eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
بھم‌گفـت:خیـلۍ‌قلبم‌درد‌میڪنہ! گفتم‌:دلیلش‌چۍ‌میتونه‌باشہ؟ گفت:یه‌مدته‌حس‌میڪنم‌از‌حجم‌زیاد‌ گناهامه‌ڪہ‌قلبمم‌آروم‌ندارھ💔 گفتم:مشتۍ‌گنـاھ‌نڪن؛خیلۍ‌هم‌سخت‌ نیـست:)) گفت‌:چند‌بار‌توبه‌ڪردم‌ولۍ‌شڪستم خستم‌از‌خود‌‌م🖐🏻🙂 گفتم‌:ببین‌‌همین‌ڪہ‌توبه‌ڪردی یعنۍ‌خدات‌خریدتت‌،صدات‌ڪرده‌برگردۍ تـا‌نصف‌مسیر‌ورفتۍ‌با‌ڪمڪ‌خدا از‌این‌نصف‌بہ‌بعـدم‌بـا‌خودته اینڪہ‌پاروۍ‌نفست‌بزارۍ‌وفرمون‌رو ڪدوم‌طرف‌بچرخونۍشرطه‌..! دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 «چه کربلا نرفته‌ها، که کربلایی شدن...» بی قراری شهید فخری زاده برای سفر کربلا 🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ◇‌ ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. ◇ یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین(ع) نرفتم یه بار برم و بیام.. ◇ حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. ◇‌ چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ◇ روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده .🌹 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴اندکی تأمل ▪️وقتی به لیست نفرات برتر کنکور ۱۴۰۲ نگاه می کنیم در همه گروهها بین ۱۰نفر برگزیده: _اولا بیش از ۶۰درصد نفرات برتر پسران هستند _ثانیا در تمام گروهها در بین نفرات اول و دوم هر رشته دختران اصلا حضور ندارند. مثلا در گروه ریاضی همه ۱۰نفر اول پسر هستند. ▪️سوال: چرا با وجود اینکه شاید حدود بیش از ۶۰ درصد شرکت کنندگان دختر بوده اما جز نفرات برتر نیستند؟ ❌ شاید بگید پسرها بخاطر سربازی و فرصت کم برای کنکور اهتمام بیشتری دارند،اما من میگم دخترای دهه هشتادی مارو خیلی سرگرم BTS و فضای مجازی و اینستاگرام کردند، دخترها بیشتر از پسرها از فضای مجازی آسیب پذیرند. 👈یادمون باشه این زنگ خطر فقط برای کنکور نیست.برای تمام شئونات زندگی دختران ماست.برای همسرداری، برای مادرشدن، برای ساختن خانواده و ... بیایید بیدار شیم و تا خیلی ی ی دیر نشده یه کاری بکنیم. 🔴 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ماهمیشه فکرمیکنیم‌شهدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شهیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شهید شدن :)❤️ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه جا خوندم نوشته بود : اگه از کربلا جاموندی امسال ، اصلا نگران نباشیااا .. ! مادر همیشه سهم بچه‌ای که نیومده رو بیشتر کنار میزاره :) با خوندنش یکم آروم شدم :) مادر جان ، یا فاطمه‌ی زهرا ما از نیومدن خیلی دلمون گرفته سهم مارو بیشتر کنار بزار ما خیلی دلتنگ حسینتیم :)💔 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت همه دختران فاطمی عزیز پیاده روی اربعین دعا گوی همه شما عزیزان هستم . انشالله قسمت وروزی همه عزیزان ❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
فصل یازدهم🌹 🍃برگ سی ام متوجه آستین بالا رفته و سفیدی دستش شد.با افسوس سرتکان داد. مشت های گره کرده اش را روی پا کوبید. با لکنت و صدایی خش دار گفت:《خیلی بی احتیاطی کردم. دلم می خواست کمی تفریح کنم،ولی این کار به قیمت جانم تمام شد. 》داشتم می رفتم که دوباره سرگیجه بگیرم و حالم مثل روزهای قبل،خراب شود. اینجا چه خبر است؟تو کی هستی؟ برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم. جوهر،روی زانو به طرفم آمد. با ناله گفت:《رحم کنید!امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید. 