنيد ، پوزخند نزنيد
وَ سرتون رو از آدم برنگردونيد ..
دوست داشتيد داد و فرياد هم بكنيد اما سكوت نكنيد ...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei