eitaa logo
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍س‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
210 فایل
❮🌱الهـےبہ‌تۅڪل‌نـٰام‌اعظمټ🌱' اینجا؟ ی مکانِ دِنج براے‌ اَݦانَتداࢪانِ چادرِخانم‌زهࢪای مࢪضیه(س) ﯡ نِگاهبانانِ غِیࢪت‌ِ امیࢪالمؤمنین‌علے‌(؏) ناشناس: https://daigo.ir/secret/2343274092 شرو؏ خادمـۍ؛ " ¹⁵. ⁶. ¹⁴⁰¹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
از صمیم قلب آرزو میکنم سال ۱۴۰۳ سالی پر از خیر و برکت، پر از موفقت و شادی، پر از سفر کربلا باشه براتون🥹🤍 انشاءالله اتفاقی بیوفته که از ته دل لبخند بزنید😇❤️ انشاءالله ۱۴۰۳ مقصد آرزوهای قشنگتون باشه(((: بماند به یادگار از: 1403/1/1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه هدیه ی خاص براتون دارم🍃 ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۹ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید🤩 پاکت ۱ پاکت ۲ پاکت ۳ پاکت ۴ پاکت ۵ پاکت ۶ پاکت ۷ پاکت ۸ پاکت ۹ این نامه‌ها برگرفته از توقعات امام زمان برای شیعیانشون هست✨ لحظه به لحظه تون مهدوی
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ رفقا،قرارھ براتون معرفی شهید بزاریم😍 اونم چہ شہید بزرگوارے ك حتما همتون میشناسیدش🥰 ✅نام شہید بزرگوار:شہید محمد رضا تورجی زاده ☀️روز:جمعہ ⏰ساعت: 8 الے8:20 📲مکان:برنامه ایتا، منتظرتونیم...💎 اینجا....👇😍 🖤🌱|@dokhtaranZpesaranA یادتون نره😉🌷
|•~[✓بسم رب فاطمه الزهر]✓|•~💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌿 شهیدتورجی زاده به‌نماز‌اول‌وقت اهمیت فراوانی می دادندوقران‌کریم را بسیار تلاوت می نمودند. ✨ ↳⋮❥⸽‹@dokhtaranZpesaranA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال عجیبی داشت ، زودتر از همه بلند شد ، وضو گرفت و قبل از اذان رفت حرم🕌 از صحن گوهرشاد وارد شد و خودش را به ضریح رساند دائم اشک می ریخت انگار روبروی امام رضا (ع) ایستاده ، اشک می ریخت و حرف میزد ، بعد هم رفت یه گوشه و مشغول نماز و زیارت شد🤲 می گفت ، خواب امام رضا(ع) را دیدم ، فرمودند ، بیا حرم و حاجت بگیر ❤️ عملیات کربلای 10 حاجتش راگرفت🕊 محمدرضا‌تورجی‌زاده🌹 📕 خط عاشقی ، ج3 ⌈🌼@dokhtaranZpesaranA
تولد و كودكي مادر شهيد: سال 1343 درحالی‌که  23 سال از عمرم سپری ‌شده‌بود، سه فرزند دختر چهارساله، سه ساله و دوساله داشتم. فرزند بعدی هم به زودی متولد می‌شد. آن‌زمان بیشتر مردم زندگی سختی داشتند. در هر خانه‌ای چند خانواده زندگی می‌کردند و هر خانواده نیز تنها یک اتاق برای زندگی در اختیار داشت. بنابراین، خانه‌داری، آشپزی و رسیدگی به فرزندان بسیار مشکل بود. البته، همه مردم آن‌ زمان مثل ما بودند و همگی تحمل می‌کردیم؛ مثل حالا نبود که این قدر رفاه و آسایش باشد با این همه ناشکری! ما در یک خانه پرجمعیت زندگی می‌کردیم. رسیدگی به کارهای خانه و چند فرزندکوچک خیلی سخت بود، کسی را نداشتم تا به من کمک‌کند. مادرم هم به سختی بیمار بود و من تنها دختر او بودم. که باید به کارهای او رسیدگی می کردم .