eitaa logo
دو خط کتاب...
3 دنبال‌کننده
71 عکس
9 ویدیو
4 فایل
این کانال و طرح امانت کتاب برای شهر قم میباشد❤ ارسال رایگان کتاب فقط در محدوده بنیاد ارتباط با ادمین @aram5858
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده: مظفر سالاری معرفی: رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینه‌ای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی پاک‌سیرت از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد که در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه می‌شود. دوخط کتاب: «پسری سیاه پوست روبرویم ایستاده بود. صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای ی نازک فریادی کشید و به عقب جست. امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد. خجالت زده در را باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم. خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سر کردم. -مرا ببخشید! حوصله ام سر رفته بود برای همین … امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار یا یک برده سیاه معذرت‌خواهی کنید. پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت.  -“جوهر” کرولال است و در کارها به شما کمک خواهد کرد. گفتم: یک برده کرولال به چه درد من می‌خورد! این اتاق برای کاری که باید انجام دهد خیلی مجلل وبزرگ است وسایل لازم کجاست؟ هیچ چیز اینجا نیست. شاید محل کار من جای دیگری است. امینه به جوهر اشاره کرد تا صندوقچه را روی یکی از طاقچه‌ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت: این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنواء آمدند از ایشان بپرسید . جوهر، صندوقچه را ناشیانه روی طاقچه گذاشت و در انتظار دستور بعدی همانجا ایستاد. امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند. صندوقچه پر از زیورآلات و جواهرات گران بها بود.»
نویسنده: صادق کرمیار معرفی: نامیرا داستانی شخصیت محور درباره ی واقعه ی عاشوراست. داستان درباره پیوستن عبدالله بن عمیر به سپاه امام حسین علیه سلامه که در اون دختر و پسر جوانی از اهالی کوفه به دلیل رفتارهای متناقض بزرگان کوفه، بین حمایت از امام حسین و یزید تردید دارن و بدون منفعت طلبی برای کشف حقیقت تلاش می کنن. داستان به شکل رمان های های کلاسیک با بیانی امروزی و روان بیان می شه. دوخط کتاب: ابوثمامه وقتی این سخن را شنید، خیالش از سوی عمرو آسوده شد. جمله آخر را گفت و رفت: «به پسر زیاد بگو، عمر حکومت یزید کوتاه تر از آن است که او بخواهد خون خود را به پای او هدر دهد!» و ابن اشعث با کینه ای پنهان به او نگریست که دور می شد. عمرو با لبخندی ظفرمند به ابن اشعث نگریست. ابن اشعث نگاه خود را از ابو ثمامه به عمرو چرخاند. عمرو گفت: «می بینی که اکنون حق آشکار شده و با همه ی خاندانش در راه کوفه است.» ابن اشعث گفت: «حق آن است که تو با تدبیر عمل کنی!» بعد با دست به سمتی اشاره کرد که ابو ثمامه رفته بود و گفت: «کسانی که از حکومت نصیبی ندارند و بر کنارند، از حقوق پایمال شده ی مردم سخن می گویند، هنگامی که نصیبی از حکومت می برند و بر کاری گمارده می شوند، فقط بر ثروت خود می افزایند.» و اغواگر به عمرو نزدیک تر شد: «اما تو هنوز پسر زیاد را نشناخته ای! او دوستانش را بسیار دوست می دارد و مردی بسیار بخشنده است که تا تو را از مال بی نیاز نکند، دست از تو برنمی دارد.» عمرو عصبی گفت: تو می خواهی مرا به بخشش های عبیدالله بفریبی، در حالی که آن چه حسین بن علی به من می بخشد، بسیار با ارزش تر از چیزی است که تو به آن دل خوش کرده ای!» عمرو به تندی وارد خانه شد و این اشعث ناکام دندان بهم سایید. @dokhatketabb