》 پشت در متوقف شدم. هم چنان که روی زانو ایستاده بود گفت:《نام من هلال است‌.》می بینید که کرولال نیستم. نامزد امینه ام. حاکم می خواست امینه را به پسر وزیر بدهد. من هم پسر وزیر را کشتم و خودم را به این شکل درآوردم. امینه شایع کرد که هلال،شبانه‌ از گذرگاه مخفی زیر دارالحکومه فرار کرده.》 پرسیدم:《اگر پسر وزیر کشته شده،چرا مردم حلّه خبر ندارند؟》 حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش باخبر نشود. شبانه او را دفن کردند و سرزبان ها انداختند که پسر وزیر از ترس ازدواج با امینه،به همراه من،شبانه از راه نقب فرار کرده. امینه که زیبا و مهربان است. ترس از ازدواج با او یعنی چه؟به ظاهرش نگاه نکنید. تا به حال دوتا از خواستگار هایش را با رها کردن افعی در خوابگاه شان کشته.شاید سرنوشت من هم همین باشد!امینه قسم می خورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد. به حرف زن ها نباید اطمینان کرد. می بینید که زیبا نیستم. آه!اگر مثل شما زیبا بودم،دیگر هیچ غمی نداشتم! راست می گفت. زیبا نبود. ناگهان درِ اتاق باز شد. گروهی از زنان،هیاهوکنان به داخل هجوم آوردند. نزدیک بود بی هوش شوم. چشمانم از وحشت،دو دو زد. مادر قنواء و خواهرانش میان آنها بودند. پشت سرشان مرد چاق و اخمویی وارد وارد شد. زنان خدمتکار تعظیم کردند. لابد او مرجان صغیر بود. امینه با تشتی که آفتابه ای نقره ایدر آن بود،گوشه ای ایستاد. با نگرانی به هلال خیره شد. حاکم پوزخندی به جواهرات روی طاقچه نگاه کرد. به طرفم آمد. سلام کردم. جوابم را نداد. نگاهش را به سمت هلال چرخاند. امینه بسیار وفادار است،اما نسبت به ما. او به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده ای سیاه درآورده ای و نام جوهر را بر خود گذاشته ای. هلال با ناله به امینه گفت:《چطور توانستی این کار را با من بکنی؟》امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت. با اشاره حاکم،امینه،تشت را جلوی هلال گذاشت. دست و روی خود را بشوی تا همه،بار دیگر،قیافه زشت و بد فرجام تو را ببینیم. امینه با ابریق آب ریخت و هلال دست و روی خود راشست. عجیب بود که امینه نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. حق را به هلال دادم. ذره ای وفاداری در وجود امینه نبود. شاید داشت از آن صحنه لذت می برد. زن ها هم لبخند و خنده خود را پشت دستمال های ابریشمی پنهان می کردند. حاکم فریاد زد:《ساکت!》
فصل یازدهم🌹 🍃برگ سی ویکم همه ساکت شدند و مرتب ایستادند. امینه ابریق را میان تشت که حالا آب تیره ای در آن بود گذاشت. کنار هلال زانو زد و با دستمال،مشغول خشک کردن دست ها و صورت او شد. هنوز بعضی از قسمت های دست و صورتش سیاه بود. با چنان علاقه ای سرگرم خشک کردن صورت هلال بود که باورم نمی شد. پس او را دوست داشت. امینه رو به حاکم کرد و گفت:《من سال هاست که صادقانه به دخترتان قنواء خدمت کرده ام. خواهش میکنم هلال را به پاس خدمت صادقانه من ببخشید!》 حاکم غرید:《امکان ندارد. 》 امینه هلال را در آغوش کشید و گفت:《من بدون او می میرم. اگر قنواء اینجا بود،دل شما را برای بخشیدن هلال،نرم می کرد. 》 حاکم باز غرید که:《همان بهتر که اینجا نیست. همه این بازی ها زیر سر اوست. 》 به اطراف نگاه کرد. راستی،این دختربازی گوش ما کجاست؟》 برای من هم جای سؤال بود که قنواء را میان آنها نمی دیدم. حاکم به طرف سکو رفت و درِ صندوقچه را باز کرد. با دیدن میو های توی آن،فریاد کشید:《اینجا چخبراست؟این مسخره بازی ها چیست؟چرا جواهرات،روی طاقچه ریخته؟