خانه‌ مادرم با ما فاصله زیادی داشت و چون کوچه‌ها قدیمی و باریک بود و با ماشین نمی‌شد رفت، باید این راه طولانی را هر روز پیاده می‌رفتم و به امور زندگی و شخصی او رسیدگی و از او پرستاری می‌کردم و خیلی سریع بر‌مي‌گشتم تا کارهای فرزندان کوچک و منزل خودم را انجام دهم. مادرم سفارش می‌کرد و می‌گفت: « وقتی باردار هستی، بیشتر دقت‌کن و هر غذایی را نخور.» من هم سفارش او را عمل می‌کردم و همیشه دعا می‌کردم و می‌گفتم: « خدایا! از تو بچه سالم و صالح می‌خواهم. پسر یا دختر، آنچه خیر است، به ما عطا کن.» با همه سختی‌ها‌ و ناملایمات 23 تیرماه  1343 فرزندم به دنیا آمد. پسری زیبا و سالم بود. خوشحال شدم و خدا را شکرکردم که نعمتش را بر من تمام كرد. همه با دیدنش می‌گفتند: عقیقه کنید و صدقه بدهید؛ مبادا چشم زخم بخورد. پدرش هم خیلی خوشحال بود. اول تصمیم داشت اگر فرزندمان پسر بود، اسمش را محمد بگذارد؛ ولي هنگامی که باردار بودم، به مشهد رفتیم و آن‌جا در حرم تصمیم گرفت که نام رضا را هم اضافه‌کنیم و نامش را محمدرضا بگذاریم. @dokhtaranZpesaranA
خاطرم می آید که محمدرضا بعد ازعملیات والفجر هشت شدیدا مجروح شده بود وپایش درگچ بود دوستانش برای عیادتش، زیاد به خانه ما رفت و آمد داشتند. ازطرفی خواهرش هم زایمان کرده ومن خیلی کارومشغله داشتم. هم مریض داری می کردم وهم به کارهای دخترم می رسیدم. یک روز وقتی ازخانه دخترم برگشتم دیدم که محمدرضاعصاها رازیربغلش گذاشته وباهمان تن دردمند ایستاده وظرفها رامی شست؛ محمدرضاتحمل نداشت که مشغله زیاد  ورنج مراببیند.  از همان کودکی رقیق‌القلب و مهربان بود. اگر اختلافی با برادر یا خواهرانش پیش می‌آمد، دوست داشت زود آشتی کند. اگر خواهرانش با هم دعوا می‌کردند، غصه‌دار و ناراحت می‌شد و می‌خواست آن‌ها را زود با هم آشتی دهد. خواهرانش که از این حالات او خوششان می‌آمد، گاهی با هم دعواي ساختگي می‌کردند تا او با چهره‌اي نگران و با زباني تمنّامند برای آشتی دادن بیاید. او همیشه سعی می‌کرد آزارش به کسی نرسد و اگر حرفی می‌زد و احتمال می‌داد طرف مقابلش ناراحت شده، زود عذرخواهی می‌کرد. اگرکدورتی پیش می‌آمد، زود تصمیم به آشتی می‌گرفت؛ هرچند فرد مقابل از او کوچکتر بود. دوران نوجوانی هنگامی که به مشهد مقدس مشرف می شدیم من دوست داشتم بابرادرم به حرم بروم وکمترپدرراهمراهی می کردم. باهم می رفتیم ومکانهای مختلف حرم رامی دیدیم می گفتیم می خواهیم جاهای حرم راکشف کنیم! برایمان نوعی تفریح وسرگرمی بود بعد کمی زیارت می کردیم وبرای نماز جا می گرفتیم. موقع اذان که می شده من می گفتم باید بروم دستشویی، محمدرضای(حدوددوازده ساله) که می دید ازفیض نمازجماعت محروم شده  خیلی عصبانی می شد دست مرامی کشید و بداخلاقی می کرد. بعدها وقتی بزرگ شده بودیم ومن اصلا موضوع رافراموش کرده بودم. این خاطره رابازگو ومرتب ازمن معذرت خواهی می کرد. حتی دریکی ازنامه ها دوباره این مطلب رابازگو وازمن حلالیت  طلبید!.   @dokhtaranZpesaranA
