🍃 امیرالمومنین عليه السلام فرمودند:
🌱[ مبادا، بىتابى كنى كه نااميدى مىآورد و كار را سست مىكند و پريشانى مىآورد، بدان كه راه نجات، دو تاست:
👈در آنچه چاره هست، چاره انديشى و در آنچه چاره نيست، صبر بايد كرد.]🌱
📚بحارالانوار ،جلد۸۲ ، صفحه۱۴۴
#متننوشت
#چارهاندیشی
#صبࢪ
دخترانه🌸
@dokhtaraane
گویند امام هر عصر بابای مهربانیست
روز پدر مبارک بابای مهربانم💗🦋
اللهم عجل لولیک الفرج🤲🌺
#بحق_زینب_کبری_سلاماللهعلیها🌺
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ابراز ارادت #کودکانه محضر مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
برای گفتن یک السلام زاده شدم
حلال زاده به عشق امام زاده شدم
به گوش من پدر و مادرم [علی]گفتند
ونذرحضرت حیدر غلام زاده شدم
🌹کانال نهج البلاغه 🌹
#فرزندان_حاج_قاسم
#تلنگر
خدایا شما مگه مهربون نیستی؟
_هستم
مگه بخشنده نیستی؟
_هستم
پس چرا جهنم رو ساختی؟😕
_من نساختم.
پس کی ساخته😳
_خودتون با اعمالتون هم می تونین جهنم بسازین. هم بهشت.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
❤️ #امام_علی ع فرمودند:
🍃 شیعیان و پیروان ما در شادی و حزن ما شریکند.
📖 بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۷
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۳۹
از لب پله بلند شدم با قدم های کند و به سختی رفتم تا بالای سر پدر رسیدم که هنوز داشت وسایلم را به هم میریخت و برای اینکه زحمتش را کم کنم، خم شدم و فقط کیف مدارکم را برداشتم تا بفهمد چیز دیگری با خودم نمیبرم. میشنیدم محمد و عبدالله به بهانه وساطت جلو آمده و هر کدام حرفی میزنند و هیچ کدام از دل من خبر نداشتند که ساعتی پیش، پدرم به طمع ازدواج با برادر نوریه و وصلتی دیگر با این طایفه، پیشنهاد قتل کودکم را داده بود. با هر دو دست چادر بندری ام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بی احساس ابراهیم افتاد. هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پر نیش و کنایه اش رنجیده بودم و باز محبت خواهری ام برایش میتپید. ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی میکردم. محمد همچنان با چشمان اندوهبارش نگاهم میکرد و دیگر صورت گرد و سبزه اش مثل همیشه شاد و خندان نبود. هنوز از خانه نرفته، دلم برای شوخ طبعی های شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمیدانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد. چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی میدانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمیتوانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه میکشید و جام ترس را در جانم پیمانه میکرد. با دلی که میان خانه و خانواده ام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم. هرچند هوای تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمیداشتم، احساس میکردم جانم به لبم میرسد. کمرم از شدت درد بیحس شده و سرم به قدری گیج میرفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم. مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینه ام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا می آمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست:جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مردی! که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید میخواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند. ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانواده اش برای پدرم حکم میکردند، تن میدادم و اول از همه باید از عشق زندگی ام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش برنمیگردم که آخرین شرطش را با نهایت بیرحمی بر سرم کوبید: به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیش خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمیکنم! اون پول هم پیش من می مونه! و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول میدهد که من هم از محبت پدری اش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم. با دستهای لرزانم درحیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد. در را که پشت سرم بستم، دیگر جانی برایم نمانده بود که قدم دیگری بردارم. دستم را به تن سخت و خشن نخل کنار کوچه گرفته بودم تا بتوانم خودم را سر پا نگه دارم و با نگاه نگرانم به دنبال مجید میگشتم و چشمانم به قدری تار میدید که تا وقتی صدایم نکرد، حضورش را احساس نکردم. سراسیمه به سمتم آمد، با هر دو دستش شانه هایم را گرفت و با نفس هایی که به پای حال خرابم به تپش افتاده بود، صدایم زد: چه بالیی سرت اومده الهه؟ صورتت چی شده؟ و نمیدانم چقدر محتاج حضورش بودم که با شنیدن همین یک جمله، خودم را در آغوش محبتش رها کردم و طوری ضجه زدم که دیگر نمیتوانست آرامم کند. از این همه پریشانی ام به وحشت افتاده و با قدرت شانه هایم را نگه داشته بود تا زمین نخورم و تنها نامم را زیر لب تکرار میکرد. چشمان کشیده و زیبایش به صورت کبودم خیره مانده و نگاه دریایی اش از غم لب و دهان زخمی ام، در خون موج میزد. صورتم را نمیدیدم، ولی از دستان سرد و سفیدم میفهمیدم چقدر رنگ زندگی از چهره ام پریده و همان خط خونی که از کنار دهانم جاری شده بود، برای لرزاندن دل مجید کافی بود که یک نگاهش به در خانه بود و می خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده و یک نگاهش که نه، تمام دلش پیش من بود که با صدایی که میان موج گریه دست و پا میزد، تمنا کردم: مجید! منو از اینجا ببر!
