#دلشوره‌ #خلاصه ی_پارت ها 🥀 خانواده ای هست که پدر خانواده اسمش محمد هست که سپاهی هستش و ریئس سایت اطلاعات سپاه هستش مادر خانواده که اسمش فاطمه هستش و خانه دار هست این خانواده ۳ بچه دارند یک پسر و دو دختر که دو قلو هستند که وقتی دختر ها به دنیا می ایند یکی از بچه ها رو تیم منافقین و مافیایی می دزدند و یکی از انها که رادین نام داشت اون دختر رو به سرپرستی قبول میکنه اسم اون دختر دزدیده شده رها و اسم خواهرش ریحانه هستش و اسم برادرشون رسول . به خانواده میگن که دخترتون یعنی رها مرده این خانواده زندگی ارومی داشت بعد ۱۸ سال رها رو گروگان میگیرند و به محمد میگن که باید یه سری اطلاعات بهش بده تا اونا هم رها رو ازاد کنن ولی محمد اطلاعات رو نمیده و به اونجا حمله کردن و رها رو پس گرفتن ولی متاسفانه دیوید و دار و دسته اش فرار میکنن 😬 رها وقتی وارد این خانواده میشه از همه طرف تحقیر میشه و کتک میخوره این کار ها دو دلیل داشت هم اینکه اونا فکر میکردن که رها منافق و هم اینکه رسول قبل گروگان گیری با رها قول و قرار ازدواج گزاشته بودن 💔 خلاصه بعد چند وقت یه سری اتفاقات میوفته که ریحانه و رسول با رها خوب میشن بعد کلی اتفاق هادی همکار رسول میاد خواستگاری ریحانه درحالی که ریحانه از هادی متنفره ولی برای اینکه مطمئن شه که اگه رادمهر دوسش داره پا پیش بزاره اجازه ی اومدن خواستگاری رو میده وخواستگاری رو هم رادمهر خراب میکنه و از ریحانه خواستگاری میکنه و ریحانه به دلیل اینکه رادین و رادمهر توی تیم منافقین هستن شدیدا مخالفت میکنه ولی ریحانه نمیدونه که رادمهر پلیس مخفیه و فقط این قضیه رو رسول و محمد میدونن و رادمهر یه پلیس مخفی هستش که در تیم منافقین جاسوسی میکنه که در پارت قبلی سوتی میدن و دیوید میفهمه که رادمهر جاسوسه 😬 این داستان ادامه دارد ......🥀

خلاصه ی رمان دلشوره تا اینجا☺️💔

همسر محمد

پسر فاطمه و محمد و برادر ریحانه و رها☘

دختر محمد و فاطمه و خواهر رها و رسول✨

پدر ناتنی رها و پدر تنی رادمهر✨

مافیا

مادر ناتنی رها و مادر تنی رادمهر ✨

پدر رسول و ریحانه و رها

پسر رادین و روشا و برادر ناتنی رها 🍁

دختر محمد و فاطمه و خواهر ریحانه و رسول ☘

مافیا 😬

شخصیت های رمان دلشوره 💔

امام زمان لطفا گوش بدین تا حالا دلت شکسته؟؟😢 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌ ویزانمی‌خواهم... وقتی‌دل‌من‌پَرمی‌زندتاحرم‌شما! به‌کاروان‌نیازنیست... وقتی‌خاطراتِ‌زیارت... آرامشِ‌روزوشبِ‌من‌است! چه‌کاردارم‌بلیط‌چنداست... وقتی‌باسلامی‌ازروی‌عشق... می‌شوم‌زائرِحرمت! گرچه‌دیدنِ‌کربلای‌تو... آرزوی‌من‌است؛ اما‌دل‌خوشم‌به‌شب‌های‌جمعه... نَفَس‌کشیدن‌در‌هوای‌بین‌الحرمین... ونامت‌را‌برزبان‌آوردن! همین‌را‌هم‌که‌دارم... برایم‌بس‌است🙂💔! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

آقا . . قبول‌کردنش‌سخته اربعین‌اگه‌کربلانیایم بخاطربۍلیاقتیمونه:)💔 یہ‌گوشه‌کناریم توحرمت‌به‌ما آواره‌هاجابده . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ

فڪ‌کن... شبِہ‌قبل‌حرڪت‌بہ‌طرف‌کربلا... وسایلاتودوروزپیش‌از‌سرِ‌شوق‌جمع کردے‌تو‌کولہ‌پشتیت... بهِت‌گفتن‌هفت‌صبح‌قراره‌راه‌بیفتیم... ازسرشوق‌خوابت‌نمیبره... صبح‌میشہ،وسایلارو‌برمیدارےومیرے‌کہ سوار‌ماشین‌شۍ... حرکت‌میکنۍ،یکم‌تو‌راه‌استراحت‌میکنۍ... و‌یہ‌چیزےمیخورےو... بعدش،بازم‌به‌راه‌میفتۍ... فردا‌ساعت‌هفت‌صبح‌میرسۍ‌مرز‌مهران... وقتۍ‌نگهبانایہ‌مرز‌رو‌میبینی‌خستگۍ‌راه ازتنت‌درمیاد،میگۍبلخره‌رسیدم... پاسپورتتو‌در‌میارےُنشونشون‌میدے... ڪارت‌رو‌راه‌میندازن‌ُمیگن‌برو... ازشهر‌هایہ‌عراق‌با‌اتوبوس‌رد‌میشۍ‌و... میرسۍبہ‌نجف... آخ‌رسیدےنجف... :) وشروع‌میکنی‌بہ‌پیاده‌روےڪردن... موکبایہ‌تو‌راه‌رو‌میبینۍ‌از‌هر‌قومۍ... کوچیک‌وبزرگ،گریہ‌امونت‌نمیده... بچہ‌کوچیکایۍ‌کہ‌هر‌کدومشون‌یچۍ‌تو دستاشون‌گرفتن‌و‌بہ‌طرفت‌میان... اشکات‌نمیزاره‌درست‌ببینیشون... امود450رسیدے،موکبایی‌رومیبنۍکہ اماده‌نشستن‌برا‌ماساژومیگن‌الزائر‌الزائر... خلاصہ‌این‌صحنہ‌هایہ‌خاطره‌اے‌تموم میشہ‌و‌میرسۍبهشت... :)))) همینکہ‌چشمات‌از100مترےبہ‌گنبد طلاییش‌میفتہ... دیگہ‌همه‌صداهایہ‌دنیا‌برات‌قطع‌میشہ.. اشکات‌جارے‌میشن... یهو‌پاهات‌شُل‌میشن‌ومیفتۍ‌روزمین... اخه‌میدونۍ‌چیہ...!؟ :) نوڪر‌بلخره‌اربابشو‌بعد‌از‌عمرے‌دید... :)

تو‌فقط‌باید‌باور‌ڪنی‌که‌بھترینی💜..! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎

نور امید همیشه در زندگی روشن است:) این ما هستیم که انتخاب میکنیم به سمت نور برویم یا تاریڪۍ . . .🌿 @dokhpkjbbvdsryj‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎

‌می‌گفت: نگرانِ‌نگاهِ‌خـُدابه‌خودت‌باش تانگرانی‌ازنگاهِ‌دیگران‌اسیرت‌نکند🌱..؛ #استادپناهیان

◗‍بسـم‌ـا‍و✨ـ!'◖ - - جورۍ‌ روۍ‌ خودٺون‌ ڪار‌کنید‌ کہ حتۍ اگہ‌ یك‌ گناھ‌ هم‌ ڪردید ،گریٺون‌ بگیرھ(: #شهید‌جهاد‌مغنیہ!'🌱 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•

اگرمدت‌زیادی‌زبان‌ماتیزباشد،یامدت‌زیادی کاربدی‌راانجام‌داده‌باشیم،نمی‌توانیم نصیحت‌رابپذیریم!اصلاًنمی‌توانیم‌ قبول‌کنیم‌که‌کارمان‌بداست! _آیت‌الله‌جاودان @dokhpkjbbvdsryj