خانواده خانواده‌ای مذهبی داشتیم. تحصیلات پدرومادر درحدّ خواندن و نوشتن بود وآن زمان هم کتاب وکتابخوانی بین مردم رایج نبود؛ ولی آن‌ها راه درست زیستن و معرفت را پای منبر کسب کرده‌بودند  و ارتباط زیادی با روحانیت داشتند. در مجالس سخنرانی و روضه شرکت می‌کردند و ما را نیز همراه خود می‌بردند. پدرم با برخی روحانیون ارتباط نزدیکی داشت و در مسایل خانوادگی و تربیتی از آنان مشورت می‌گرفت و به همين سبب، اطلاعات زیادی داشت و کارها و رفتار او صحیح و آموزنده و حقیقتا مطابق با نظرهای علمی - تربیتی امروز بود.  در برخوردهایش کمتر امر و نهی می‌کرد. معمولاً طوری نگاه یا رفتار می‌کرد كه طرف مقابل به روش درست پی ‌ببرد. با ما فرزندان رفیق بود. اگر می‌خواست چیزی بخرد، حتماً از ما نظرخواهی می‌کرد و برای نظر ما احترام قائل بود. آن قدر جَذَبه داشت که از او حساب می‌بردیم و اگر فرمان نمی‌بردیم، تنبیه می‌شدیم. روزهای سه‌شنبه كه نانوایی‌اش تعطیل بود، به مدرسه می‌آمد و از وضع درس و اخلاق و رفتار ما جويا مي‌شد. به دوستان ما که چه كساني هستند، بسیار اهمیت می‌داد؛ حتی یک بار که محمدرضا با یکی از نوجوانان شرور سبزه میدان رفاقت کرده بود، او را تنبیه کرد. چون پدر و مادر ما به نماز و روزه اهمیت می‌دادند، خود به خود ما نیز مقید می‌شدیم و حتی در سن کودکی نمازمان ترک نمی‌‌شد. چون همه برای نماز صبح بیدار می‌شدند، ما که چهار یا پنج ساله بودیم هم بدون هیچ اجباری ازخواب بلند می‌شدیم و نماز می‌خواندیم. لبخند سرشار از عاطفه و رضایتمندی پدر و مادر در این لحظات برای ما خیلی شیرین بود. @dokhtaranZpesaranA
محمدرضا در این فضای معنوی و شرایط خانوادگی بزرگ شد. به‌خاطرم می‌آید وقتي محمدرضا ده ساله بود و من هفت ساله، گاهی هنگام بازی‌‌های کودکانه  به من می‌گفت:« بیا با هم مسابقه بگذاریم و ببینیم کدام یک از ما نمازمان بیشتر طول می‌کشد.»آن وقت یا درکنار هم و یا یکی از ما به پستو و یکی به صندوقخانه می‌رفتیم و آنچه ذکر بلد بودیم در قنوت، رکوع و سجود می‌خواندیم وآن را طول می‌دادیم و هرکس زودتر نمازش تمام می‌شد، بازنده بود، که غالباً من بازنده می‌شدم. از اين رو، مي‌گويم غالبا؛ زيرا گاهی مادر او را صدا می‌زدند و او مجبور می‌شد نمازش را زودتر تمام کند و من او را بازنده اعلام می‌کردم. یک بار زمان گرفتيم وکنار هم نماز خواندیم. محمدرضا نماز عصرش را بیست دقیقه طول داد و من چون خسته شدم، نمازم را تمام کردم و به دنبال بازی دیگری رفتم. خواهران محمدرضا هم که دراین محیط رشد یافته بودند، مذهبی بودند و در صورت نبودِ پدر و مادر، ما را راهنمایی کرده، تاثیرات ارزنده و مؤثری داشتند. پدر و مادر به حجاب خواهرانم بسیار اهمیت می‌دادند و آنها همگی باحجاب بودند و به همین‌علت، در مدارس زمان قبل از انقلاب که بی‌حجابی مرسوم بود و اصلا قانون شده بود، مشکلات زیادی را تحمل مي‌كردند. محمدرضا نیز از همان کودکی روی حجاب بسيار تاکید داشت. پدر و مادر به خاندان عصمت و طهارت ارادت و محبت داشتند و به همین علت، محمدرضا از همان کودکی با عشق و محبت به اهل بیت(ع) بزرگ شد. در بازی‌های کودکانه روضه‌خوانی می‌کردیم. محمدرضا با چادرکوچک خواهرم، عمامه درست می‌کرد و به