#قسمت_یازدهم
#افق
با حالتی آکنده از استرس روی موزائیک های حیاط قدم بر می داشتم قلبم تند تند می زد عرق پیشانی
ام را بادست پاک می کردم هوای شرجی شهریور ماه نفس کمی برای من گذاشته بود
نگران حال محمد رضا بودم اگر پرستار ...
هنوز جمله ی من کامل نشده بود که صدای در آمد به سمت در رفتم که زن صاحبخانه شتابان از داخل
اتاق بیرون دوید
در که باز کردم چشمانم در چشم پرستار گره خورد
سالم
سالم ببخشید خیلی منتظر ماندید خیابان ها شلوغ بود ، زن صاحبخانه رسید نگاهی به پرسش گرایانه
به پرستار کرد
پرستار به زن صاحبخانه سالم کرد
خیالتان راحت باشه بیمارتون داخل ماشین هست بیاید ببرید داخل
من به سمت ماشین رفتم با کمک زن صابخانه محمد رضا را به داخل خانه آوردیم در گوشه ای
خواباندیم
زن صابخانه که اعظم نام داشت برای تشکر از خانم پرستار او را به صرف چای دعوت کرد من به سمت
محمد رضا رفتم درحالی که سرم را کمی سمت پرستار چرخاندم
حالش چطور است ؟
زیاد مساعد نیست باید خیلی از او مراقبت کنید
آه تلخی کشیدم نگرانی من و اهالی خانه بیشتر شد پرستار در حالی چند قلپ از چایش را می نوشید به
اطراف نگاه کرد ....
نویسنده :تمنا🌺
کپی در صورتی که با نویسنده صحبت شود🌿
May 11
..𑁍⸾⸾✨'!
پُشـتهَرشَھـیدۍ...
یكشَھـیدھایستـٰادھ🕶 . .
#شَھیـدـآنھ••❤️
ازیِہدِلشکَستہبِہآقـٰاامـٰامحُسیـن؛
انقَـدربَدشُدیـمکِہ؛
آقاامـٰامرضاهَمرامـوننِمیدهシ💔؟!'
#وَمـَنایندَردراکجـٰابِبرم؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••آقـاۍمَن
چهداندآنکهنداردخبرزعالمعشق
کهباخیـــالتوبودنچهعالمیدارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-یااباعبدالله!
منبهاندازهتوهیچکسودوستندارم♥️
#حسین جانم
♡-!
خیلےوقتاقدرچیزایےکہداریمرو
نمیدونیم/:
وفقطباازدستدادناونامیفہمیمکہ
چقدرمہمبوده(:🚶🏾♂
مثݪ #داداش_بابک💔
مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچههای ما یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود...❤️🩹
#تیکهایازوصیتنامهشهیدآسیدابراهیم!)🌸
در وادے عشق،صحبت توست جـــهاد
دنیا همہ محو غیرت توست جـــــهاد
خـــــون تو،بلاے جان اسرائیل است
این تازه شروع نهضت توست جـــــهاد
#شہیدجہادعمادمغنیہ❤️
وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید ، هرگز...☺️🌸
.
.
#شهیدمصطفیصدرزاده
#حرفهایناب❤️
هربـٰارمـٰادرشتمـٰاسمیگرفت
کاملامودبـٰانهرفتارمیکرد..
اگردرازکشبودمینشسـت
اگرنشستہبودمۍایستـٰاد
میگفت:درستهکہمـٰادرمنیستو
نمیبینهولۍخداکههسـت...シ🌿
#شھیدحمیدسیاهکالۍمرادۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـیکُشھمـٰآروهِجرونهِجرون...!
یـھدُنـیـٰآدآر؎مَجنونمَجنون...!
#حاجقاسمقلبم♥️!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهکنمدستخودمنیست؛
کهیادتنکنم!
خواستےدلنبری
تابهتوعادتنکنم...♥️!
.
تقصیر دلـم نـیـسـت ،
تماشا کـردن تــو زیباسـت♥️
#عاشقانهمذهبی
گفتم:حسین،کیمیخوایبهما
شیرینیعروسیتوبدی؟
گفت:منخیلیوقتهعروسیکردم!
