به نام خدا
پارت : صد و شانزدهم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
رسول :
رفتم اونور پیش محمد مهدی کسی نبود کنارش نشستم
رسول : اقا محمد مهدی چطوره ؟
محمد مهدی : خوبم
رسول : چیکار میکنی ؟
محمد مهدی : هیچی دارم با تو حرف میزنم ، چیزی شده ؟
رسول : نه ، میگم محمد مهدی یه سوال
محمد مهدی : چه سوالی ؟
رسول : تو چقدر خواهرتو دوست داری ؟
محمد مهدی : چه سوالیه خوب ؟ معلومه خیلی
رسول : یعنی حاضر نیستی هیچ وقت از پیشت بره ؟
محمد مهدی : کجا بره ؟
رسول : هر جا
محمد مهدی : رسول منظورت چیه ؟
رسول : منظورم اینه که بدون اون چیکار میکنی ؟
محمد مهدی : میمیرم
رسول : دور از جون ، یعنی حتی حاضر نیستی خواهرت ازدواج هم کنه ؟
با این حرفم سرشو سریع چرخوند بالا اخماش رفت تو هم
محمد مهدی : یعنی چی ؟
رسول : هیچی
اینقدر جدی بود که دیگه جرئت نکردم ادامشو بگم
محمد مهدی : رسول با تو ام این حرفا یعنی چی ؟ واسه چی همچین سوالی پرسیدی ؟
رسول : ببین....منظورم اینه که.....اگه یه روز واسه خواهرت خواستگار بیاد تو چیکار میکنی ؟
اخماش بیشتر از قبل رفتن تو هم جدیت و عصبانیتش خیلی بیشتر شدن
محمد مهدی : چیییییی ؟؟!! تو الان چی گفتی ؟
رسول : هیچی
محمد مهدی : کیه ؟
رسول : هیچکی
محمد مهدی : رسول میگم کیه ؟
رسول : هیچکی نیست
محمد مهدی ( با صدای بلند ) : رسول میگم بگو کیه
رسول : خیلی خوب آروم باش ببین میگم فقط آروم باشیا
محمد مهدی : بگو کیه ؟
رسول : س......س.....سعید
محمد مهدی : کیییییییییییییییی ؟؟؟؟!!!! سعید ؟ سعید خودمون ؟
سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم یهو از جاش بلند شد داشت میرفت اونور که دستشو کشیدم
رسول : محمد مهدی جان من آروم باش
محمد مهدی : رسول ول کن دستمو
رسول : محمد مهدی
محمد مهدی ( با داد ) : میگم ول کن دستمو
دستمو از تو دستش کشید و رفت سمت سعید
پ.ن : و شروع 😈😈😈
به نام خدا
پارت : صد و هفدهم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
محمد مهدی :
خون به مغزم نرسید قاطی رفتم سمت سعید دستشو کشیدم و بلندش کردم و کشوندمش سمت در سعی میکرد نگهم داره اما نمیتونست
سعید : محمد مهدی چرا اینجوری میکنی ؟ چیشده ؟ ای بابا دستمو شکوندی محمد مهدی
رسول : محمد مهدی جان من ولش کن محمد مهدی تو الان عصبی نکن داداش نکن
محمد مهدی : سعید بیا دنبال من اینقدر مقاومت نکن من به اندازه ی کافی اعصابم خورد هست
رسول رفت کاپشن خودش و سعید و برداشت مال سعید و داد دستش واسه خودشم داشت میپوشید که گفتم :
محمد مهدی : رسول به جان یه دونه خواهرم قسم بیای هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
رسول : محمد مهدی تو الان
محمد مهدی : رسووووول نمیایا اگه بیای یه بلایی سر خودم و خودت و خودش میارم از من گفتن بود
دست سعید و کشیدم و بردمش بیرون همینجوری دنبال خودم کشوندمش
سعید : محمد مهدی نمیخوای دستمو ول کنی ؟ شکوندی دستمو
همونجا وایستادم هیچکی دور و برمون نبود
محمد مهدی ( با صدای خیلی بلند ) : ببینم تو خجالت نمیکشی ؟
سعید : واسه چی ؟
محمد مهدی ( با صدای خیلی خیلی بلند ) : واسه چی ؟ سعیییییید آخه خواهر من ؟ چرا ؟ چرا سعید ؟ بگو چرا ؟ فقط بگو چرااااااا ؟
سعید : م.....م.....من
یه دونه محکم زدم تو گوشش
محمد مهدی : سعید تو خجالت نمیکشی ؟ فکر نمیکردم اینقدر بی غیرت باشی سعید خجالت بکش
سعید : محمد مهدی یه دقیقه صبر کن بزار برات توضیح بدم
یه دونه محکم تر از قبل زدم تو گوشش
محمد مهدی : خفشو فقط خفشو تو که میدونی من چقدر رو خواهرم حساسم آخه سعید تو
سعید : مگه گناه کردم ؟ بالاخره که چی ؟ میخوای خواهرت تا آخر عمرت پیش خودت باشه ؟ تو هم باید ازدواج کنی محمد مهدی
یه دونه خیلی خیلی محکم تر زدم تو گوشش اینقدر محکم زدم که افتاد زمین
سعید : محمد مهدی
محمد مهدی : هیچی نگو سعید هیچی نگو
یه دفعه یاد فاطمه خانم افتادم اگه سعید اگه تا الانم یه درصد احتمال داشت قبول کنه الان دیگه اصلا امکان نداره ، حالم خوب نبود نشستم رو زمین و شروع کردم گریه کردن
پ.ن : عصبانیت محمد مهدی 😥
پ.ن۲ : زد تو گوش سعید 😰
هدایت شده از 🇮🇷زاپاس کانال گــانــدویــی امــــ🇮🇷
سلام دوستان
این کانال محافظمون هست
که اگر خدا نکرده ریپ شدیم
در این کانال فعالیت کنیم
هدایت شده از رمان:مدافعان گمنام امنیت🤍🍃
رفقای گل از اول رمان تا اخر اینجا و کانال اصلی فرستاده میشه عضو بشید منم میفرستم
از اول تا اخر رمان در اینجا بار گذاری میشه رفیق🍃🤍
ایدی مسئول رمان🍃🤍
@Rugb1388
ناشناس مخصوص رمان🍃🤍
https://abzarek.ir/service-p/msg/871815
لینک کانال🍃 🤍
@REjcf1401
شروع فعالیت🌿💗
اد #نازنین
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
رسول اون پشت مزاحمه ها آینه رو ببنید😐😂
#اشکان_دلاوری🦋💙
اد #نازنین
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
گفته های سوگل طهماسبی به حجاب☺️♥️
اد #نازنین
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