سر‌گذاشته، روضه می‌خواند. من و خواهرکوچکم نیز به عنوان قسمت مردانه و زنانه عزاداری می‌کردیم. گاهی به زیرزمین- که معمولا درآن زمان انباری محسوب مي‌شد و از چشم همه دور بود- می‌رفتیم و با وسايل زیرزمین مجلس روضه برپا می‌کردیم. محمدرضا از لوله آب به عنوان میکروفن استفاده مي‌كرد و نوحه می‌خواند و من هم سینه می‌زدم. گاهی نیز با پسرعموهایم به این کار دست می‌زدیم که طبیعتا با نشاط‌تر و جذاب‌تر می‌شد. گاهی با پس انداز و یا پول توجیبی،  وسایل جشن مي‌خريديم و جشن نیمه‌شعبان برپا می‌کردیم. @shahid_tourajizadeh
کار در مغازه شخصی خدمت امام صادق (ع) عرض‌کرد:« فلانی  دست از تجارت کشیده و در مسجدالحرام مشغول عبادت است.» حضرت فرمودند: «وای بر او! مگر نمی‌داند دعای فرد بیکار پذیرفته نمی‌شود.» پدر ما بیکاری را خیلی بد می‌دانست؛ لذا از همان دوران نوجوانی ما را به نانوایی می‌برد؛ تاجایی‌که محمدرضا در نوجوانی، خمیرکردن و چانه‌گیری را كاملا بلد بود و پهن‌کردن خمیر را نیز کم‌کم یادگرفت. روزها به مدرسه می رفتیم و بعد از مدرسه در مغازه مشغول کار می‌شدیم. البته، پدر به ما فرصتی می‌داد تا تكاليفمان را بنویسیم. جالب بودکه باتوجه به سختی کار نانوایی و شرایط خاص آن، در همین موقع و یا در تابستان،  ما را به جلسه قرآن و یا مسجد می‌فرستاد و خودش کمبود حضور ما را در مغازه جبران می‌کرد. @dokhtaranZpesaranA
تحصیل محمدرضا تا کلاس سوم در دبستان فردوسی تحصیل كرد. نظر به این‌که پدر دوست می‌داشت ما در محیطی مذهبی رشدکنیم، هنگامی‌که محمدرضا به‌کلاس چهارم می‌رفت و من به‌کلاس اول، ما را در مدرسه حسینی-كه مدرسه‌ای ملی که به اصطلاح امروز غیرانتفاعی بود و محیطی مذهبی داشت و معلمانش هم مذهبی بودند- ثبت نام كرد. آن‌زمان سطح درآمد بیشتر خانواده‌ها پایین بود. پدر نيز یک خانواده هفت‌نفره را اداره و با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم مي‌كرد. با این حال، می‌دانست که  تربیت دینی از علم‌آموزی مهم‌تر است؛ به همين سبب هزینه ثبت نام و سرویس مدرسه را می‌پرداخت. آن زمان خواهر بزرگ ما وارد دبیرستان می‌شد و وضعیت دبیرستان‌های دخترانه خیلی بد بود. به مسایل دینی و مذهبی اهمیتی نمی‌دادند و درعوض، فرهنگ بی‌دینی وغربی ترویج می‌‌شد. بنابراین، بی‌حجابی علیرغم وجود معلمان مرد، رايج و عادی بود. به همین سبب، پدر با وجود مشکلات مالی به دنبال دبیرستان مذهبی و خوب برای دخترش بود. وقتی فهمید که بانو مجتهده امین دبیرستان دخترانه مذهبی دارد، خواهرم را در آن‌جا ثبت‌نام کرد. هزینه مدرسه و سرویس را هم می‌پرداخت تا مشکلی در تربیت مذهبی فرزندانش به وجود نیاید. پدر این کارها را زمانی انجام می‌دادکه کمتر کسی به فکر این مسائل بود. محمدرضا چهارم و پنجم دبستان را در مدرسه حسینی گذراند.کلاس‌ها از صبح تا ساعت 12 ادامه داشت. سپس ، یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم و بعدازظهر هم دوساعت کلاس بود. فضای مدرسه مذهبی و اغلب دانش‌آموزان از خانواده‌های مذهبی بودند که از راه‌های دور می‌آمدند.  