•
.
منجوانانِعزیزرا؛بھیڪمجاهدتِحقیقۍدعوتمۍکنم :)
مجاهدتفقطجنگیدنوبھمیدانِجنگرفتننیست !
ڪوششدرمیدانِعلموتحقیقنیز،جھادمحسوبمۍشود🌱˘˘
.
#مقامِمعظمرهبرۍ♥️!
#جھاد_علمۍ😎!
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹کودکانه
حضرت علی(ع) به ما سفارش کردند:
همیشه و در هر کاری تلاش و کوشش کنیم.
برگرفته از خطبه230 نهج البلاغه
دخترانه🌸
@dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹 تقدیم به پدران و مادران گرامی
برای سلامتی پدر مادرا #صلوات
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#خبر
🔶#سپاس_معلم
🎞روایت تصویری
مراسم تقدیر از معلمان ۷ مدرسه حوزه استحفاظی پایگاه مقاومت بسیج حضرت ام البنین (س) قرارگاه ثامن الائمه(ع)
🔸 با حضور فرماندهان قرارگاه ثامن الائمه (ع) برادر و خواهر ،
🔸فرمانده پایگاه و کار گروه فرهنگی پایگاه حضرت ام البنین (س)
و فرمانده پایگاه برادران بسیج محمد رسول ا...(ص)
از معلمین #مدرسه_دخترانه_غیر_انتفاعی_فرزانگان
تقدیر وتشکر گردید .
#پایگاه_حضرت_ام_البنین_س
#کارگروه_فرهنگی
#سپاس
#معلم
#مدرسه
#قرارگاه_ثامن_الائمه_ع
🆔 @omalbanins
🌹🌹قسمت ۱۸۹
لب ایوان نشسته و گوش به صدای چه چه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخه های حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانه اش، وضع جسمی ام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابی ام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید. حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذره ای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانه ای برایمان تحفه ای می آورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه می ترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند. درعوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانه مان را از خدا گرفته ایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم ته دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و این چنین بی منت به ما محبت میکردند. میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگ نام پدر وهابی ام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداری ام میداد و تأ کید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت. آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد: قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان !و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینی ها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینب سادات رفت. شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان ، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود. حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسه های قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامه های رسمی مسجد بود. ظاهرا اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانه ای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبی ام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم. شبی که به این خانه وارد شدم، به قدری خسته و درمانده بودم که نفهمیدم با پای خودم به خانه یک روحانی شیعه وارد شده و با دست خودم چقدر کار خودم را سختتر کرده ام که مجید در خانه اهل سنت و حتی زیر فشار ترس و تهدید وهابیت، قدمی عقب نشینی نکرد و حالا من در جمع یک خانواده مقید شیعه، باید برایش تبلیغ تسنن میکردم، هر چند من هم دیگر شور و شعار روزهای اول ازدواجمان را از دست داده و دیگر برای سنی کردن مجید، به هر آب و آتشی نمیزدم که انگار از صبوری مجید، دل من هم آرامش گرفته و بیش از اینکه بخواهم عقیده اش را تغییر دهم، از حضور گرم و مهربانش لذت میبردم تا سر حوصله و با سعه صدر، دلش را متوجه مذهب اهل سنت کنم.
ادامه دارد ....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹#امام_خامنه_ای :
کسانی که در انتخابات شرکت میکنند،
در واقع برای اقتدار کشورشان،
برای حفظ کشورشان،
برای امنیّت خودشان و آینده
و سرنوشت کشور دارند تلاش میکنند.
۱۴۰۰/۲/۱۲
دخترانه🌸
@dokhtaraane
خداوند در عید فطر پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش میبخشد.
🕊🌹@salva
دخترانه🌸
@dokhtaraane
•|یامولا|•🌱
یک عمر گفتهام به همه نان خورِ توأم
لطفی کن و زکاتِ مرا هم حساب کن!
#یاحیدرمددی🌱
#عیدفطر
#اولشوال
دخترانه🌸
@dokhtaraane