درسی از شهید مطهری....
#قرارگاه_ثامن_الائمه_علیه_السلام
#کارگروه_تربیت_دینی_و_انقلابی
@Samenolaemme99
🌺🌹🌸☘🌸🌹
صالحین ناحیه سمنان
🆔🆔🆔 @salehinsemnan
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
🍃بسماللَّھالرحمݩالرَحیم🍃
❀امروز↶
•شݩبـــــــــــــــــــــــہ
•17آبـــــــــاݩ1399
•21ربیعالاول1442
•07نـــــوامبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
کشتارمردم
کرمانشاه
نجفآباد
آمل
بهدستعواملپهلوی
✦امامعسکری؏ :
فروتنےنعمتےاستکهبهآنحسادتنمشود.
٭مٺعلقبھ⇓
٭ݩبےرحمٺمحمّدمصطفے(ص)
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰13روزتامیلادحضرتعبدالعظیم؏
✰17روزتامیلادحضرتامامعسکری؏
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|یاربالعالمیݩ|~
~|صــــدمـرٺـبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
💖به خدا که وصل شوےآرامش وجودت را فرا مےگيرد!
🌸نه به راحتے مےرنجے
🍀و نه به آسانے مےرنجانے، آرامش
سهم دلهايےست که به سَمت خداست❤
@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🕊سَلْوی: کَبوتَرِ بِهِشْتی و پیام رسان🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈•꧁༼﷽༽꧂•┈
🎥 روایت خاطره جذاب و پندآموز مسلمان شدن یک جوان آتئیست استرالیایی
#سیر_انسانی
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
دخترانه🌸
@dokhtaraane
. °|♡
کلام خدا هرگز به تو بی وفایی نمی کند، دختر جان...
#دیالوگ
#ازکتاب_هزاران_خورشیدتابان
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۱۳
منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسه ها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانه ای، تنی هم به آب میزدند یا خانواده هایی که روی نیمکتهای زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گامهایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسه ها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانش آموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حا کم شد که نگاهم کرد و گفت: تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم. همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم: چی بگم؟ شانه بالا انداخت و پاسخ داد: هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد! از این همه سخاوت خیالش به خنده
افتادم و گفتم: ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق می افتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه! از پاسخ رندانه ام خندید و گفت: حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد. نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید: الهه! الان
چه آرزویی داری؟ بی آنکه از پرسش نا گهانی اش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم: دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه! و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید. با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه
شیعه ای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زده ام
کرده بود، به گونه ای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شده ام! خیرهِ به قرص رو به غروب خورشید، در حال خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد: الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم. با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم: باشه، از همینجا برگردیم. و راهمان را کج کرده و
از مسیر باریک ماسه ای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم. روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر در بعضی از مغازه ها هم پارچه نوشته های سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم: الان چه ماهی هستیم؟
عبدالله همچنان که به پرچم ها نگاه میکرد، پاسخ داد: فکر کنم امشب شب اول محرمه. و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعه مون مجید افتادم! و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد:
چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد. با تعجب پرسیدم: یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!! و او پاسخ داد: نه، خیلی راحت اومد مسجد و سر حوض وضو گرفت.
ً براش مهم نبود. خیلی عادی حالا همه داشتن نگاش میکردن،وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست.
سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد :حالا من مونده بودم برای مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مهر
ً رو گذاشت رو زمین.از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقا تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خنده اش گرفته بود، همچنان میگفت: اصلا عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد.
ً به روی خودش نمی آورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه، فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت. از لحن عبدالله خنده ام گرفته بود، ولی از این همه شیعه گری اش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عده ای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه! که عبدالله پاسخ داد: به نظر من بیشتر از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره! از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی
بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه ،
مثلا ً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه. کنجکاوانه پرسیدم: چطور؟
ادامه دارد .....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
❀امروز↶
•یڪشݩبـــــــــــــــــہ
•18آبـــــــــاݩ1399
•22ربیعالاول1442
•08ݩـــــوامبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
✗
✦امامعلے؏:
هرکهجملهنمیدانمراترککند
بههلاکتافتد...