بچه‌ها پس از ناهار درگوشه ‌وکنار مدرسه نمازشان را می‌خواندند تا این‌که محمدرضا و یکی دوتا دیگر از بچه‌ها پیشنهاد دادند برای نماز به مدرسه علمیه صدر خواجو برویم و نمازمان را به جماعت بخوانیم. بنابراین، ظهرها پس از ناهار با حدود بیست نفر از بچه‌های مدرسه حرکت می‌کردیم. خادم نگران بود که بچه‌ها شلوغ کنند؛ ولی محمدرضا به او اطمینان می‌دادکه مواظب بچه‌ها هستیم و یکی از بچه‌ها را به عنوان پیش‌نماز قرار ‌داده و خودش و یکی دو تا ازکلاس پنجمی‌ها می‌ایستادند و مواظب بچه‌ها بودند.  هرگاه آن دوران را به‌یاد می‌آورم، از خداوند می‌خواهم که مدیر و معلمان آن مدرسه را رحمت‌کند که قبل از انقلاب؛  زمانی‌که فرهنگ بی‌دینی وبی‌بندباری ترویج می‌شد، طریق دینداری، محبت اهل‌بیت(ع)، احکام  و سرودهای مذهبی را به ما می‌آموختند. برای دوره راهنمایی بازهم پدر به دنبال مدرسه مذهبی بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی آن ‌زمان، مدرسه احمدیه نام داشت. در این مدرسه غیر از درس، جلسات احکام و قرآن برقرار بود. حجت‌الاسلام بدری، مدیر مدرسه از روحانیون فعال درزمینه‌های دینی وانقلابی بود. سال سوم دوره راهنمایی محمدرضا، با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مصادف بود. @dokhtaranZpesaranA
انقلاب اسلامی نخستین فرزند خانواده، خواهر بزرگمان در سال 1355وارد دانشگاه اصفهان شد. آن زمان دانشجویان چادری دانشگاه خیلی کم و در حدود 18تا20 نفر بودند. بنابراین، آنها به‌علت اختلاط دختر و پسر در سلف سرویس، تصمیم می‌گیرند ناهار را از خانه آورده و برای خوردن آن در یکی از فضاهای سبز دانشگاه به نام باغ نباتات دور هم جمع شوند‌‌‌. خواهرم به واسطه همین افراد با برخی نیروی‌های انقلاب آشنا می‌شود و فعالیت‌های مذهبی و انقلابی خود را شروع می‌کند.  شب‌ها نوارهای امام خمینی و نوارهای انقلابی را به منزل می‌آورد و ما کوچکترها را از اتاق بیرون کرده، در را می‌بست و با پدرومادر مخفیانه سخنان امام را مي‌شنيدند و اعلامیه‌های انقلابی را مطالعه می‌كردند. محمدرضا از این طریق با انقلاب آشنا شد. مدتی گذشت؛ ولی فعالیت‌های خانواده به سبب خفقان سیاسی حاکم بروز و ظهوری نداشت؛ تا این‌که در سال 1356 انقلاب اسلامی از شهر مقدس قم آغاز و فعالیت‌های انقلابی خانواده و محمدرضا علنی شد. محمدرضا و یکی از همکلاسی‌هایش در مدرسه راهنمایی احمدیه اعتصاب کوچکی به‌راه انداختند و از رفتن به کلاس خودداری کردند. ناظم مدرسه برای آنان صحبت کرده، آنان را متقاعد می‌کند که به‌کلاس بروند؛ ولی هنگام رفتن شعارهای انقلابی سرداده بودند. محمدرضا از طریق دوستانش با چند نفر از جوانان انقلابی و روحانی دیگر نیزآشنا شد. این جوانان کانونی را در مسجد ذکرالله، واقع درخیابان چهارباغ پایین اصفهان تشکیل داده، به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداختند. برخی از آنان مانند شهید اصغر امین‌الرعایا و شهید رضا کفایت و... در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. آنها عکس‌ها، اعلامیه‌ها و نوارهای امام خمینی و دیگر رهبران انقلاب را تکثیر و توزیع