eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش قابل تامل مادر شهید «الله کرم» در مقابل زخم زبان‌ها❗️ قدر شهدامون رو بدونیم همین😔 🌺شادی روحشون صلوات 🌺 @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» @dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق، پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: «فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه خودش پرده اش را درست کند.» بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.» روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود. صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند. @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. پودینگ شکلاتیه طرز تهیه: پودر کاکائو ۲ق نشاسته ذرت ۳ق وانیل کمی شکر۱/۳پیمانه شیر۲/۵پیمانه اول پودر کاکائو ونشاسته ذرت رو باهم مخلوط کنید بعد بهش کمی شیر اضافه کنید وهم بزنید تا گلوله نشه بعد بقیه شیر رو بذارید رو حرارت ملایم تا کمی گرم شه بعد بهش این مخلوط رو که درست کردید اضافه کنید ب همراه شکر و وانیل ومدام هم بزنید تا ی مخلوط یک دست وکرمی بدست بیاد دسر شما آمادس😅😋 . . ب همین آسونی ب همین خوشمزگی هم میتونید گرم سرو کنید هم‌سرد واینکه شکر هم بسته ب ذائقتون کم وزیاد کنید . 👩‍🍳نوش جان🌹 @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا من ندانم چه شود عاقبت کار.....بیا خود بگفتی دعا بهر ظهورت بکنیم خواندمت خسته ام ای یار بیا... @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. @dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 🌸 فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 🍓🍦🍧 مواد لازم✏ ▫توت فرنگی500 گرم ▫نصف لیوان شکر ▫خامه صبحانه 1پاکت 🍓🍓🍓 💁طرز تهیه✏ توت فرنگی ها را شسته و داخل فریزر قرار دهید تا منجمد شود سپس از فریزر خارج کرده داخل بلندر بریزید و شکر را روی آن اضافه کنید به مدت 2دقیقه زمان دهید تا توت فرنگی ها کمی از حالت یخ زدگی خارج شوند.(به خاطر یخ زدگی میتونه به بلندر آسیب بزنه)بعد 2دقیقه بلندر را روشن کرده و توت فرنگی ها را خوب میکس کنید سپس خامه را به توت فرنگی اضافه کنید و با هم مخلوط کنید بعد اینکه مواد با هم مخلوط شد داخل ظرف پلاستیکی در دار ریخته داخل فریزر قرار دهید و 3مرتبه هر 1 ساعت یکبار از فریرز خارج کرده و کمی هم زده و دوباره داخل فریزر قرار دهید.بعد به دلخواه سرو کنید نوش جان🍦🍨🍓 ‌ ‌ @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 دیروز شیطان را دیدم بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت... مردم دورش جمع شده بودند هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و 🍃 بیشتر می‌خواستند توی بساطش همه‌چیز بود؛ غرور، حرص، دروغ و خیانت... هرکسی چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد، 💜 بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را 🔆 بعض‌ها ایمان و آزادگی‌شان را شیطان می‌خندید حالم را بهم می‌زد... او که انگار ذهنم را می‌خواند موذیانه خندید ⚡و گفت: من کاری به کسی ندارم 🍁 فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم کسی را مجبور نمی‌کنم... جوابش را ندادم؛ آن‌وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق داری؛ تو زیرکی ‌و مومن ... زیرکی و ایمـان، . . . . . . 🌸🍃 📗 در سینه‌ات نهنگی می‌تپد. @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاطمه‌حلما جان! دِتِر (دختر) بابا، ❤️دوستت دارم، دوستت دارم❤️ ، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند. 💠قسمتی از رضا حاجي زاده 💠تاریخ شهادت : ٩۵/٢/١٧ 💠محل شهادت : خان طومان سوریه 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌺 @dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌺🌿 🍀🌺🌿 🌺🌿 🌿 🌷﷽🌷 ✍حکیمی مشغـول نوشتن با مـداد بود. کودکی از او پرسيد: چه می‌نويسی؟ حکیم لبخنـدی زد و گفت : مهم تر از نوشتـه هايم ، مـدادی است کـه با آن می‌نويسم ، وقتی بزرگ شدی مـثل اين مـداد شو! پسر تعجب کرد! چون چيز خاصی در مداد نديد! حکیـم گفت پنج خصلت در اين مداد هست. سعی کن آن‌ها را بدست آوری 👈اول: می تـوانی کارهـای بـزرگی کنی، اما فـراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدايت میکند و آن دسـت خـداست! 👈 دوم : گاهی بـايد از مداد تـراش استفاده کنی ، اين باعث رنج مداد میشود، ولی نوک آن را تيز می کند. پس بدان رنجی که می بری از تو انسان بهتری می سازد! 👈سـوم: مداد هميشه اجازه می‌دهد که برای پاک کـردن و تصحیح اشتباه از پاکن استفـاده کنیم ، پس بـدان که تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست! 👈 چهارم : چـوب مداد در نـوشتن مـهم نيست، مهم مغز مداد است که درون این چوب است ، پس هميشه مراقب درونت باش که چـه از آن بيرون می آيد! 👈پنجم: این که مداد هميشه از خـود اثـری باقی می گـذارد ، پس بدان هر کاری در زنـدگی ات می کنی ، ردی از آن بجا میماند، پس در انتخاب اعمال و رفتارت دقت کن! @dokhtaran313