eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر، اولین، زیباترین، واقعی ترین و پابرجاترین عشقی است که انسان تجربه میکند! قدردان حضورشان باشیم... 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدای مهربانم! در روز قیامت مرا در حضور بندگانت رسوا نکن.... یا ستار العیوب!!! 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ذکر روز جمعه 🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌹 و عَجّل فَرَجَهم 🌹 از امام صادق علیه السلام پرسیدند: ⚡️ ، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه/ج7/ص 198 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🔰امام صادق علیه السلام: 💠 در برابر کسی که از او دانش می آموزید، فروتن باشید. 📖 کافی •┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈• دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
🍃علامه حسن زاده آملی می فرمایند: 🍃برای سنگ و گل جان و دل را از دست ندهید دنیا شــما رو شکـار نڪند!! 🍃 روزیِ هر کسی نعمت هر کسی سفره هر کسےروی حساب تقسـیم شده هست حـلالــتون را حـــرام نڪنید....🖇 دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃وَنُرِيدُأَنْ‌نَمُنَّ‌عَلَۍَالَّذِين‌اسْتُضْعِفُوا فِي‌الْأَرْضِ‌وَنَجْعَلَهُمْ‌أَئِمَّةًوَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ! 🍃ما‌مے‌خواهیم...؛ ‌بر‌مستضعفان‌جهان‌منت‌نهیم! وآنان‌راپیشوایان‌ووارثان‌جهان ‌قرار‌دهیم.......🖇 📚سوره قصص ، آیه۵ دخترانه🌸 @dokhtaraane
📨 امام علی علیه السلام: 🌿سلامتی بهترین نعمت است! 📚غررالحكم، ص۴۸۳، ح۱۱۱۴۸ 🌸🕊@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدایا قلبی به من بده که شوق وصال تو داشته باشد و بس....❤️ 🕊🌙@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۵۳ گفتم : شرط می بندم حوریه به تو میره! حالا میگی نه، نگاه کن! مجید باز خندید و با صدایی که از شدت خنده، بریده بالا می آمد، جواب شرط بندی ام را داد: اون دفعه هم شرط بستی که بچه پسره، ولی دختر شد! حالا هم داری شرط میبندی که به من میره، ولی به خودت میره، مطمئنم! و درست دست روی نقطه ای گذاشت که کم آوردم و در برابر نگاه شکست خورده ام، چشمانش آیینه سیمای خودم شد و با مهربانی مژده داد: من مطمئنم که حوریه به خودت میره! خوشگل و خواستنی! وقتی به دنیا اومد خودت میبینی! و ترانه خنده شیرینش با امواج دریا در هم پیچید و در صحنه ساحل گم شد و دل من به جای دیگری رفت که سا کت شدم. برای اولین بار دغدغه اعتقاد فرزندم در ذهنم جان گرفت و نگران در خودم فرو رفتم که همه چیز، ظاهر حوریه نبود و می ترسیدم قلبش به سمت قطب عقاید شیعه متمایل شود و سکوت سرد و سنگینم طول کشید که مجید به صورت گرفته ام خیره شد و دلواپس حالم، سؤال کرد: چیزی شده الهه جان؟ حالت خوب نیس؟ و درد من چیز دیگری بود و حیا میکردم در برابر نگاه نجیبش به روی خودم بیاورم و دل مهربان او دست بردار نبود که باز پرسید: میخوای بریم خونه نمی توانستم درد دلم را پیش محرم غم هایم رو نکنم و نمی خواستم نگاهم به چشمان مهربانش بیفتد که سرم را پایین انداختم و زیر لب زمزمه کردم: مجید! برای تو مهمه که حوریه شیعه بشه؟ یعنی اگه دلش بخواد سنی بشه، تو بهش ایراد میگیری؟ که بی معطلی پاسخم را به صداقتی ساده داد: مگه تا حالا به تو ایراد گرفتم الهه جان؟ همانطور که گوشه چادر بندری را با سرانگشتان عصبی ام به بازی گرفته بودم، سرم را بالا آوردم و با لحنی لبریز تردید، بازخواستش کردم: یعنی واقعا دلت نمیخواد حوریه شیعه بشه؟ موهای مشکی اش در دل باد لب ساحل، می رقصیدند که سرش را کج کرد و باز به جای جواب سؤالم، خودم را شاهد گرفت: مگه من تا حالا از تو خواستم شیعه بشی؟ درد کمرم شدت گرفته و تا پهلویم می پیچید و نمی خواستم به روی خودم بیاورم که فعلا پای مذهب دخترم در میان بود. می دانستم همچنانکه من لحظه ای از اندیشه هدایتش به مذهب تسنن کوتاه نیامده ام، او هم حتما هوای کشاندن من به مذهب تشیع را در دلش داشته و شاید نجابتش اجازه نمیداده هیچ وقت به روی خودش بیاورد که به چشمانش دقیق شدم و باز پرسیدم: یعنی هیچ وقت دلت نمی خواست منم مثل خودت شیعه باشم؟ سرش را پایین انداخت، برای لحظاتی در سکوتی عجیب فرو رفت و دل من بیقرار جوابش، به تب و تاب افتاده بود که همانطور که سرش پایین بود، با صدایی آهسته اعتراف کرد: نه! و حالا نوبت او بود که در برابر نگاه متحیرم، جوانمردانه و جسورانه یکه تازی کند. سرش را بالا آورد و با چشمانی که زیر نور چراغ های زرد حاشیه ساحل، روشنتر از همیشه به نظرم می آمد، پاسخ کوتاهش را تفسیر کرد: الهه! روزی که من عاشق تو شدم و از ته دلم از خدا میخواستم که منو بهت برسونه، میدونستم تو یه دختر سنی هستی! هیچ وقت هم پیش خودم نگفتم ای کاش این کسی که من عاشقش شدم، شیعه بود! هیچ وقت! چون من از تو خوشم اومده بود! با همه خصوصیاتی که داشتی! اینجوری نبود که بگم از یه چیزت خوشم اومد، از یه چیز دیگه راضی نبودم! نه! من تو رو همینجوری که هستی، دوست دارم! جملاتش هر چند صادقانه بود و عاشقانه، ولی پاسخ بی تابی دل من نمیشد که مستقیم نگاهش کردم و از راه دیگری وارد شدم : ولی مطمئنا حساب من با حوریه فرق میکنه. به قول خودت منو همین جوری که هستم دوست داری، ولی حوریه دخترته! شاید دلت بخواد براش یه تصمیم دیگه ای بگیری! وقتی به دنیا بیاد، شیعه و سنی نیس و شاید بخوای... که اجازه نداد قضاوتم را تمام کنم و با لحنی مؤمنانه حکم داد: حوریه وقتی به دنیا بیاد، یه بچه مسلمونه! همین کافیه الهه جان! و برای من کافی نبود که من هنوز امیدم را برای تسنن مجید از دست نداده و نمی توانستم تصور کنم پاره تن خودم و دست پرورده جسم و روحم، یک مسلمان سنی نباشد که دیگر نتوانستم ناراحتی ام را پنهان کنم و با حالتی مدعیانه نظر خودم را اعلام کردم: ولی برای من خیلی مهمه که دخترم سنی باشه! حالا نخستین باری بود که در برابر شوهر شیعه ام، حکم به ارجحیت مذهب اهل تسنن می دادم و نمی دانستم چه واکنشی نشان میدهد که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و بعد با متانت همیشگی اش سؤال کرد: مگه شیعه بودن چه عیبی داره؟ میخواستم شیرازه استدلالم را محکم ببندم و قاطعانه وارد بحث شوم که شاید خدا امشب به برکت کودک معصومم، میخواست معجزه ای کند و نمیدانستم همین مکث کوتاهم، دلش را می لرزاند که نگاهش پیش از دلش شکست و با غبار غربتی که نفسش را گرفته بود، پرسید: نکنه تو هم دیگه شیعه رو قبول نداری؟ ادامه دارد .... دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`