می‌كردند، جلسات مذهبی برپا کرده و یا در این مجالس شرکت می‌كردند(مجالس مذهبی آن‌ زمان، یکی از مظاهر مبارزه  با رژیم شاه بود). شرکت در این مجالس غالبا به درگیری با نیروهای گارد شاهنشاهی، دستگیری، زندان، ضرب و شتم و حتی تیراندازی و مرگ منجر می‌شد؛ ولی محمدرضای 14 ساله  با شجاعت در این جلسات شرکت می‌كرد. گاهی اوقات که خانوادگی شرکت می‌کردیم، سعی می‌کرد از ما جدا شود تا بهتر و بی‌پروا بتواند مبارزان را همراهی كند. يادم مي‌آيدكه مرحوم کافی خیابان فروغی منبر می‌رفت. ما نیز به‌آن مجلس رفتیم. جَوّ عجیبی داخل مسجد حاکم بود. بخش قابل‌توجهی از جمعیت، جوانان انقلابی بودند. پس از اتمام سخنرانی و هنگام خروج از مجلس، ناگهان جمعیت فریاد زدند و شعارهای انقلابی سردادند و ما دیگر محمدرضا را ندیدیم. مأموران ساواک هم که از قبل آماده بودند، به مردم حمله کردند. ساعت‌ها گذشت تا محمدرضا را پیدا کردیم.کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود. محمدرضا شب‌ها با دوستانش روی دیوارها شعار می‌نوشت و روزها در تظاهرات شرکت می‌کرد. یک بار  مأموران رژیم در حوالی مسجد مصلی او را به شدت کتک زدند. @dokhtaranZpesaranA
پس ازانقلاب پس‌از پیروزی انقلاب گروه‌های کمونیست و التقاطی فعالیت گسترده‌ای را آغاز كرده، با شعارهای جذابی، مانند: «تهیدستان»، «برابری و مساوات» و «نابودی سرمایه‌داری»، بسیاری از جوانان را فریب می‌دادند.  باگذشت یک سال از پیروزی انقلاب، التهابات سیاسی به اوج خود رسید. حفظ انقلاب از انحرافات، مشکل‌تر از پیروزی آن بود؛ لذا فعالیت بچه‌های مسجد ذکرالله و محمدرضا هم بیشتر شد و آنها نیروهای جدید جذب كرده، به آموزش نیروهای مذهبی و متدین مشغول شدند. آنها کانون خود را به چهار قسمت بزرگسالان، نوجوانان، کودکان و خواهران تقسیم و مسؤولیت گروه نوجوانان را به محمدرضا محوّل كردند. این جلسات شامل: آموزش و تفسیر قرآن، مداحی، سخنرانی، تحلیل‌های سیاسی و آموزش نظامي بود. آن زمان اصطلاح ایدئولوژی - سیاسی - نظامی را برای این‌گونه جلسات به‌کار می بردند. آن زمان جوانان گرایش زيادی به آموزش‌های نظامی و ورزش‌های رزمی داشتند؛ لذا محمدرضا و سایر فعالان مسجد برای جذب نیرو، جمعه‌ها نوجوانان را به کوه‌های نزدیک دانشگاه صنعتی اصفهان (چشمه لادر) مي‌بردند و در پایان کوهنوردی، نماز جماعت برگزار کرده، سخنرانی کوچکی هم برای بچه‌ها ارایه می‌کردند. این برنامه‌ها در تقویت روحیه دینی بچه‌ها خیلی مؤثر بود.  دایره فعالیت محمدرضا کم‌کم فراتر رفت و درکنار فعالیت در مسجد ذکرالله و مسجد امام علی (ع) با نهادی به نام کانون جوانان مرتبط شد و درکلاس‌های مذهبی آن شرکت می‌كرد.  تهدیدها یکی پس از دیگری  متوجه انقلاب می‌شد تا این‌که سیدابوالحسن بنی‌صدر به ریاست جمهوری برگزیده‌شد. او برخی از مبانی و ارزش‌های اسلامی را نادیده گرفته و شخصیت‌های نظام و حزب جمهوری اسلامی و شهید دکتر بهشتی را آماج حملات خود قرارداده بود.  آن زمان بچه‌های مسجد ذکرالله با مسجد امام علی (ع) واقع در میدان امام علی (ع) همکاری می‌کردند. این مسجد از طریق شهید حجت الاسلام اژه‌ای با حزب جمهوری اسلامی شعبه اصفهان در ارتباط بود. تفکر برخی بچه‌های مذهبی و انقلابی اصفهان همان تفکر شهید بهشتی و حزب جمهوری بود. @dokhtaranZpesaranA