گفتم:بهماخبرندادی؟
خندیدوگفت:عروسمجنگه،حجلمسنگر! تیروترکشهاهمنقلونباتعروسیمه
حالاازکدومشتقدیمکنم؟
#شهیدحسینغنیمتپور🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️آدمی تنهاست که خودشو نداره.
مهمترین رابطهای که یک آدم باید داشته باشه نه ازدواجشه! نه رابطهش با پدر مادرشه، بلکه رابطهش با خودشه.
با خودت مهربون هستی !؟
رفیقشهید:
رفتہبودیمراهیاننور
موقعایکہرسیدیمخوزستان،
بابڪهرگزباکفشراهنمیرفت
پیادهتویہاونگرما
مگیفت:
"وجببہوجباینخاکروشهیدانقدمزدن..
زندگیکردنراهرفتند..
خونشهیداموندراینسرزمینریختہشده
وماحقنداریمبدونوضووباکفشدراینسرزمینگامبرداریم"
هرگزبابڪدراینسرزمینبدونوضووباکفشراهنرفت...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انّی وُلدْتُ لکی أحبَّڪْ
متولد شدم تا دوستت داشته باشم ..
#رفیق شهیدم ❤️
دختری که همسر ۲ شهید است 🥺💔
✨#دختر_مقاومت✨
#آیه_شحاده متولد فرودین ۱۳۸۰در لبنان است،او دختری ۲۲ ساله است که از او به عنوان همسر دوشهید یاد میشود🌸
#آیه_شحاده دختری لبنانی این روزها به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته میشود. او در کمتر از سه سال هر دو نامزدش را قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرد💍💔
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
یهبندهخداییمیگفت:
گلزارشهداکهرفتیباخودتفکرکن . .
تصورکناگهاینشهداازجاشونبلندبشن
چهجمعیتیمیشن-
چهجمعیتیپرپرشدنکهماآرامشداریم
خیلینامردیهیادمونبرهچقدرشهیددادیم🥺
#شهیدانه
#قسمت_دوازدهم
#افق
دیوار های اتاق پر بود از تصاویر روحانیون مبارز در زمان مشروطه تا به امروز ...
من در خانواده ی اهل علم و فرهنگ اروپایی متولد شدم و زندگی کردم به هیچ وجه اهل تظاهرات و انقالب نیستم از
این که به شما و دوستتون کمکم کردم فقط احساس هم وطن بودن داشتم
من سکوت کردم و منتظر ماندم کسی صحبتی کند
طولی نکشید اعظم خانم باب تشکر را باز کرد و حسابی از خجالت خانم پرستار در آمد
اتاق شلوغ بود کودکان در گوشه و کنار اتاق مشغول بازی بودند چند دختر نوجوان مشغول تمیز کردن خانه بودند
یکی از دختران با دامن گلدار بلوز صورتی رنگ در حالی که رادیو طوسی کوچکی در دست داشت مشغول شنیدن
اخبار امروز بود که ناگهان کلمه ای ذهن همه ما را دگرگون کرد انقالبی در دلهای ما برقرار کرد که نمی دانستیم باید
چه کنیم ؟
خانم پرستار که در آن لحظه ایستاده بود تا از خانه خارج شود یک دفعه با صدایی ناامید
حاال من باید چه کنم ؟
چند لحظه بعد اعظم خانم شروع به صحبت کرد
می خواهید شب را در کنار ما بمانید ما به حضور شما نیاز داریم در این صورت نیاز نسیت پاسخ گوی سواالت ماموران
باشید
پرستار سری تکان داد چاره ای ندید من به سمت زیر زمین رفتم در حالی که در فکر فرو رفته بودم کنار حوض نشستم
و به آسمان نگاه کردم
آسمان مانند فرش نیلی رنگ برافراشته با نگین های سفید بود ،اگر ماموران دیروز مرا دستگیر می کردند شاید ماجرا
جور دیگری رقم می خورد
نویسنده : تمنا🌺