eitaa logo
دختران‌ِفاطمی³¹³
1.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
62 فایل
⁽﷽⁾ " گروه فرهنگی دختران فاطمی" «عالَم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین است.» شروعـمون↶𝟏𝟒𝟎𝟏.𝟏𝟎.𝟏 کپی☁️↲ باذکرصلوات‌ کانالتون‌عمومیِ☁️↲ بله 📮↲ارتباط با خادم و تبادل : @Sadat338 ناشناس シ https://daigo.ir/secret/858911701
مشاهده در ایتا
دانلود
زبانت معمار است و حرف هایت خشت خام مبادا کج بچینی دیوار سخن را که فرو خواهد ریخت بنای شخصیتَت . . ؛
خودمانیم...!! آدم‌شدن‌راوعده‌داده‌ایم؛ ازرجب‌به‌شعبان،ازشعبان‌به‌رمضان ازرمضان‌به‌محرم،ازمحرم‌به‌صفر ازصفربه‌فاطمیه..🚶🏿‍♂💔!' ولی‌آخرش‌همون‌آدمی‌هستیم‌که‌وعده داده‌بودیم‌شایدهم‌بدتر..! بعدانتظارداریم‌تاظهورباشیم...!'
مهرماهیا تولدتون مبارک🎂💖
دختران‌ِفاطمی³¹³
تنها میان داعش 🥀 #قسمت33 از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس
تنها میان داعش 🥀 :«بیاید دعای توسل بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی ها، کلمات دعا یادمان نمی آمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از اهل بیت تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد. صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد : «جنگنده ها شمال شهر رو بمبارون میکنن!» داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل این همه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سخت تر گریه های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزاده ام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت زده نگاهش میکرد و من با زبان روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. ما مثل پروانه دور عباس می چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل شمع میسوخت. یوسف را به سینه اش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد : «قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» عباس همانطور که یوسف را می بویید، با لحنی مردد پاسخ داد : «نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح مقاومت کردیم، دیگه تانک هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می شدن.» از تصور حمله ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد : «نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانی ها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد : «بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق ها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!» اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب های خشکم به خنده باز شد. به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همینکه موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید😨
دختران‌ِفاطمی³¹³
شاید بهش فکر نکرده باشید ! ولی ؛ همه‌یِ مسلمون‌های جهان ؛ روزی سه وعده به زادگاهِ علی‌علیه‌السلام سجده می‌کنند :)🫀 ..
_شهید حمید رستمی: خواهران مسلمانم؛ حفظ حجاب شما باعث حفظ نگاه برادران میشود!
خ‍‌ودت ب‍‌اش ح‍‌ت‍‌ی اگ‍‌ه‍‌ ک‍‌س‍‌ی ط‍‌رف‍‌دارت ن‍‌ی‍‌س‍‌ت‍‌🌱✨.↝ • @Dokhtaran_Fatemi313
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام را تسلیت عرض میکنیم 🖤 @Dokhtaran_Fatemi313
برای قلب محزون اقا جانمان صلوات..