فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلایم خامه ای
رنگین کمانی
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلایم گوگولی🤩😋
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلایم توت فرنگی
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالت دفاعیه جغد...!
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
هویج معجزه بخش برای رفع درد زانو 👌
خوردن هویج برای تسکین زانو درد در حقیقت یکی از روش های درمانی طب سنتی چینی به شمار می رود. هویج های نارنجی سرشار از بتاکاروتن و ویتامین A، دو ماده ی ضد التهاب قوی هستند، ویژگی ای که این ماده ی غذایی را برای تسکین درد زانو کارساز کرده.
برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از فواید هویج ببرید باید آن را به صورت پخته میل کنید، اما اگر از خوردن هویج پخته خوش تان نمی آید، خوردن خام آن ها هم ایرادی ندارد. برای کاهش زانو درد سعی کنید روزانه ۲ وعده هویج مصرف کنید.
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید چه هماهنگی و کنترل و نظمی باید وجود داشته باشه که بتونه با 2200 تا پهپاد این پرنده بزرگ رو تو آسمان بسازه
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
خط جالبی که بعد از طغیانِ رودخانه missouri روی درختان باقی مانده است.
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرز نوشتن خط میخی روی گِل
لوح های گلی در تخت جمشید روزگاری اینگونه نوشته می شدند
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده های نظم دهی👌🏻👌🏻
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشان کتاب
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند مدل مو خوشگل
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستن بند کفش
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جامدادی آسون
خودت درست کن
#ادمین_رز
╭━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╮
@doghtaraneh88
╰━═━⊰🍃🇮🇷🍃⊱━═━╯
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
#رعنا
#قسمت_نهم
نزدیکی های ظهر بود که زنگ در به صدا در آمد. از جایم بلند شدم تا در را باز کنم که صدای زنگ، پشت سر هم ادامه پیدا کرد؛ انگار که کسی دستش را روی زنگ گذاشته بود و فشار می داد. مادرم از اتاق فریاد زد:«چه خبره؟ مگه سر آوردین؟»
رفتم در را باز کردم و پدر و مادر بزرگم را پشت در دیدم. پدرم با قدم های تند از کنارم رد شد و فریاد زد:«انسیه... انسیه...»
مادربزرگ هم پشت سرش داخل شد. پدرم با خشم گفت:«اومدم رعنا رو ببرم. بهت گفته بودم تا وقتی شوهر نکنی، رعنا می تونه پیش تو بمونه، ولی حالا دیگه وضع فرق کرده. خانم رفته شوهر کرده.»
مادرم گفت:«چیه؟ اتفاقا خودم می خواستم رعنا رو برگردونم به خودت، اسماعیل اونو قبول نمی کنه. تازه... تو که رفتی و دوباره زن گرفتی. دیگه چیه؟ نباید شوهر می کردم؟»
گریه ام گرفته بود. بین مادر و پدر و مادربزرگ ایستاده بودم و گریه می کردم.
پدرم گفت:«چیه؟ خیلی ناراحت شده؟ آره، رفتم زن گرفتم. به تو چه مربوطه؟ توهم که رفتی و شوهر کردی. رعنا بده ببرم و حرف زیادی نزن. دیدی خرف مفت می زدی و سیمین صاحب اختیار من نیست!»
مادرم فریاد زد:«به درک که زن گرفتی. مگه من می گم چرا؟ هرغلطی می کنی، بکن. رعنا رو هم ببر.»
من همچنان گریه می کردم که مادر بزرگم گفت:«حالا که شما هردوتون زن گرفتید و شوهر کردین، رعنا رو بدید به من. من تنهام. رعنا پیش من باشه. این قدر اذیتش نکنین. خدا رو خوش نمیاد.»
مادرم سکوت کرد، ولی پدرم گفت:«نخیر، رعنا رو می برم پیش خودم.»
دیگر نمی نونستم ساکت بمونم فریاد زدم:بابا، توروخدا...»
مادربزرگم شروع کرد به التماس کردن و گفت:«چرا می خواهی ببریش جلیل خان؟ تو که خودت دوتا زن و چند تا بچه داری.زن های توام حتماً راضی نیستن که رعنا نگه دارن. شوهر انسیه هم که رعنا رو قبول نمی کنه. من هم که تنهام. به خدا این بچه گناه داره.بزار بیاد پیش من. خدااجرت مرد.»
آنقدر مادربزرگم گفت و من گریه کردم تا بالاخره پدرم گفت:«باشه، ببرش.»
بهد روبه من کرد و گفت:« برو اسباب هاتو جمع کن، بیا. زودباش.»
مم رفتم و دو سه تا لباسی که داشتم را در بقچه کوچکی پیچیدم و از اتاق بیرون آمدم. مادرم مرا بوسید و از من خداحافظی کرد. دلم می خواست پیش مادرم بمانم، ولی می دانستم امکان ندارد. اگر می توانستم آقا اسماعیل را با دستای کوچیکم خفه می کردم.
پدرم جلوی در با قاطعیت گفت:«اگه بفهمم رعنا رفته خونه مادرش، می آم می برمش.»
مادربزرگم گفت:«مطمئن باش آقا جلیل. اگه انسیه هم بخواد، شوهرش نمی زاره.»
#ادامه_دارد...
#پایان_قسمت_نهم
#کپی_ممنوع_خودم_تایپ_کردم
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
بچه ها شارژ گوشیم داره خالی میشه نمی تونم فعالیتم رو ادامه بدم😔
ادامه فعالیت همراه با قسمت بعدی رمان و زنگ های جدید ساعت ۷🕖
خداحافظ👋
دیدے وقتے کسے و
دوست دارے، چقد زمانے که
عبارت "is tayping"
بالاے صفحه چتش میاد
قند تو دلت آب میشه..!
خدا همونقدر با عشق
منتظره ما باهاش
صحبت کنیم...
#نماز_اول_وقت
#روشنگرانه