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
45.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ
🏴 #نوای_نینوا
🖤بمناسبت شهادت جانسوز #حضرت_زینب (سلام الله علیها)🖤
💻 تهیه شده در:
#مرکز_فضای_مجازی_قافله_سمنان
#گروه_آئینی_مذهبی_نوای_باران_سمنان
🎙با نوای: #هاشم_مشیری
🎼تنظیم کننده: #محمد_علی_قدس
📹تصویربرداران : #حامد_رجبی _ #سیدعلیرضا_موسوی
📹دستیار 1 تصویر: #محمد_دیابی
📸عکاس: #محمد_امین_اعتمادی
🥁 گروه #سنج و #دمام:
مسئول گروه: #محمد_رضا_عرب
#علی_جاویدپور
#امیرعباس_جاویدپور
#علی_خدادادی
#سهیل_عنایت_خانی
#علی_اصغر_یدالهی
#امیرحسین_شعبانزاده
#محمدحسین_بلند
#محمدامین_چالشی
#امیرحسین_دهباشی
#محمدحسین_قدس
#امیرحسین_همت_پور
#مهدی_بلند
#علی_همت_پور
◼️گروه تدارکات:
#محمدولی
#سید_محمود_زرگر
#علی_امینی_پور
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#نوای_نینوا
#گروه_آئینی_مذهبی_نوای_باران_سمنان
#مرکز_فضای_مجازی_قافله_سمنان
╭─┅═ঊঈ🌎ঊঈ═┅─╮
@ghafele110
@navayebaran_semnan
@ghafeleh_semnan
@banooo_salam
╰─┅═ঊঈ🌎ঊঈ═┅─╯
وقتی حضرت زینب خطبه کوفه را خواندندوبسیار گریه می کردند
امام زین العابدین(ع) رو به عمه اش کرد و فرمود: «عمه جان آرام بگیر، سرگذشت گذشتگان براى آنان که ماندهاند مایه عبرت است. خداى را سپاس که تو عالمه تعلیم ندیده و خردمندِ خرد نیاموزیدهاى. گریه و زارى، آنان را که رفتهاند به ما باز نمى گرداند» با این سخنِ امام چهارم(ع)، زینب(س) آرام گرفت و حرفی نزد.
حضرت زینب (س) پس از واقعه کربلا از هر فرصتی برا روشنگری و معرفی حق و باطل تلاش کردند و برای خارج کردن مردم از توهم دینداری ، خطبه های استوار و مستحکم ارائه می کند. ایشان علاوه بر کوفه، در شام و در مجلس یزید ملعون هم بر طبل ظلمت، غفلت و تزویر و جهل مرکب آنها می کوبد تا شاید چشم ها کور نشود و گوش ها کر نگردد. اما این جماعت همان اهل «صم و بکم و لا یعقلون» هستند و فقدان بصیرت.
منبع: بحارالانوار، علامه مجلسی
#فرزندان_حاج_قاسم
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا حضرت #زینب سلام الله علیها اینقدرقوی است؟
🕊اسیری که امیر بود
«استاد رحیمپور ازغدی»
#فرزندان_حاج_قاسم
دخترانه🌸
@dokhtaraane
سلام ای روح عزت،تجلی شهامت
سلام ای کوه صبر و،وقار و استقامت
فتاده در دل ما،شراری از غم تو
دو عالم خون بگرید،برای ماتم تو
🖤 وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد
🏴 دخترانه🌸
@dokhtaraane