eitaa logo
🍁برای دختران علوی 🍁
85 دنبال‌کننده
9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
155 فایل
(اینجا هیئت حضرت رقیه (س) است ) ماباشماییم با محتوای مطالب روز و ... ❌⭕کانال بانوان⭕❌ 📛ورود آقایان ممنوع📛 @dokhtaran_alawi313 آیدی ارتباط @fatemehsadat_1313
مشاهده در ایتا
دانلود
👆زلزله تقریباً ده ثانیه احساس شد. اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی ، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی... میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند.. میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند... را از یاد بردند و گریختند. میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند..؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره! هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. میلیون ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند... از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند. آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد. تلخ بود... اما آن چند ثانیه تلنگرى بود. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه بشويم، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد. درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی می شویم که بودیم...!!چرا اینگونه شدیم ای انسان! آری آری به قدرت خداوند متعال پی ببر واز این بلای آسمانی عبرت بگیر ای انسان الله اکبر 😢
شب بود و هوای کربلا عالی بود در مصرع قبل جای ما خالی بود.. ــــــــــــــــــــــــ
بسم رب الشهدا و الصدیقین من قاسم هستم، قاسم سلیمانی( سختیهای دوران کودکی) پس از دوران شیرخوارگی آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل شدم. بعضی وقتها از صبح تا ظهر روی پشتش داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او با همین حال در حال کار کردن بود. یا درو می کرد یا بافه جمع می کرد یا خانه را رُفت و روب می کرد و یا گله را می دوشید و یا غذا و نان می پخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم. به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. بزرگتر که شدم در دوران کودکی به مادرم کمک می کردم. زمستان ما بسیار سرد بود. بعضی اوقات چادر مادرمان را دورمان می گرفتیم. مادرم زمستانها شلغم پخته شده خشک شده را به ما می داد. جویدن یک شلغم نصف روز طول می کشید. در دوران مدرسه به دلیل مشغولیت شدید و کار کردن های پیوسته نه خوشی را حس می کردیم و نه سختی را. کلاً دو دست لباس داشتیم و یک کفش وصله کرده لاستیکی. از همان دوران کودکی حالتی از نترسی داشتم. ده سالم بود. پدرم یک گاو شاخ زن خطرناک داشت که همه از آن گاو می ترسیدند. من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا روستای عمه ام رفتم. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو می خریدیم. سالی چند بار بیشتر برنج نمی خوردیم و از شانس هم مهمان داشتیم. خانه ما یک اتاق بی در و پنجره بود که به دلیل طولانی و بدون پنجره بودن اتاق تاریک بود. سقفش با چوب و شنگ پوشیده شده بود و بدنه اش هم از خشت خام بود. برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
بسم رب الشهدا و الصدیقین من قاسم هستم، قاسم سلیمانی( معنویت در خانه و روستا) در همسایگی ما خانه ای بود که آه در بساط نداشتند. مادرم وقتی که نان می پخت بچه های آن خانه می ایستادند به تماشا. هنوز ایستادن آن دو دختر در ذهنم مجسم است. مادرم هر روز چند دسته نان به آنها می داد. زنی بود در حدود پنجاه ساله به نام حُسنیه که ظاهراً سل داشت. همه او را رها کرده بودند. پدرم رفت و او را به خانه مان آورد. چهار سال مادرم از آن زن مریض مراقبت و پذیرایی کرد تا از دنیا رفت. هرگز ندیدم مادرم یا پدرم در این مورد بگو مگویی داشته باشند. پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. به حلال و حرام هم خیلی مقید بود و یک دانه گندم حرام وارد زندگی اش نکرد. زکات مالش را به موقع می داد. پدرم در یک ماه رمضانی با صدای بلند به مادرم گفت:« حق نداری به آدم بی روزه غذا بدهی.» مادرم گفت:« حسن، من نمی توانم به مهمان غذا ندهم.» یک بار هم به مادرم توصیه می کرد که ما را با آدم بی نماز شریک نکن. رفتار پدرم و مادرم و توجه آنها به این مسائل ما را بدون دانستن حقیقت دین و اصول و فروع آن علاقمند به دین کرده بود. در عین نداری روزی نبود که خانه ما خالی از مهمان باشد سید محمد روضه خوان سالی سه چهار ماه خانه ما بود. توجه اهالی به زیارت و امامزاده ها زیاد بود و نیز به آش نذری پختن. در طایفه ما اولین بره نری که گوسفند به دنیا می آورد مال امام حسین(علیه السلام) بود. این بره را چهار پنج ماه در خانه می بستند و علف می دادند تا چاق و چله شود. بعد در ایام فصل کوچ روضه امام حسین(علیه السلام) را می خواندند و گوسفند را قربانی می کردند و شام مفصلی می دادند. ایام روضه خوانی ها روزهای خوشی ما بود. برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
شبتون کربلایی😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1717936287.m4a
4.63M
📣 این صوت رزق شماست 📣 🎙 از آن ساده نگذرید! 💌 این‌صوت حاوۍ یك تقلب کوچک می‌باشد که شما را سال‌هایِ سال جلو می اندازد 👌
خدایا:؛ ما کوچکتیم.... برامون بزرگی کن🌱 صبحت بخیر دوست جان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا