هدایت شده از هیئت متوسلین به حضرت زهرا س)
کتاب «یادت باشد» روایتی است عاشقانه از زندگی یک شهید مدافع حرم که پاییز سال ۸۹ به کربلا رفت، پاییز سال ۹۱ عقد کرد، پاییز سال ۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال ۹۴ در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) به شهادت رسید! شهید حمید سیاهکالی.
یادت باشد کتابی است که میشود ساعتها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت. کتاب را که ورق میزنی انگار برایت همه شهدا تصویر می شوند و تازه میفهمی آنهایی که فدایی زینب شدند، چقدر شبیه هم هستند. فرقی نمیکند اسمشان چه باشد! محمد بلباسی، محسن حججی، مصطفی صدرزاده، مهدی نوروزی یا حمید سیاهکالی و... اینها همگی «یادشان بود» تا ما «یادمان باشد» راه، از آسمان میگذرد!
اگر دنبال کتابی برای آرامش روح، برای پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به بهترین عزیزانتان هستید، این کتاب را حتما بخرید و بخوانید و هدیه بدهید. از آن دست کتابهایی که نمیشود بدون گریه تمام کرد! از آن دست کتابهایی که دوست نداری تمام شود، از آن دست کتابهایی که وقتی به آخر میرسی، نمیدانی اول راهی یا آخر راه! فقط میشود گفت باران کلمات که میبارد، دلمان برایشان تنگ میشود، راه میافتیم بدون چتر؛ ما بغض میکنیم، آسمان گریه!
@Najvaye_lea
🍃هرشب که می خوابید روح شما قبض می شود و ممکن است فردا برنگردد.
💥رفقا قبل از خواب حتما حتما این چند تا کاره ساده رو انجام بدین
✔️قبل از خواب #وضو بگیر فوقش دودقیقه طول میکشه دیگه😉
✔️قبل از خواب بسم الله الرحمن الرحیم بگو چون بگی تا صبح به تعداد نفسات برات ثواب مینویسن😍
✔️حتما قربه الی الله بگو اینجوری خوابیدنت عبادته😊
✔️سه بار بگو
(سبحان الله و الحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) ثواب حج داره☺️
✔️و سوره ی تکاثر رو بخون
کوتاه و بشدت مفیییده
خلاصه که همینجوری نگیری بخوابی😎
✨قبلش این چند تا کار اسون اما پر از ثواب رو انجام بده😉
التماس دعا
شبتون مهدوی
@dokhtaran_dahehashtadi 🦋
هدایت شده از 💫دختراندهههشتادي💞
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_شبانه👆👆👆👆
✅برای شفای همه بیماران وظهور مولا جانمون....🤲🤲🤲
🍀تابناک🍀
#دختران_دهه_هشتادی 🌹
#قرار_شبانه
#شبتون_مهدوی🍀
🦋@dokhtaran_dahehashtadi
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHNdhEq0P9X1h3PveaxFUiKYDmVt4swACXgoAApUpkFBe0F04o-u8nyAE.mp3
3.73M
🦋دعای هفتم صحیفه سجادیه
برای ظهور و سلامتی آقا امام زمان عج)
خوشبختی عاقبت بخیری تمام جوان ها
نابودی این ویروس منحوس ✨
به نیت خوب شدن حال تمامی بیماران علی الخصوص بیماران کرونایی🦋
@dokhtaran_dahehashtadi🌱
میگفت: هر کاری میخواهم بكنم اول نگاه میکنم ببينم امام زمان از اين کار راضيه...
میگفت: اگر میبينيد #امام_زمان از کاری ناراحت میشود انجام ندهيد.
شهید نادر مهدوی🌷
📖 عادت به کتاب
🔻رهبر انقلاب: «به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند؛ ... وقتی ایام فراغتی هست، روز جمعهای هست که تفریح میکنند، حتما بخشی از آن روزها را به کتاب خواندن اختصاص دهند.» ۱۳۷۲/۲/۲۱
#هفتهکتابخوانی
@dokhtaran_dahehashtadi
هدایت شده از هیئت متوسلین به حضرت زهرا س)
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 2
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست وجزوه هایم،عمه آمنه وشوهرعمه به خانه ماآمده بودند،آخرین تست راکه زدم درصدگرفتم شدهفتاددرصدجواب درست.بااینکه بیشترحواسم به بیرون اتاق بودولی به نظرم خوب زده بودم،درهمین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن،پریدوسط اتاق وباهیجان درحالی که دررابه آرامی پشت سرش می بست،گفت:"فرزانه خبرجدید!"،من که حسابی درگیرتستهابودم متعجب نگاهش کردم وسعی کردم ازحرفهای نصف ونیمه اش پی به اصل مطلب ببرم.گفتم:"چی شده فاطمه؟"
بانگاه شیطنت آمیزی گفت:"خبربه این مهمی روکه نمیشه به این سادگی گفت!".
میدانستم آبجی طاقت نمی آوردکه خبررانگوید،خودم رابی تفاوت نشان دادم ودرحالی که کتابم راورق میزدم گفتم:"نمیخواداصلاچیزی بگی،میخوام درسموبخونم،موقع رفتن درم ببند".آبجی گفت:"ای باباهمش شددرس وکنکور،پاشوازاین اتاق بیابیرون ببین چه خبره!عمه داره توروازبابابرای حمیدآقاخواستگاری میکنه".
توقعش رانداشتم مخصوصادرچنین موقعیتی که همه میدانستندتاچندماه دیگرکنکوردارم وچقدراین موضوع برایم مهم است.جالب بودخودحمیدنیامده بود،فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم،نمیدانستم بایدچکارکنم،هنوزازشوک شنیدن این خبربیرون نیامده بودم که پدرم وارداتاق شدوبی مقدمه پرسید:"فرزانه جان توقصدازدواج داری؟".باخجالت سرم راپایین انداختم وباتته پته گفتم:"نه کی گفته؟بابامن کنکوردارم،اصلابه ازدواج فکرنمیکنم،شماکه خودتون بهترمیدونین".
باباکه رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق آمدوگفت:"دخترم،آبجی آمنه ازماجواب میخواد،خودت که میدونی ازچندسال پیش این بحث مطرح شده،نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟".جوابم همان بود،به مادرم گفتم:"طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواددرس بخونه".
عمه یازده سال ازپدرم بزرگتربود،قدیم ترهاخانه پدری مادرم باخانه آنهادریک محله بود،عمه واسطه ازدواج پدرومادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه راآبجی صدامیکرد.روابطشان شبیه زن داداش وخواهرشوهرنبود،بیشترباهم دوست بودندوخیلی بااحترام باهم رفتارمیکردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شدسال هشتادوهفت بود،آن موقع من دوم دبیرستان بودم،بعدازعروسی حسن آقابرادربزرگترحمید،عمه به مادرم گفته بود:"زن داداش الوعده وفا،خودت وقتی اینهابچه بودن گفتی حمیدبایددامادمن بشه،منیره خانم مافرزانه رومیخوایم"،حالاازآن روزچهارسال گذشته بوداین بارعقدآقاسعیدبرادردوقلوی حمیدبهانه شده بودکه عمه بحث خواستگاری رادوباره پیش بکشد.
ادامه دارد...
@Najvaye_lea