٭مٺعلقبھ⇓
٭امیرالمومݩیݩعلے؏
٭زهــــراےمرضیھ؏
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰12روزتامیلادحضرتعبدالعظیم؏
✰16روزتامیلادحضرتامامعسکری؏
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|یاذالجلالوالاڪرام|~
~|صـــــــدمرٺــــــــبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
⚠️ #ٺلݩگراݩھ |
⁉️چرا بعضی از مشکلات ما برای ما قابل حل نیست ؟
👌برای این که ما عادت داریم تمرکز میکنیم بر مشکل ؛ نه بر راه حل
👈تا زمانی که اندیشه شما متمرکز است بر مشکل ، نه بر راه حل🕊
پس بدونید همچنان هیچ راه حلی پیدا نمی کنید.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#سلام_مولای_مهربانم
هــی گنه کــردم و هی جار زدم یار بیا
مـــن ندانم چه شـــود عــاقبت کـار بیا
خود بگفتی که دعـا بهر ظهور تو کنیم
خواندمت خسته از معصیت،ای یار بیا
اللهم عجل لولیک الفرج
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....🌹🍃
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#بازی
برای کودکان و نوجوانان چه نوع بازیهایی مفید است؟
🎈بازی انواعی دارد که کودکان و نوجوانان در سنین گوناگون میتوانند از آنها استفاده کنند:
1⃣ 🎈 #بازی_فعال : نشستن، سینه خیز رفتن، ایستادن، دویدن، بالا رفتن، پریدن، پرتاب کردن، الا کلنگ، سرسره، تاب، طناب، دوچرخه، توپ و....
در صورت استفاده ی کودکان از بازی فعال، متوجه باشید که با خشونت همراه نشود و خطرساز نباشد.
2⃣ 🎈 #بازی_تقلیدی : خاله بازی، دکتر بازی، حمام کردن عروسک، مهمانی رفتن، جنگ، پلیس بازی، آتش نشانی و....
3⃣🎈 #بازی_سازنده : خانه سازی با گل و گچ و خمیر، خاک و ماسه، اسباب بازیهای چند تکه و....
به کودکان خود اجازه دهید با خاک و گل تمیز بازی کنند.
4⃣🎈 #بازی_قاعده_مند : گرگم به هوا، قایم باشک، بالا بلندی و....
5⃣🎈 #بازی_فکری : نخ کردن مهره ها، جورچین (پازل) ، کیت، نقاشی و....
6⃣🎈 #بازی_الکترونیکی : سگا، پلی استیشن، رایانه و....
توجه داشته باشید که زیاده روی در این نوع بازی، آثار سویی دارد.
7⃣🎈 #بازی_با_بزرگترها : اسب سواری، دوچرخه، تنیس و....
✍منبع: کتاب نسیم مهر1 ؛ پرسش و پاسخ تربیت کودک و نوجوان
حسین دهنوی.
دخترانه🌸
@dokhtaraane
⁉️آیا آرایش زنان مانع غسل و وضو میشود؟🤔
🔹 اگر آرایش در حدیه که آب به پوست نمیرسه حتماً باید برطرف بشه اما اگر وضعیتی داره که نمیتونه آرایش رو برطرف کنه، مثلاً وقت نماز میگذره در این وضعیت از باب ناچاری تکلیف عوض میشه و با همان وضعیت وضو میگیره یا غسل میکنه و حکم وضو و غسل جبیره را پیدا میکنه.
🔹 اگر مژه رو طوری بکارن که رشد کنه برای وضو اشکال نداره. اما اگر مژه مصنوعی به مژه فرد اضافه کنن، مانع غسل و وضو میشه.
🔸 طبق نظر همه مراجع کاشت ناخن حرام است.
🔸 کرم های پنکک، انواع ضدآفتاب ها، کرم پودر وسفید کننده ها تازمانی که لایه جرم یا چربی اونها روی صورت
باشه مانع وضو میشن.
🔹 کرم های بدون لایه مثل مرطوب کننده چون جرم وچربی اونها روی پوست باقی نمیمونه مانع وضو نیستن.
🔹 کسایی که بعد از وضو از کرم استفاده می کنن باید قسمتی از پیشانی که در سجده روی مهر قرار می گیره رو پاک کنن.
