eitaa logo
دخترانه🌸
59 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃از لغزش دیگران خوشحال مباش زیرا نمی‌دانی روزگار با تو چه خواهد کرد.....🖇 📚 غررالحكم ، صفحه‌ی 751 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پوستر | قنوت آسمان ◽️ اگر انسان یک گام در راه غیر رضای خدا بردارد، دیگر گامهای بعدی را نمی‌داند چه خواهد شد! همان گام اول، او را به جاهایی که نمی‌داند، خواهد کشید. | آیت الله بهجت ◽️۲۷اردیبهشت سالروز ارتحال آیت الله محمدتقی #بهجت (رحمه الله علیه) 🆔 @bonyyad
✊✊✊✊✊✊✊ 💎♻️ چهارشنبه 1400/2/29 🌱🌱 ساعت ۷ بعد از ظهر 🌸🌸 مکان: کانون جوانان بسیج 🌹 تجمع خودجوش مردم سمنان 🌹 ✅ در حمایت از مردم مظلوم فلسطین
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
🌱ریا کارے ممنوع 🍃شخصی 30 سال صف اول نماز جماعت می‌ایستاد..و پشت سر پیشنمازی نماز می‌خواند؛یک شب آمد و دید صف اول جا نیست ‌‌...🖇 🍃صف دوم ایستاد و متوجه شد که کمی ناراحت است ولی نه ناراحت اینکه ثواب صف اول را درک نکرده؛بلکه ناراحت است که چرا در انظار مردم در صف اول نایستاده است ...🖇 🍃فهمید که ایستادنش در صف اول برای ریاکاری بوده است ... نماز 30 ساله اش را قضا کرد !!!🌱 📚آیت‌الله_مجتهدی(ره) دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.... 🍃و مؤمنان بايد تنها بر خدا اعتماد كنند...🖇 📚سوره تغابن ، آیہ ۱۳ دخترانه🌸 @dokhtaraane
❌اطلاعیه اجتماع مردمي محكوميت جنايات رژيم کودک کش و اشغالگر قدس امروز (چهارشنبه) ساعت۱۹ پایین تر از میدان سعدی؛ جنب شهرداری؛ محوطه کانون فرهنگی جوانان بسیج / شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي سمنان #فلسطین #قدس #سمنان
خدایا پناهم باش... 🕊🌸@salv دخترانه🌸 @dokhtaraane
ما برای آن که ایران خانه امنی شود حاج قاسم ها داده ایم! پس برای تداوم امنیت و احترام به خون شهیدان سرزمینمان در انتخابات شرکت می کنیم . دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۹۳ مستقیم نگاهش کردم و برای اینکه کتب فقه و اصول شیعه و سنی را تحویلم ندهد، با حالتی منطقی توضیح دادم : علمای اهل سنت دلائل خودشون رو دار‌ن، علمای شیعه هم خُب حتما برای خودشون دلائلی دارن. و برای اینکه منصفانه قضاوت کرده باشم، تبصره ای هم زدم: البته از بین علمای اهل سنت هم یه عده اعتقاد دارن که امام زمان الان در قید حیات هستن، ولی اکثریتشون اعتقاد دارن بعدا متولد میشن. و حالا حرف دل خودم را زدم: ولی من میخوام بدونم تو چرا فکر میکنی الان امام زمان حضور داره؟ چشمانش به زیر افتاد، برای لحظاتی طولانی به فکر فرو رفت و من چیزی برای گفتن نداشتم که امشب شمه ای از عطر حضورش را احساس کرده و باز نمیتوانستم باور کنم که عقیده ام چیز دیگری بود. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با آرامش عجیبی جواب داد: نمیدونم چرا فکر میکنم ایشون الان زنده هستن! خُب یعنی هیچ وقت به این قضیه فکر نکردم! چون اصلا این قضیه فکر کردنی نیس! یه جورایی احساس کردنیه! و من قانع نشدم که باز سماجت کردم: خُب چرا همچین حسی میکنی؟ که لبخندی مؤمنانه روی صورتش درخشید و با دلربایی جواب داد: خب حس کردم دیگه! نمیدونم چه جوری، ولی مثلا همین امشب حس میکردم داره نگام میکنه! سپس از روی تأثر احساسش سری تکان داد و زمزمه کرد: یا مثلاً همون شبی که ما اومدیم تو این خونه، احساس کردم هوامون رو داره! و به عمق چشمان تشنه ام، چشم دوخت تا باور کنم چه میگوید: الهه! از وقتی که خدا آدم رو خلق کرده، همیشه یه کسی بالای سرش بوده تا هواشو داشته باشه! تا یه جورایی واسطه رحمت خدا به بنده هاش باشه! تا وقتی آدمها دلشون میگیره، یکی روی زمین باشه که بوی خدا رو بده و آروم شون کنه! حالا از حضرت آدم که خودش پیغمبر بوده تا بقیه پیامبرانِ الهی. از زمان حضرت محمد هم همیشه بالا سر این امت یه کسی بوده که هواشون رو داشته باشه! اگه قرار باشه امام زمان چند سال قبل از قیام، تازه به دنیا بیاد، از زمان شهادت امام حسن عسکری تا اون زمان، هیچ کسی نیس که واسطه رحمت خدا باشه! نمیفهمیدم امت اسلامی چه نیازی به حضور واسطه رحمت خدا دارد و مگر رحمت الهی جز به طریق واسطه به بندگانش نمیرسید که بایستی حتماً کسی واسطه این خیر میشد و صدای هم همه زنی که در حیاط با مامان خدیجه صحبت میکرد، تمرکزم را بیشتر به هم میزد که با کلافگی سؤال کردم : خُب چرا حتما باید یه کسی باشه تا واسطه رسیدن نعمت خدا بشه؟ فهمیده بود قصد لجاجت ندارم و تنها برای گرفتن پاسخ سؤالم، صادقانه اصرار میکنم که به آرامی خندید و با لحنی متواضعانه پاسخ داد: الهه جان! من که کارهای نیستم که جواب این سؤالها رو بدونم، ولی یه وقت هایی میرسه که آدم حس میکنه انقدر داغونه یا انقدر گناه کرده و وضعش خرابه که دیگه خجالت میکشه با خدا حرف بزنه! دنبال یه کسی میگرده که براش وساطت کنه، که خدا به احترام اون یه نگاهی هم به تو بندازه... و حالا صدای زن بلندتر شده و فکر مجید را هم پریشان میکرد که دیگر نتوانست ادامه دهد. از اینکه چنین بحث خوب و معقولی با این سر و صدا به هم ریخته بود، ناراحت از جا بلند شدم تا پنجره اتاق را ببندم بلکه صدای شکایت های زن کمتر آزارمان بدهد، ولی چیزی شنیدم که همانجا پشت پنجره خشکم زد: حاج خانم! چرا حرف منو باور نمیکنید؟!!! من این دختر رو میشناسم! همه کس و کارش رو میشناسم! اینا وهابی ان! به خدا همه شون وهابی شدن! و نمیدانم از شنیدن این کلمات چقدر ترسیدم که مجید سراسیمه به سمتم آمد و با نگرانی سؤال کرد: چی شده الهه؟ چرا رنگت پریده؟ و هنوز کنارم نرسیده بود که او هم صدای زن را شنید: حاج خانم! به خدا راست میگم! به همین شب عزیز راست میگم! شوهر بدبختم کارگرشون بود! تو انبار خرمای بابای گور به گورش کار میکرد! به جرم اینکه شوهرم شیعه اس، اخراجش کرد! حتی حقوق اون ماهش هم نداد! تهدیدش کرد که اگه یه دفعه دیگه پاشو بذاره تو انبار، خونش رو میریزه! شوهر بیچاره منم از ترس جونش، دیگه دنبال حقوقش هم نرفت! و مجید احساس کرد پایم سست شده که دستم را گرفت تا زمین نخورم. او هم مثل من مات و متحیر مانده بود که نمیتوانست به کلامی آرامم کند و هر دو با قلب هایی که به تپش افتاده بود، به شکوائیه زن گوش میکردیم. هر چه مامان خدیجه تذکر میداد تا آرامتر صحبت کند، گوشش بدهکار نبود و طوری جیغ و داد میکرد که صدایش همه حیاط را پر کرده و به وضوح شنیده میشد: باباش وهابیه! همه شون با یه عده عرب وهابی ارتباط دارن! الانم یه مدته که باباش غیبش زده و رفته قطر! و دیگر نتوانستم سرپا بایستم که همانطور که دستم در دست مجید بود، روی مبل نشستم. سرم به قدری منگ شده بود که نمیفهمیدم مجید چه میگوید و با چه کلماتی میخواهد آرامم کند و تنها ناله های زن بیچاره را می شنیدم. ادامه دارد ... دخترانه🌸 @dokhtaraane