نویسنده: بهناز ضرابی زاده معرفی: دختر شینا روایت زندگی دختری است که پدر و مادرش به خاطر حفظ اعتقاداتشان او را به کلاس‌های مختلط مدارس قبل از انقلاب نفرستادند. دختری که چون مدرسه نرفت، بی‌سواد بود، اما باور و ایمان با ثباتی داشت. دختری که آن‌قدر می‌ایستد و می‌افتد و دوباره برمی‌خیزد تا جنگ را تحقیر کند و به همه نشان دهد که جهاد واقعی زن، تلاش در جهت تربیت درست فرزندان و حمایت از همسر در راه مبارزه با دشمنان دین و کشورش است.   دوخط کتاب: یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب‌ها را توی سفره می‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه‌ام.»   نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک‌دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک‌ماهش نشده. دیوانه‌اش می‌کنی!»            می‌خندید و می‌چرخید و می‌گفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می‌آید. امام دارد می‌آید. الهی قربان تو بچه‌ات بروم که این‌قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.    @dokhatketabb
کتاب های معرفی شده تا کنون در کانال دو خط کتاب، لطفا روی هشتگ بزنید و معرفی هاشون رو بخونید، درصورت تمایل برای امانت گرفتن با ادمین ارتباط بگیرید❤️☺️ @dokhatketabb
سلام دوستان✋❤️ یه چالش جدید داریم برای معرفی کتاب های خوب📚 اسم این چالش می باشد. @dokhatketabb
هر کدام از دوستان که کتابی را قبلا مطالعه کردند و یا الان در حال مطالعه آن هستن با عنوان در گروه به اشتراک میگذاریم و چند خطی در مورد کتاب توضیح میدهیم. با این کار کتب مختلف را به همدیگه معرفی می‌کنیم و نظرمون را در مورد مطلوب یا نامطلوب بودن کتاب ، با دوستان مون به اشتراک میگذاریم. لطفا برای شرکت کردن در این چالش در گروه ، عضو بشید تا بیشتر با هم تعامل داشته باشیم و از نظرات هم استفاده کنیم. @dokhatketabb📚☺️😉🤓
شرکت کننده اول(خانوم باغبانی) در چالش ایشون کتاب های و را معرفی کردن که کتاب دوم موجوده و میتونید به امانت بگیرید😍❤️ @dokhatketabb
شرکت کننده دوم(خانم جعفری)در چالش ایشون کتاب های و را معرفی کردن که هر دو کتاب موجوده و میتونید به امانت بگیرید.❤️😍 @dokhatketabb
شرکت کننده سوم(خانم حقی)در چالش ایشون کتاب را معرفی کردن که موجوده و میتونید به امانت بگیرید❤️😍 @dokhatketabb
شرکت کننده چهارم(آیدی خانم محجبه)در چالش ایشون کتاب های و را معرفی کردن که هر دو کتاب موجوده و میتونید به امانت بگیرید 😍❤️ @dokhatketabb
شماهم در چالش ما شرکت کنید و کتاب های خوبی رو که خوندید معرفی کنید تا همه از خواندنش لذت ببرن😍❤️ برای شرکت در چالش به آیدی زیر مراجعه کنید @sara_13799 @dokhatketabb
نویسنده: داوود امیریان معرفی: رمان گردان قاطرچی ها به موضوع جنگ از زاویه طنز نگاه کرده که همین موضوع باعث شده تا حدودی تصویر شاد و مفرح از حضور رزمندگان نوجوان در صحنه های مختلف جنگ برای خواننده نوجوان روایت شود.داستان این کتاب درباره یکی از گردان های تدارکاتی در جبهه هاست.در این رمان،تعدادی از رزمنده ها با استفاده از چند تا قاطر آذوقه مورد نیاز گروهی از رزمنده ها در بالای ارتفاعات کردستان را حمل میکنند. دوخط کتاب: قاطرها که آسوده در حال استراحت و یا خوردن علف و نان خشک بودند، یک آن وحشی شدند. سیاوش دوید طرف کوسه جنوب و یک لگد به شکم او زد و هوایی شلیک کرد. کوسه جنوب هم نه گذاشت و نه برداشت و یک جفتک سهمگین درست به تخت سینه سیاوش شلیک کرد! سیاوش شوت شد و هنوز در هوا بود که قزمیت هم او را مهمان جفتک خود کرد. سیاوش به طرف دیگر پرت شد و باز هم در هوا پیکان یک کله جانانه به شکم سیاوش کوبید. سیاوش قبل از این که روی زمین پر از سرگین و خیس ادرار و علف های خیس بو گرفته سقوط کند، از هوش رفته بود!   @dokhatketabb
