eitaa logo
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍س‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
233 فایل
❮🌱الهـےبہ‌تۅڪل‌نـٰام‌اعظمټ🌱' اینجا؟ ی مکانِ دِنج براے‌ اَݦانَتداࢪانِ چادرِخانم‌زهࢪای مࢪضیه(س) ﯡ نِگاهبانانِ غِیࢪت‌ِ امیࢪالمؤمنین‌علے‌(؏) ناشناس: https://daigo.ir/secret/2343274092 شرو؏ خادمـۍ؛ " ¹⁵. ⁶. ¹⁴⁰¹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍁 ﴾﷽﴿ 🌺 امروز👇 🗓 دوشنبه ☀️ ۲۲ اسفند ماه سال ۱۴۰۱ خورشید 🌙بیستم ماه شعبان المعظم سال ۱٤٤٤ قمری 🎄 ۱۳ مارس سال 2023 میلادی ✍امروز دوشنبه : ☘متعلق به معصوم چهارم وپنجم ☘امام حسن علیه السلام ☘امام حسین علیه السلام ☘نذرگل وجودیشون صلوات 🤲ذکرشریف امروز 🤲 یا قاضی الحاجات 🤲 ۱۰۰ مرتبه 🤲ای پروردگاربرآورنده حاجت ها 🤲 خدایا خیلی دوستت داریم 🤍🥺 @gandoyeeha 🥺🤍
عزیزانی که قصد عزیمت به راهیان نور با خودروی شخصی وخانوادگی از تاریخ ۲۰اسفند تا ۲فروردین را دارند می‌توانند در قالب کاروان‌های خودروشخصی به قسمت اردویی ناحیه مقاومت بسیج حبیب ابن مظاهر واقع در انتهای خیابان قفیلی خیابان گودرزی مراجعه ومعرفی نامه دریافت نمایند . در ضمن هزینه هر نفر ۲۵هزارتومان جهت اسکان وغذای سه شب در مکان‌های پادگان دوکوهه در اندیمشک وپادگان شهید باکری در خرمشهر و شهر هویزه می باشد . لطفا جهت حضوردر چه با شکوه تر فرهنگیان ودانش آموزان و والدین دانش آموزان اطلاع رسانی شود. https://shad.ir/basijfarhangiyan17 البته فقط فقط فقط❌❌❌❌❌ منطقه 17 تهران
‹.💚😍.› اۍشہید دࢪود بࢪ تـو ...🌚 ڪہ معاࢪف دینت ࢪا دࢪ صحنہ پیکاࢪ آموختۍ و بہ آن عمل کࢪدۍ و مصداقِ " السابقـون السـابقون " شدۍ...!✨ 🤍🥺 @gandoyeeha 🥺🤍
‹.💛🙃.› یه‌زمانی‌،یه‌عده؛ حضرت‌زهرا‌رو‌دوست‌داشتن، ولی‌مولا‌علی‌رو‌نمی‌پذیرفتن! حکایت‌جماعتی‌است‌که‌، رودوست‌دارن امّا‌احترام‌رهبر‌رو...💔 🤍🥺 @gandoyeeha 🥺🤍
‹.😂💔.› تهِ عقله برانداز مملکت😂😐💔🚶🏿‍♂ اَللّٰـ℘ُـم‌َ؏َـجِّـل‌‌ْلِوَلیِڪ‌َالْفَرج💚🍃 🤍🥺 @gandoyeeha 🤍🥺
‹.😂💔.› خبر دروغ منتشر می‌کنیم؛ اگه دیگه خیلی ضایع بود بی‌سروصدا حذفش می‌کنیم ترور رسانه‌ای ذهن مردم این شکلیه دوستان! !! اَللّٰـ℘ُـم‌َ؏َـجِّـل‌‌ْلِوَلیِڪ‌َالْفَرج💚🍃 🥺🤍 @gandoyeeha 🤍🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱﷽🌱 پاࢪت شصت و یکمـــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (سعید) رفتم به ادرس بچه ها از طریق پرنده میتونستن ببیننم امیدوارم اتفاق بدی نیوفته یه زن اومد به موقعیت این...این که سیمین یکی از کیس های پروندست واییییی خدایااااا مگه میشه ؟؟ الان باید عادی جلوه بدم انگاری که نمیشناسمش داشت میومد نزدیکم رسید بهم سیمین : اقا سعید ؟؟ سعید : بله شما ؟؟ سیمین : از طرف اقا رسول اومدم سعید : میخوام ببینمش سیمین : اونارو بده اول سعید : بزارید ببینمش اینارم میدم بهتون سیمین : کارو سخت نکن اونارو بده بعدم راتو بکش برو وگرنه جنازه ی رفیقتو تحویلت میدم سعید : من باید مطمئن شم سالمه سیمین : دیروز به زنش زنگ زدیم کلی باهاش حرف زد برای بار چندمی که اطلاعاتو اوردی میزارم ببینیش سعید : چی ؟؟ مگه بازم میخواین ؟؟ سیمین : نه پس نمیخوایم سعید : هر چی میخواین یه دفعه بگید جور کنم رسولم ول کنید دیگه سیمین : نترس کارمون که باهاتون تموم شه ولش میکنیم ، منتظر تماس بعدی باش بعدشم رفت خواستم برم دنبالش که اقا محمد گفت نرو منم برگشتم اداره ، پرنده دنبالش بود فقط امیدوار بودم بره اون جایی که رسول هست (سیمین) نرفتم اون جایی که رسول هست ممکنه دنبالم باشن رفتم خونه ی خودم درو باز کردم و رفتم داخل وسایلو گذاشتم رو میز و خودم نشستم رو مبل تو فکر این بودم ‌که کی برم از اینجا که اون گوشیم زنگ خورد سهیل بود سیمین : الو سهیل : تحویل گرفتی ؟؟ سیمین : اره ، کی بیام ؟؟ سهیل : بهت میگم سیمین : باشه قطع کردم پ.ن : هیچ دل شکسته ای قرار نیست متروکه بمونه ، یه روزی ، یه جایی یه نفری منتظرت هست تا همه چیز رو تغییر بده...!♡
🌱﷽🌱 پاࢪت شصت و دومـــــ 🇮🇷 ࢪمان : مُدًاُفَعّاٍنّ گٍمْنِاُمّ اِمٌنُیّتُ 🇮🇷 (سعید) تو سایت بودیم نرفت اون منطقه ای که علی ردشو زد کلافه بودیم اعصابم خورد بود الان چند وقته رسول نیست ؟؟ من چجوری دووم آوردم ؟؟ اووووف 😣😣😣 نمیدونم چرا ولی استرس داشتم زنگ زدم به مریم مریم : الو سعید : سلام مریم خانم مریم : سلام اقا سعید چطوری ؟؟ خوبی ؟؟ سعید : نه مریم : چرا ؟؟ سعید : رفتم دادم بهش ولی نرفت اون منطقه ای که علی ردشو زده بود اصلا رفت یه جای دیگه مریم : خوب توقع نداری که بره ؟؟ سعید : نه خوب ولی ای کاش میرفت مریم : میره صبر داشته باش سعید : اخه تا کی ؟؟ مریم : تا هر وقت که خدا خواست سعید : خودت خوبی ؟؟ مریم : اره بد نیستم سعید : چرا بد نیستی ؟؟ مریم : چیز خاصی نیست یکم حالم گرفته به خاطر زینب اقا رسول محمد مهدی و همه ی این اتفاقاتی که افتاد سعید : به قول خودت باید صبر داشته باشیم مریم : بله سعید : قلبت که درد نگرفت ؟؟ مریم : نه خیلی سعید : یعنی گرفت ؟؟ 😰😰😰 مریم : کار همیشگیشه سعید : مریم قرصاتو بخور خواهش میکنم مریم : باشه بیام خونه میخورم سعید : من میارم برات اونجا مریم : نه نمیخواد زحمت نکش سعید : نه بابا زحمت چیه میارم مریم : نمیخواد سعید من سعید : مریم میارم مریم : باشه سعید : فعلا کاری نداری ؟؟ مریم : نه سعید : خداحافظ مریم : خداحافظ پ.ن : از دست ندادی که ببینی چیه ترس از دست دادن 🥺💔