14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جعبه_جادو
🔴 کلاب هاووس و عقبه عقیدتی، سیاسی و مالی آن ....
🎥 توضیحات بازیگر سریال #گاندو درباره پشت پرده منابع مالی برنامه کلابهاوس و پاسخ به این سؤال که چرا نباید در کلابهوس عضو شوید؟ ⁉️
🔻 متاسفم که خیلی از دوستان انقلابی بدون هیچ مطالعه و تحلیلی نه تنها خودشان به راحتی فریب دشمن را می خورند بلکه کار بجایی رسیده که سازمان فضای مجازی .... متعلق به جریان انقلابی با افتخار دوره آموزشی رایگان کلاب هاوس تبلیغ می کند.
چرا فکر نمی کنید چیزی را که ظریف و جهرمی از یک سو ، امیر تتلوی کثیف و ساشا سبحانی و امین فردین و ریحانه پارسای فاسد و حسن آقامیری شهرت طلب از طرف دیگر سعی می کنند جوانان را وارد آن کنند زمین دشمن است؟
الگوی عضویت در کلاب هاوس به گونه ایست که شما بدون دعوت یک عضو نمی توانید عضو شوید و نفر بعد بدون دعوت شما و... همینطور تا نفرات دیگر یعنی به راحتی دشمن شبکه شما را رصد و کنترل می کند.
#گاندو
#کلاب_هاوس
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹رهبر معظم انقلاب:
آرمان و سبک زندگی شهدا باید
برای جوانان و نسلهای رو به
آینده ترسیم و تصویر شود.۹۵/۷/۵
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۵۸
شام که تمام شد، عبدالله کنار من نشست و مجید برای شستن ظرفها به آشپزخانه رفت. حالا برای من که این مدت از دوری و بیوفایی نزدیکترین عزیزانم حسابی دل شکسته بودم، این خلوت صمیمی با برادرم به قدری لذت بخش بود که احساس میکردم میتوانم تمام غمهایم را به این شب رؤیاییِ ببخشم. هر چند هنوز ته دلم برای دخترم میلرزید، اما به همین شادی شیرین به قدری انرژی گرفته بودم که عزم کردم از همین امشب با همه غم و غصه هایم مبارزه کنم تا فرزندم به سلامت متولد شود. مجید کارش که تمام شد، با پیش دستی کوچکی که از رطب تازه پُر کرده بود، از آشپزخانه بیرون آمد. با عشقی که از سرانگشتانش میچکید، پیش دستی را کنارم روی کاناپه گذاشت و با مهربانی سفارش کرد: ماهی سرده، خرما بخور تنت گرم شه... و هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب بلند شد و رفت تا موبایلش را جواب بدهد که عبدالله صدایش را آهسته کرد و طوری که مجید نشنود، پرسید: مجید خیلی نگرانته! چی شده؟ با دو انگشتم خرمایی برداشتم و نمیخواستم نگرانش کنم که با لبخندی پاسخ دادم: چیزی نشده، فقط امروز دکتر گفت باید تا میتونم استراحت کنم و استرس نداشته باشم... که صدای بلند مجید که با کسی جر و بحث میکرد، نگذاشت حرفم را تمام کنم. در اتاق خواب را بسته بود تا صدایش را نشنویم و باز به قدری عصبانی شده بود که فریادهایش تا اتاق پذیرایی میرسید: آخه یعنی چی؟!!! ما هنوز دو ماه نیس قرارداد بستیم! وضعیت زندگی من طوری نیس که بتونم این کارو بکنم! و هر چه طرف مقابلش اصرار میکرد، مجید محکم روی حرف خودش ایستاده و با قاطعیت پاسخ میداد: امکان نداره من این کار رو بکنم! حاجی اصرار نکن، باور کن نمیتونم! و دست آخر با عصبانیت خداحافظی کرد و از اتاق بیرون آمد. من و عبدالله فقط با چشمانی متحیر نگاهش میکردیم که خودش با حالتی عصبی توضیح داد: من نمیدونم مردم چرا اینجوری شدن؟!!! امروز حرف میزنن، قرارداد امضا میکنن، فردا میزنن زیر همه چی! و سؤالی که در دل من بود، عبدالله پرسید: مگه چی شده؟ خودش را روی مبل رها کرد و با اخمی که صورتش را پوشانده بود، پاسخ داد: هیچی! یه مسئله کاری بود. میخواست دبه کنه، منم گفتم نمیشه! از لحنش پیدا بود که نمیخواهد بیش از این توضیح دهد و شاید نمیخواست دل مرا بلرزاند که سعی کرد بخندد و با آرامشی ساختگی بحث را عوض کند، ولی خیال من به این سادگی راحت نمیشد و منتظر فرصتی بودم تا علت این همه عصبانیتش را بفهمم که عبدالله رفت و من با دقتی زنانه بازجویی ام را آغاز کردم. گوشه اتاق خواب روی زمین نشسته و کیفش را مرتب میکرد که در پاشنه در اتاق ایستادم و با حالتی موشکافانه پرسیدم: مجید! چی شده بود که انقدر عصبانی شده بودی؟ سرش را پایین انداخت و نگاهش را میان لایه های کیفش گم کرد تا خط ناراحتی اش را از چشمانش نخوانم و با خونسردی پاسخ داد: هیچی الهه جان! چیز مهمی نبود. یه چیزی گفت، منم جوابش رو دادم، تموم شد! دستم را به چهارچوب گرفتم تا کمتر سرم گیج برود و باز پرسیدم: یعنی برای هیچی انقدر داد و بیداد میکردی؟ سرش را بالا آورد، خواست چیزی بگوید، ولی پشیمان شد که به شوخی اخم کرد و سر به سرم گذاشت: مرد اگه داد و بیداد نکنه که مرد نیس! باید بعضی وقتا یه خورده داد بزنه تا انرژی اش تخلیه بشه! و شاید هنوز عقده برخورد تندش با عبدالله به دلم مانده بود که طعنه زدم: آخه امشب کلا بداخلاق بودی! اول که با عبدالله دعوا کردی، بعدم پشت تلفن داد میزدی! خنده از روی صورتش جمع شد و شاید نمیدانست در برابر طعنه تلخم چه بگوید که در سکوتی غمگین، کیفش را جمع کرد و من نمیخواستم دلش را بشکنم که لب تخت نشستم و با پشیمانی پر نازی صدایش زدم: مجید! از حرفم ناراحت نشو خب دلم برات میسوزه! وقتی میبینم انقدر ناراحتی، نگرانت میشم! از روی زمین بلند شد، کنارم لب تخت نشست و با لحنی لبریز محبت پاسخ داد: الهه جان! تو نمیخواد نگران من باشی! تو فقط نگران خودت باش! فقط نگران این بچه باش! سپس صورت گرفته اش به لبخندی ملیح باز شد و اوج نگرانی عاشقانه اش را نشانم داد: همه نگرانی من تویی! اگه دیدی امشب عصبانی بودم، فقط بخاطر خودت بود! به خاطر اینکه همه تن و بدنم برات میلرزه! وقتی میبینم عبدالله یه چیزی میگه که ناراحتت میکنه، به هم میریزم! ولی از تارهای سفیدی که دوباره روی شقیقه موهای مشکی اش میدرخشید، میتوانستم بفهمم که فشارهای عصبی این مدت، کوه صبر و آرامشش را از پا در آورده که سرم را کج کردم و با صدایی آهسته گفتم: آخه تو همیشه خیلی آروم و صبور بودی! که عاشقانه به رویم خندید و دستانم را گرفت تا باور کنم هنوز هم حرارت محبت انگشتانش به جانم آرامش میدهد.
ادامه دارد ....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
بیستم فروردین ماه سالروز شهادت هنرمند متفکر، سیدشهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی گرامی باد.
مهربانو🌹
@mehrbanooo1
🍃جهان معركه امتحان است برادر
و بهترین ما كسیست كه از بهترین آنچه دارد در راه خدا بگذرد....🖇
📚شهید سید مرتضی آوینی
#سالروزشهادتشهیدمرتضیآوینی
#کلامناب
دخترانه🌸
@dokhtaraane