eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتار جالب شهید غلامعلی پیچک در کودکی تو مملکتی که یه روزی پسربچه‌ای بود به نام غلامعلی پیچک. مامانش از بقالی سر کوچه واسش بستنی خرید. پسربچه بستنیشو تو آستینش قایم کرد آورد خونه؛ مامانش می‌گفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.  حالا آدمای همین مملکت بعضیامون به جایی رسیدیم که عکس غذاها و نوشیدنی‌ها و لحظه به لحظه‌ سفر و مهمانی و سفره و میوه رو می‌فرستیم توی فضای مجازی و ... . برامون هم فرقی نمی کنه مخاطبمون داراست یا نداره، گرسنه ست یا سیره... دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش به حال شهدا میدونی چرا؟ چون برای این دنیا کار نکردن شون رو ساختن اهل نبودن وای به حال ما . . . میدونی چرا یک انسان میشه ! چون هر کاری رو برای انجام میدادن ولی ما چی ! راسته که میگن شهدا رو از چشم هایشان بشناسید چون این چشم ها نمیگن این ها نورانی هستن . چه‌قشنگ‌گفت: شهیدشوشتری🌱 دیروز‌دنبال‌ بودیم وامروزمواظبیم گم‌نَشود... جبهه‌بوی می‌داد و اینجا بومی‌دهد... کجای کاریم !!!!!! دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اگر می خواهید " " داشته باشید 🌺 به یک گره بزنید .! 🌿 اگر به جای "اهداف" اشخاص و اشیا آمد 🌿 به جای "شادی روح و روان" دلشوره های جسم و جان می آید 🌿 و چه چیزی بهتر از "همیشه با خدا بودن 🌿 و پاکی و پرهیزگاری"...؟! 🌸سلام، صبحتون به زیباییِ گل های بهاری دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک درخت میتونه هزاران چوب کبریت درست کنه ولی یک چوب کبریت میتونه هزاران درختو بسوزونه نتیجه یک فکر منفی میتونه تمام فکر های مثبتو نابود کنه مواظب کسایی که باهاشون رفت و امد میکنی باش🍃 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠امام علی علیه السلام : یاری خدا به تناسب تلاش آدمی می رسد. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۱۳۹ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐💐💐💐💐 🌺🌺🌺🌺 💐💐💐 🌺🌺 💐 رمان 🔥 ‌ 📚 ‌ ...لرزید :«من میخوام برگردم!» چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و گلوله طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم.هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود. بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد. میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین!.. .. ‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6ثb3c7b3eca