#قسمت_هجدهم
روز های سختی را پشت سر می گذاشتم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم جای مادرم خیلی
برایم خالی بود
من بیشتر از قبل کار های خانه را انجام می دادم غذای پدر و برادرم را درست می کردم اتاق ها
را جارو می کشیدم یک روز عصر چند تا از دوستانم به دنبالم آمدند تا با هم به دشت برویم و کمی
پیاده روی کنیم من هم حال و هوا عوض کنم.
دشت پر از گل های زرد و بنفش بود منظره ی خیلی زیبایی بود گل های بنفش در وسعت عظیمی
بر دشت پهن شده بود به کنار رود خانه رفتیم درختان سپیدار با تنه های سفید فضای جالبی ایحاد
کرده بود تپه ی گل های زرد حس شادابی در وجودم ایجاد کرد بود.
وقتی از دشت برگشتیم هوا تقریبا تاریک شده بود داخل اتاق رفتم شروع به درست کردن غذای
فردا کردم اتاق را مرتب کردم و بعد از چند ساعت در کنار پدر و برادرم شام خوردم.
روز ها یک از پس دیگری می گذشت تا چند روز دیگر مادرم به روستا باز می گشت برای آن
روزخیلی کار داشتم باید حیاط را فرش می کردم و دستی بر سر و روی زندگی می کشیدم
پدرم هم چند کیلو میوه ، شیرینی خریده بود که باید شسته و آماده می شد
بعد از فرش کردن حیاط همراه با زهرا به اتاق رفتم و در ظرف بزرگی شیرینی ها را چیدم و میوه
ها ششتم همه چیز را برای روز استقبال آماده کردم.
انتظار به پایان رسید روز یکشنبه مادرم همراه هم کاروانی ها به روستا آمد همه ی مردم روستا
مانند مراسم بدرقه به استقبال کربالیی ها آمدند و بلند صلوات فرستادند من جلو رفتم بعد از سالم
و احوال پرسی مادرم را در آغوش گرفتم و زیارت قبول گفتم حس کردم تمام سختی های این
مدت با یک نگاه گرم او از بین رفت.
مدتی بعد همه ی اهل روستا به راه افتادند و هرکس به خانه ی زائران رفتند و زیارت قبول گفتند
خانه ی ما هم از مهمان ها پر شد
خانم های همسایه به مادرم زیارت قبول گفتند و با اشتیاق به صحبت های مادرم که در مورد بین
الرحمین می گفت گوش می دادند در همین مدت من هم مشغول پذیرایی بود
نزدیک غروب که کمی خانه خلوت شد مادرم سراغ ساک سوغات رفت و مانتوی عربی بلند و بسیار
زیبایی به دستم داد
خیلی ذوق کردم و کلی از مادرم تشکر کردم شب بعد از رفتن مهمان ها خیلی زود به رخت خواب
رفتم و بعد از چند روز خستگی با آرامش خوابیدم.
نویسنده : تمنا🌺
کپی حرام 🦋
@Roman_Sara☘
ای وای خدا😢😱😰😨
❌چه طرز عزاداریه❌
مگه آهنگ دره میخونی 🛑😭
کی فکرشو میکرد این مداح کفر بگه سینه زناش اینطوری باشن😭😱
سرشون رو تکون میدن😔😨
↳| @madahan_ahlbeyt |🍃
↳| @madahan_ahlbeyt |🍃
❌یکی از نوجوان ترین شهید مدافع حرم که شهادت نامه اش به دست حضرت زهرا (س) امضا شد رو میشناسی؟ 😍❌
نه؟!😳☹️
در کانال زیر بیا و ماجرای رویای صادقه شهید علی الهادی احمد حسین در مورد شهادتشون رو بخون😉
توی کانال سنجاق شده👌
اگر این متن رو دیدی بدون دعوت شده ی خود شهید هستی🤩👇👇👇👇👇👇👇👇
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@alshahid_ali_alhadi
╰━━⊰🦋°🇱🇧°🦋⊱━━━━━╯
از این عکسا میخوای🤩🚶🏽♂ ؟!
•ࡆمَنـبعتمامـعڪسھـٰاومتنهـٰاایتـٰآ😎ࡆ•
•|عڪسفیلمهـٰآۍمذهبے📿|•
•|متـنـهـٰآےعـٰآشقـٰآنھ💍|•
•|شھیدانھ🇮🇷((:|•
تجمـ؏ برادران و خواهران انقلابی 😉👊🏽
https://eitaa.com/joinchat/2825388143C1c4f57ba53
ڪانالۍزیبا،مخصوص #ساندیس_خورا🧃✋🏽
انگیزشۍ #پروفایل هاۍ خوشگل
#انگیزھ و #مطالب زیبا و #مذهبی #شهدایی 🛴💕
خیلـی کـانالشون قشنگـه🌤☂
https://eitaa.com/joinchat/2825388143C1c4f57ba53
تضمیننمیکنمتایهساعتدیگهبمونه👀
#جوین_شو_تاکام_روا_شے🚶🏿♀
#پاتوق_مذهبی_های_ایتـٰا🧡🕶
بار من روی زمین مانده خدایا چه کنم؟!
بار من مانده خدایا تو خریداری کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همون بچگی دچارم
وقتی گره میخوره بکارم
بی هوا اسمتو میارم...🥺❤️
#چهارشنبههایامامرضایی🤍
#امامزمان
#ماه_رمضان
± چراوقتیحالمونبده شروعمیکنیم
بهگذاشتنپروفایلواستوریهایدِپ؟!
چراباخالقمونحرفنمیزنیم؟!
بیایموقتیکه
حالمونخوبنبودباخدامونحرفبزنیم...
دورکعتنمازبخونیم به نیت آروم شدن دلمون ...
زیارت عاشورا بخونیم ...
حتیشدهیکصفحهقرآن...
بخداآروممیشیم(:🙂📿
#مذنب
"همیشه ماندن
دلیلعاشقبودننیست
شھدا رفتند
کهثابتکنندعاشقند"
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
‹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و زمـین برای داشتنـتان حقیـر بود✋🏻
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
‹
گرچهمائیموغبارِسالوماهِانتظار
برکویرِسینهیمابویبارانمیرسد :)!'
-امامزمان
#امام_زمان
برای رفاقت با بعضے ها باید دوید!🍃
گاهے هم باید گذشت...
از همان چیزهایے که کمکم او را از تو میگیرد...!:)✨♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
╭─✨♥️─↷
│
هـرڪسےباهرشهیدیخوگـرفت
روزمحـشرآبروازاوگرفت♥️!
#شهیدآرمانعلیوردی
╭─✨♥️─↷