از نمونه فعالیت‌های مبارزاتی محمدرضا برای مخالفت با افکار بنی‌صدر، می‌توان به روز سخنرانی بنی‌صدر در میدان امام (ره) اصفهان اشاره‌کرد. در اخبار اعلام شد كه بنی‌صدر دو روز دیگر به اصفهان می‌آید. گروهک‌ها و لیبرال‌ها همگی برای استقبال از او آماده مي‌شدند. محمدرضا و همفکرانش نیز برای مبارزه با این جریان انحرافی دست به‌کار شدند. روز سخنرانی، جمعیت زیادی به میدان امام(ره) اصفهان آمد. طرفداران بنی‌صدر با شروع سخنرانی سوت وکف می‌زدند و بچه‌های مسجد نیز که حدود چهل نفر بودند، در گوشه‌ای از میدان جمع شده، در حمایت از ارزش‌های اسلام و انقلاب و علیه بنی‌صدر شعار می‌دادند:    -        ساواک، سیا، میلیشیا، دفتر همکاریا -        ابوالحسن پینوشه، ایران شیلی نمی شه بنی‌صدر نگاهی به‌ بچه‌هاکرد وگفت مردم خودشان این‌ها را ساکت کنند، که ناگهان جمعیت به سوي بچه‌ها حمله ‌کرد و همه از جمله محمدرضا مورد ضرب و شتم قرارگرفتند. در همان دوران، منافقین نیز مشکلات زیادی را ایجاد می‌کردند. اکثر تجمعات و ملاقات‌ها به درگیری منجر می‌شد. وضعیت بسیار بحرانی و خطرناک بود. گروهک‌ها شب‌ها روی دیوار شعار می‌نوشتند و براي اين‌كه جمعیت خودرا زیاد نشان دهند، زیرآن می‌نوشتند: گردان 123 ، گردان 178و... . بسیاری از مردم فریب شعارهای به‌ظاهر زیبای آن‌ها را خورده بودند.آن‌ها تشکیلاتی و قوی عمل می‌کردند و اکثر بچه‌های مسجد و نیروهای انقلابی را ترور و تهدید به ترور می‌کردند. محمدرضا نیز در این درگیری‌ها و زد و خوردها شرکت داشت و می‌گفت مرا هم تهدیدکرده‌اند. با گذر زمان و پس‌ از ماجرای بمب‌گذاري در دفتر حزب جمهوري اسلامی، مردم ماهیت بنی‌صدر و اطرافیانش را بیشتر شناختند. محمدرضا عضو حزب جمهوری نبود؛ ولی با بچه‌های حزب ارتباط تنگاتنگی داشت و به شهیدآیت الله دکترسیدمحمدحسین بهشتی ارادت خاصی داشت. این مرد فرهیخته و بزرگ از نظر علوم دینی دارای مرتبه اجتهاد بود و از نظر علوم دانشگاهی نیز مدرک دکترا داشت(آن زمان، افراد اندکی مدرک دکترا داشتند). او مردی مدبر وخوش‌فکر و پایبند به ارزش‌های دینی بود و به همین سبب،  ناجوانمردانه در معرض تهمت‌ها و ترور شخصیت قرار گرفت و کسی جرات نمی‌کرد حتی نامش را به زبان بیاورد! محمدرضا وقتی خبر جانسوز شهادت آیت الله دکتربهشتی را شنید، بسیار متاثر شد و به‌شدت گریه می‌کرد؛ حتی با بچه‌های مسجد به تهران رفت و در بهشت زهرا(ع) برسر مزارش مراسم برگزارکردند. @dokhtaranZpesaranA