نویسنده: مهدی قربانی معرفی:  «تنها زیر باران» روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)، می باشد. کتاب مذکور در برگیرنده خاطراتی منتشر نشده مربوط به زندگی و رزم و شهادت زین الدین از زبان خانواده، همسر و همرزمان وی است. دوخط کتاب: هم من هم مهدی درسمان را خوب خوانده بودیم. کنکور را راحت دادیم. وقتی جواب ها آمد، هر دو قبول شدیم. مهدی که رتبه چهارم را آورده بود، پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز قبول شد و من بهداشت دهان و دندان دانشگاه ملی تهران. پای هیچ کداممان به کلاس های دانشگاه باز نشد.بعد آن همه شب و روز درس خواندن و تست زدن و کلاس رفتن حتما می پرسید چرا؟ من نرفتم، چون گفتند باید بی حجاب بروم سر کلاس. مهدی هم نرفت، به خاطر بابا. همان موقع بابا را گرفتند و فرستادند تبعید. مهدی ماند سر دو راهی. یا باید می رفت شیراز درس می خواند و بابا و کتابفروشی را بی خیال می شد، یا می ماند خرم آباد و قید درس و دانشگاه را می زد و می چسبید به کتابفروشی. راه دوم را انتخاب کرد. @dokhatketabb
نویسنده: رضا امیرخانی معرفی: منِ او، قصه ماجرایی است عاشقانه از فرزند یکی از خانواده‌های اصیل و قدیمی تهرانِ دهه 1310-1320 خورشیدی. عشق فرزند خانواده‌ای ثروتمند، خانواده فتاح، به دختر خانواده‌ای که خدمتکاری این خانواده را می‌کنند. در اینجا نکته مهم این است که نگاه شخصیت اول داستان و کسی که او را تربیت کرده، ناشی از نگاه امیرخانی به اخلاق، بسیار انسانی است. امیرخانی باز هم نشان می‌دهد که ارزش انسان، خواه ثروتمند مثل خانواده فتاح، یا مثل خانواده اسکندر، از نظر سطح مالی نسبتا فقیر، به انسانیت اوست و نه میزان ثروتش و این باور را امیرخانی نه در قالب کلمات و عبارات مستقیم که در رفتار و رویه خانواده فتاح به خواننده منتقل می‌کند. دوخط کتاب: درویش مصطفا: تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است! دل آدمی زاد. باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید... حکما شیره اش هم مطبوعه؟ عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه حکما عاشقه. نفسش هم تبرکه.. علی فتاح:آقای ... درویش .. مصطفا ! .. دل ِ .. آدم .. مثل .. اناره ... درست ... باید .. چلاندش .. درست .. حکمن ... شیره اش ... مطبوعه .. درست .. ( بغضش گرفت ، به خونابه های روی دیوار نگاه کرد) اما ... اما دل آدم را که می ترکانند ، دیگر شیره نیست ، خونابه است ... باز هم مطبوعه ؟ درویش مصطفا: به خیالت اگر انگشتر به دستت کنی و از صبح تا شام معتکفِ مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی، چیزی می شوی؟ به هوا پَری مگسی باشی، بر آب روی خسی باشی، بی‌جا گفته که دل بدست آر، تا کسی باشی… حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده، کس باشد یا ناکس، باکش نیست. علی فتاح! به حَجَری که جدت، حاج فتاح بوسیده، اگر خود حجر نگین انگشتری‌ات شود و خم ذوالفقار رکابش، هیچ نشده‌ای، هیچ نکرده‌ای، از خود جمب نخورده‌ای.. در بیاور این انگشترها را.. @dokhatketabb
کتاب های معرفی شده تا کنون در کانال دو خط کتاب، لطفا روی هشتگ بزنید و معرفی هاشون رو بخونید، درصورت تمایل برای امانت گرفتن با ادمین ارتباط بگیرید❤️☺️ @dokhatketabb
نویسنده: گروه فرهنگی شهید هادی معرفی: «سلام بر ابراهیم» کتابی است که در قالب زندگینامه ای مختصر و ۶۹ خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است. این نوشتار حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی نگارنده را در گردآوری این مجموعه ارزشمند یاری رساندند. دوخط کتاب: یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم." یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان" @dokhatketabb