🔸 وسایل آرایشی چشم مانند سرمه و مدادچشم اگر داخل چشم باشه اشکال نداره اما اگر بیرون باشن مانند ریمل مانع وضو میشن.
#احکام_بانوان
#احکام_وضو
#عقلی
#محجبه #کم_حجاب
#جوان #بزرگسال
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🚩🚩 قسمت ۱۴
عبد الله پاسخ داد: وقتی داشتیم از مسجد می اومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب می داد و هی راهش رو کج میکرد که مبادا روی یکی از کفشها پا بذاره! و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد: همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سنی شه! که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمی اش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن بعد نماز جلو در منتظرتم. به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم.
در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندری ام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد.
سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروه های تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروه ها بود. شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنه ی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که
از وحشیگریهای آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم.
در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرکوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: اون مجید نیس؟ که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانه مان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: آره، مجیده. بی آنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفل در حرکت میداد به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچه ای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبی ام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند. نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن
سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمی آوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود،ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود. نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پر شور و احساس بگریزم که بالاخره انتظارم به سر آمد.
قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفل در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم. چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بالاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب می فهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بیخبر نبودم. خیال او بی بهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بی اجازه ناپدید میشد، چنان که بی اجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرنا کی بود که مرا میترساند.
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🍂 گاهی خدا می خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد!
🌱 وقتی دستی را به یاری می گیری،
بدان که دست دیگرت در دست خداست...
🌹🕊@salv
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
❀امروز↶
•دوشݩبــــــــــــــــــہ
•19آبـــــــــاݩ1399
•23ربیعالاول1442
•09ݩـــــوامبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
راهپیمایےمیلیونےمردمایراندرتاسوعا
✦امامحسین؏ :
چیزیرابرزباننیاوریدکهاز
ارزششمابکاهد.
٭مٺعلقبھ⇓
٭امامحســـــــݩمجتـــــبے؏
٭سیدالشهداحسیݩابݩعلے؏
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰11روزتامیلادحضرتعبدالعظیم؏
✰15روزتامیلادامامحسنعسکری؏
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|یاقاضےالحاجـاٺ|~
~|صــــدمرٺـــــــــبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گواهینامه☺️[نماز]
دخترانه🌸
@dokhtaraane
👌 ضمانت بهشت
🔵ان قوما اتورسول الله -صلي الله عليه وآله - فقالوا
يا رسول الله ! اضنم لنا علي ربك الجنة ، قال فقال علي ان تعينوني بطول السجود
🔵
🔶گروهي نزد پيامبر خدا (ص ) آمدند و عرضه داشتند يا رسول الله ! بهشت را براي ما ضمانت كن . حضرت فرمود شما با سجده هاي طولاني مرا در اين كار ياري كنيد🔶 .
📝(بحارالانوار ، ج 85 ، ص 164) .
دخترانه🌸
@dokhtaraane
👌 بهره از فصل زمستان ، و نماز شب
❤️قال الصادق - عليه السلام -
الشتاء ربيع المؤ من يطول فيه ليله فيستعين به علي قيامه و يقصر فيه نهاره فيستعين به علي صيامه
❤️
🔹🔹زمستان (بهار)مؤمن است كه از درازاي شب براي نماز شب و از كوتاهي روز براي روزه كمك مي گيرد (خوشا به حال كسي كه از شبهاي بلند زمستاني بهره مي گيرند وبراي آخرت خويش ره توشه اي فراهم مي كنن و دست تهي وارد محشر نمي شوند . )🔹🔹
📝 (بحارالانوار ، ج 89 ، ص 152) .
دخترانه🌸
@dokhtaraane
شما بانوان نخبه، دختران نخبه، جوانان نخبه،
یكی از مهمترین مسئولیتهاتان امروز این است كه:
نقش زن را از دیدگاه اسلام ترسیم كنید،
برجسته كنید،
روشن كنید؛
تربیت انسانی زن بزرگترین خدمت به جوامع انسانی و اسلامی است؛
این حركت باید راه بیفتد. (امام خامنه ای)
https://eitaa.com/mashghe_eshgh
دخترانه🌸
@dokhtaraane