#وصیت📜
اما بعد از اقرار به وحدانیت خداوند یکتا و نبوت رسولالله و وصایت ائمه اطهار (علیهمالسلام) با بصیرت درراه خدا قدم نهادم☝️ و برای خدا از سرزمینم هجرت نمودم تا جهاد درراه خدای تبارک و تعالی را بجای بیاورم و به فریادخواهی مظلومان بشتابم و به ندای حسین زمانم، امام خامنهای لبیک گفته باشم🌹.
و از خدا خواستهام همچون سیدالشهدا و یارانش آنچه توان دارم قطعهقطعه شهید شوم🕊 و اگر شهادتم همراه با اسارت باشه چهبهتر که نشانی از عمه سادات زینب کبری (سلام الله علیها) به یادگار داشته باشم💔
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى دستگاه پيام داد موجودی کافی نمی باشد به فروشنده گفتم دوباره کارت بکشید، بار دوم هم دستگاه پیام داد موجودی کافی نمی باشد
امكان نداشت، خودم می دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارت بانکیم پول دارم.
از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار هم با کمال تعجب پيام آمد که :کارت شما مسدود است".
فروشنده گفت:
اگه پول نقد همراهتون هست لطفا نقدا پرداخت کنید، فكر كنم كارت پيش موبايل گذاشتین و کارت سوخته...چون پول نقد نداشتم، اجناسی را که با ذوق و شوق توی سبد جمع کرده بودم به فروشنده پس دادم و دست خالی از مغازه بیرون اومدم.
در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ " اگه پول نقد همراهتون هست نقدا حساب کنید؟
با خودم گفتم خدايا...ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به آنها اميد بستیم، مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم، روزه هایی که گرفتیم، مجالس روضه هایی که رفتیم و.....
خدایا نكند روز حساب و كتاب بگويند موجودى شما كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر میشود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد پس؟
نکنه جواب دهند: اعمالتان را در كنار چيزهایی مثل بد اخلاقی
غیبت
تمسخر
کینه
تکبر
حسد
ظلم
شرک
تهمت
ريا
بى اعتمادى به خدا
دنيا دوستى
و کنار ده ها مورد دیگر از رذائل اخلاقی گذاشتید و کلا سوخته است..
با خودم گفتم نكنه روز قیامت از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما نامه اعمالمان تهى باشد و دستانمان خالى..
خدايا ! تو این ماه مبارک رمضان از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان می شود به تو پناه میبریم واز شما عاجزانه درخواست می کنیم که به ما توفیق عبادت خالصانه عنایت بفرما..
@dokhtaran313
💌 #قدم_قدم_تا_خدا
وقتی توی مسیر خدایی
قدم برمیداریم، هر رفتار یا
حرکتی میتونه یه قدم
تا رسیدن باشه
توی قرآن
به ما گفته شده شکرگزارِ
خدا باشیم؛ اما این شکرگزاری
فقط به حرف نیست
گاهی به رفتاره
💜 ینی #شکر_عملی
مثلا نماز و روزه،
شکر ویژه از خدای مهربونند؛
یا از نظر پیامبر، قانعها
شاکرترین آدمهاند
توی روایات دیگه به ما گفته شده
اینکه به مردم، خدمت کنیم
🔆 یا یتیمنواز باشیم
ینی شاکریم
اما شکر عملی
یه راه دیگه هم داره:
اینکه از مردم، حتی برای
کمترین خوبیهاشون، تشکر کنیم . . . 🌸🍃
📗 برگرفته از تفسیر نور. محسن قرائتی
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا🌸
#قسمت_پنجاه_و_ششم
#رمان
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر.
کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند.
گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود.
برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود.
طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا🌸
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#رمان
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود.
گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود.
این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد.
فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم.
می گفتیم و می خندیدیم.
@dokhtaran313
انتخاب همسر
در انتخاب همسر فقط به دنبال نکات و معیارهای مثبت نباشید
مهم ترین لازمه ی رسیدن به آرامش و موفقیت در زندگی مشترک تفاهم است
گاهی چه زن و چه مرد هر دو انسان های خوب و موفقی هستند
ولی نمی توانند باهم زندگی کنند
این به دلیل بد بودن یکی از آن ها نیست بلکه آنها علایق و اهداف کاملا متفاوتی دارند .
🌺کسی رو انتخاب کنیم که باهاش تفاهم داریم🌺
@dokhtaran313