Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
📖زیارت عاشورا ..✨🌷
[با صوت علی فانی ]
انشاءالله ظهور آقا...🌻🌱
تا دیروز میگفتیم از عکس تو هم میترسند😏
. امروز فهمیدیم که از مزار تو هم میترسند...🙃
#حاج_قاسم #کرمان #بمب_گذاری
#ایران_تسلیت #ما_ملت_شهادتیم
هر روز ساعت دلم را عقب میکشم،
تا خیال کنم،
دیر نکرده ای هنوز!
اللهم عجل لولیک الفرج....🍃🍃
تو رفتی و به ما ثابت کردی
راه شهادت برامون بازه ..
یه دخترِ دهه هشتادی هم میتونه کنار اسمش شهیده بیاد ..
همین چندوقت پیش بود که درخواست دیدار با رهبر انقلاب را امضا زدهبودی و نوشتهبودی :
«از زمانی که شما را شناختم و علاقه قلبی به شما در قلب و اندیشهام ریشه دواند، سربازتان شدم، دانشجو شدم، معلم شدم و در تکتک این عناوین، آرزوی دیدار شما را در دل داشتهام..»
باید برایت بنویسیم
خوش به حالت !
حالا به آن عناوین، یکی اضافه شده ؛
یکی قشنگتر از همه ..
به دیدهی ترِ ما،
رنگ یأس و رخوت نیست
سپاه عشق، کماکان،
میان میدان است...
#شهیدهفائزهرحیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرتاباعبدالله!
فردا صبح که بچهها میرن مدرسه
معلم حضور غیاب میکنه
نرگس کارگر
محمد علی مرادی
زینب یعقوبی
المیرا حیدری نژاد
سبحان علیزاده
عارفه سلمانی پور
فاطمه نظری کدخدا
زهرا هوشمند پناه
محمد امین صفرزاده
میلاد شاد کام و ...
ولی جوابی نمیشنوه
۲۲ تا صندلی برای همیشه خالی شد ...
#كرمان
عند ربهم یرزقون شدند
انهایی که فردا در کلاس غایباند ..❤️🩹
#شهدای_کرمان
#خاطرات_شهید
●محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
●وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
●مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی
تاقیامتسرِسربندتوبیبیجاندعواست
معنیاینسخنمرا #شهدا میفهمند!! :)
🌷سلام صبحتون شهدایی🌷