مقطع دبیرستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از دبیران مؤمن و انقلابی به‌نام آقای حسنعلی زهتاب، مدیر دبیرستان هاتف شد. ایشان باانتخاب دبیران مؤمن و انقلابی و با تحمل سختی‌ها و ناملایمات زیادی توانست جّوِ علمی و دینی بسیارخوبی در دبیرستان به‌وجودآورد. برهمین اساس و با پیشنهاد پدر(که برای انتخاب محل تحصیل فرزندانش حساسیت زیادی داشت) محمدرضا در رشته اقتصاد این دبیرستان ثبت نام کرد. محمدرضا روزها به دبیرستان می‌رفت و بعضاً عصرها مجبور بود برای کمک به پدر به مغازه نانوایی برود و شب هم خودش را به مسجد ذکرالله می‌رساند و تقریبا تا آخر شب آن‌جا بود. تا این‌که انجمن اسلامی دبیرستان هاتف که پایگاهی برای فعالیت نیروهای مذهبی و انقلابی بود؛ راه‌اندازی شد. محمدرضا نیز به این جمع ملحق شد و مسؤوليت تبلیغات انجمن اسلامی را به‌عهده گرفت و بسیاری از بچه‌ها را ازاین راه با مذهب و روحانیت پیوندداد. از نظر سیاسی نیزآخرین بقایای کمونیست‌ها و یا بچه‌های شرور مدرسه را شناسایی و با آنان مقابله می‌کرد. ازجمله فعالیت‌هاي مذهبی وچشم‌گیر وکم‌سابقه او، برگزاری دعای کمیل در مدرسه بود. خوب درخاطرم هست که این موضوع با پیشنهاد بچه‌های انجمن اسلامی و دبیر پرورشی مدرسه، حجت الاسلام عبدالرحیم زهتاب و کمک و تشویق مدیر مدرسه، آقای حسنعلی زهتاب به‌ثمر رسید و دانش‌آموزان شب‌های جمعه  در نمازخانه مدرسه جمع شده، دعای کمیل می‌خواندند. کم‌کم محمدرضا درکنار دبیر پرورشی، مقداری از دعا را می‌خواند و هرشب جمعه که می‌گذشت، مقدار بیشتری از دعا را همراهی می‌کرد. محمدرضا مداحی و خواندن دعای کمیل را از این زمان شروع كرد و پدر نیز برای تشویق او در جلسات ما شرکت می‌کرد. اخلاص و صداقت محمدرضا در راز و نیاز با معبود به همراه سوزوگدازی که داشت، کم‌کم همه را مجذوب خود کرده‌بود و جلسه هر هفته رونق بیشتری می‌گرفت. محمدرضا نیز در مداحی و خواندن دعا باتجربه‌تر و مسلط‌تر می‌شد؛ حتی پس از ترک مدرسه و عزیمت به جبهه، دوستان قدیم را فراموش نمي‌کرد و هرگاه به مرخصی می‌آمد، برای برگزاری دعای کمیل به دبیرستان سرمی‌زد.  بچه‌های دبیرستان لحظه‌شماری می‌کردند که او از جبهه بیاید و دعای کمیل را بخواند. برخی افراد به سبب همین مراسم دعای کمیل، به معنویات گرایش پیداکرده و انگیزه‌اي شد براي آنان كه به جبهه بروند.  یکی از دوستان دبیرستانی می‌گفت: «از محمدرضا پرسیدم چه‌کارکنم که توفیق رفتن به جبهه را پیدا کنم؟» گفت: «توفیق نمی‌خواهد؛ برو بسیج ثبت‌نام کن تا تکلیفت را ادا کنی!» محمدرضا بیان خوبی داشت و درجلسات گوناگون سخنرانی هم می‌کرد. بارها در باره اهمیت حفظ انقلاب و دفاع از سرزمين، برای دانش‌آموزان دبیرستان سخنرانی می‌کرد. @dokhtaranZpesaranA
[ ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده🌱 ] @dokhtaranZpesaranA
رفقا شبکه ۱... سینمایی مصلحت
خواهرمون فرستادن(: پیش آقا یادمون بودن 🥺❤️‍🩹 زیارتت قبول... خوش به سعادت عزیزدل من:» 🌱
عاقبت کسی که‌ فیلم ها‌‌ی🔞‌‌ رو میبینن 1 - بوی بهشت ر‌و استشمام نمیکنه 2 - از رحمت خدا محروم میشه 3 - نشستنش د‌‌ر جهنم است 4 - از چشما‌نش باسیم اویزا‌‌ن میشود 5 - ۲۰ سال در یک عذا‌ب میماند وهرکسی این پیام را پشت گوش اندازد از اهل اتش است تغییر کن ک خداتو را میبیند ...خدایا منو‌‌ از عذا‌‌ب دورکن و ‌‌کسی ک این پیام رو منتشر میکند اگر این پیام‌‌ رو در ۵ گروه ار‌‌سال کردی اگر حداقل یک نفر تغییر کرد برای تو از حسنا‌‌ت توبه نوشته میشه 👤گﻤنٱم