این میوه ها توی صندوقچه چه می کند؟این جوان کیست؟با هلال توی این اتاق چه کار دارد؟یکی توضیح بدهد!》 داشت به من نگاه می کرد. نفسم به شماره افتاد. امینه گفت:《راستش همه چیز،زیر سر این غریبه است. هیچکس نمی داند اینجا چه می کند. شاید دزد باشد؛شاید هم جاسوس. 》 موی تنم راست شد. می خواستم خود را از پنجره پایین بیندازم و اگر زنده می ماندم،پا به فرار بگذارم. هلال گفت:《اجازه بدهید!زود قضاوت نکنید!این جوان،نامش هاشم است. پسر وزیر را کشته و بعد قنواء را دزدیده و جایی که تنها خودش می داند قایم کرده.》 امینه گفت:《حقیقت همین است. حالا هم می خواست جواهرات و زینت آلات بانویم قنواء را بردارد و ببرد. 》 گیج شده بودم. خواستم از آنها فاصله بگیرم که حاکم،چشم های پف آلودش را از هم دراند و گفت:《تکان نخور!》 کنار هلال نشست و به او گفت:《می دانستم بی گناهی. تو خیلی سختی کشیده ای. برای جبران آنچه بر تو رفته، حاضرم هر بلایی که بگویی،سر این جوانک بیاورم. 》 زن ها به هلال نزدیک شدند. اطراف تشت نشستند و به او چشم دوختند. به پدربزرگم فکر کردم که در آن احوال،راحت توی مغازه نشسته بود و از آنچه به سرم می آمد،خبر نداشت. هلال از روی خشم،نگاهی به من انداخت و گفت:《بگذاریدش به عهده خودم. می دانم با او چکار کنم.》 صدایش یک مرتبه نازک و زنانه شده بود. با ناخن،دو تکه پارچه فتیله شده را از سوراخ های بينی اش بیرون کشید ‌بينی اش از حالت متورم در آمد و کوچک و متناسب شد. از زیر لب ها چيزهایی را که شبیه تکه های چرم بود،بیرون آورد و توی تشت انداخت. باورش برایم سخت بود. او قنواء بود. دستار از سر برداشت. موهایش روی شانه ریخت. نگاهم را پایین انداختم. امینه پارچه ای روی سر او انداخت. حاکم و زن ها از خنده منفجر شده بودند. قنواء نمی خندید. صورتش را بالا گرفت تا امینه،دوده های دور صورتش را پاک کند. دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امشب قبل از خواب 🌺زمزمه کنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ 🌺امُورِنا خَیْراً ✨خداوندا 🙏 🌺آخر و عاقبت کارهاے ✨ما را ختم به خیرکن 🌺آمیـن شبتون با یاد خدا 🌙✨ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام صبحتون بخیر 🌸 شنبه تون عـــــــالی 🌺الھی غرق 🌸خوشبختی بشین 🌺الهی بی دلیل دل 🌸مهربونتون شاد شه 🌺الهی کاراتون 🌸بروفق مراد باشه 🌺الهی تنتون سالم و 🌸عاقبتتون بخیر باشه 🌺روزتون زیبا و در پناه خدا •‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢‏پادشاهان همه مبهوت مَقامت، گویند: 💢این چه شاهیست مگر؟ این همه نوکر دارد. دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
شهید احمد کافی میگفت اصلاً بی‌خود به این دنیا می‌گویند دنیا! باید بگویند: حسین(ع) زنده کرد عالم را اگر (ع) نبود، اَثری از دین و قرآن نبود. ° 🕊 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این اصلا غافل نشید که فوق العاده لطیف و خوشمزززه س😍 مواد لازم شهد شکر ۱ لیوان شیر ۱ لیوان گلاب ۱/۳ لیوان زعفران مقداری ✍برای حلوا آرد ۱ لیوان (هم آرد قنادی میتونید استفاده کنید هم آرد نان سنگک) شیر نصف لیوان روغن نصف لیوان نکات 👇 پیمانه من لیوان دسته دار فرانسوی بود اول شهد و آماده میکنیم و میذاریم کنار بعد هم آرد و الک میکنیم و شیر و روغن و اضافه و مخلوط میکنیم سپس روی حرارت قرار میدیم تا شیر کامل تبخیر بشه و آردها سرخ بشن برای این حلوا نیاز نیست آرد رو از قبل تفت بدید تا خامیش گرفته بشه 👩‍🍳 🍩🍪🍫🍩🍪🍫 ‌‎‎‎‎‌ ‌‌‎‎ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