eitaa logo
پاتوق دختران‌حاج‌قاسم🇮🇷بسیج دانش اموزی شهرستان فارسان
234 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
9 فایل
پایگاه‌رسمی‌دختران‌حاج قاسم🇮🇷❤ تو‌دعوت‌شده‌شهدایی... حالا‌که‌دعوت‌شدی‌بمون... چه جای قشنگی امدی #Parwaz313
مشاهده در ایتا
دانلود
از حسینیه حاج همت میومدم بیرون.. دیدم توی یه کفش کاغذ گذاشتن.... پا رو کفشت گذاشتم حلالم کن.. ؟!
‌- عاشقان‌راسرِشوریده به‌پیڪرعجب‌است دادنِ‌سَـرنه‌عجـب، داشتنِ‌سرعجب‌است- !
Roohollah Rahimian - Age Mordam Chi (320).mp3
3.02M
حرم فقط رفیق با معرفت... امشبتون خلوت با امام رضا کربلا ب جا بهشت
ب امام رضا میگم حرفامو اخه بهتر میدونه دردامو
اربعین نزدیکه و اشوبم میشه اقا بزنی امضامو
اگه مردم چی اگه قبل اربعین چشامو بستم چی دم مردن پس من ک دلشکستم چی
اشکامو ببین من فقط،ی کربلا ازت میخام همین🥲
گفتی، سپیده دم چه دل انگیز و دلرُباست گفتم ، تبسم تو بسی دلرباتر است گفتی ، چه دلگشاست افق در طلوع صُبح گفتم ، که چهره ی تو از آن دلگشاتر است... علیکم ایها شهدا جمیعا و رحمه الله و برکاته
💚 ‌ڪاش این بهار... همان ناگهان؛ حلولِ تو باشد بر قلب‌ها و دیده‌ها و نرگسِ‌ چشمانت... همان محرابِ آسمان؛ ڪه بگرداند زمین را به احسن الحال! 🌤أللَّھُـمَ‌_عَجِّـلْ‌_لِوَلیِڪْ‌_ألْـفَـرَج
✾بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " ✾ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . ✾ مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است. 💛•••|↫ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خدايا...! اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بمیرم، تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند شهید برونسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ریزهای نرم کوشک خاطرات و روایتگری شهید برونسی
با خوندن این کتاب زندگیت متحول میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنترل چشم راهکار شهادتِ شهید محمد هادی ذوالفقاری ... 💕✨ (عج) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خادمی شهدا فقط یک پلاک حک شده روی سینه یا یک چوب پر گرفتن به دست نیست ! خادمی شهدا یک است ... ما باید جسممان روحمان زندگيمان رنگ و بوی را به خود بگیرد😁❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌ ازمرحوم پرسیدند: راه‌ِپیداڪردنِ‌امام‌زمان‌چیست؟! گفت: ایشان(امام‌زمان)خودفرموده‌اند شماخوب‌باشید، ماخودمان‌پیدایتان‌مےڪنیم..!♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‹‹👀📌›› یه بزرگي می‌گفت : هروقت خواستی بفھمی خدا صداتو میشنوه یا نه ، ببین وقتي گناه میکنی ، عذاب ِوجدان دارۍ یا نه ؟🚶🏿‍♂ و خدانکنه روزی برسه که اگه گناهي کردیم ، عذاب وجدانِمون بیدار نشه .. اون روزه که بدبختي رو میچشیم .😔
خدایا . . در‌شهادت‌چه‌لذتی‌است کہ‌مخلصان‌توبہ‌دنبال‌آن اشک‌شوق‌می‌ریزند🚶🏿‍♂💔:)!"
‹‹👀📌›› گاهي وقتا‌ با‌ انجام‌‌ یه‌‌ اشتباه ، اوݩ رو ‌برای دیگران‌‌هم‌ عادي میکنی '! اونوقته‌‌ کہ‌ علاوه‌‌ بر‌ گناه‌‌ ِخودت ، گناه‌ دیگران‌‌هم‌‌ برات‌‌ نوشته‌ میشه ..🖊 پس‌ حواست‌ بہ‌تک‌ تک‌ ِرفتارهات‌ باشه❗️
🎙"روایتگرے حاج حسین کاجی" 🖇رفتم سر مزار رفقای شهیدم و فاتحه ای خوندم و برگشتم شب تو خواب رفقای شهیدم رو دیدم گفتن: فلانی خیلی دلمون برات سوخت گفتم: چرا جواب دادن: وقتی اومدی مزار ما فاتحه خوندی ما شهدا آماده بودیم هرچی از خدا میخوای برات واسطه بشیم ولی تو هیچی طلب نکردی و برگشتی خیلی دلمون برات سوخت...🖇 ⭕️رفتین مزار شهداحاجت هاتون رو بخواید ،برآورده میشه .....در حق ماهم دعا کنید✨🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
{پارت هشتم} شنیدن این خبر برایم سنگین بود،خیلی ناراحت شدم. گفتم:«حمید من باهرماموریتی ک رفتی مخالفت نکردم. نباید بدونم تو داری میری کشور غریبه؟؟؟،من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه تو برگردی,اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا ممکنه یکی دوماه نباشی؟» از کنسل شدن پرواز به حدی ناراحت بود که حرفش نمی امد ولی من ته دلم خوشحال بودم. روی موتور که بودیم لام تا کام حرف نزد،تا چند روز حال خوبی نداشت.ماموریت های داخل کشور زیاد میرفت، از ماموریت های یک روزه تا ده پونزده روزه، اکثرشان را هم به پدرمادر حمید اطلاع نمیدادیم که نگران نشوند،ولی این اولین باری بود که حرف ماموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود. عراق انتخاب خودش بود گفته بودند برای رفتن مختار هستید،هیچ اجباری نیست اما او دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان در سامرا باشد. ............................................................. یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه میخواستیم پس انداز کنیم،حمید اصرار داشت که حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد. موقع خوردن صبحانه گفت :«امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک حساب باز کن پولمون رو بزاریم اونجا، فردا روزی اتفاقی میفته برای من،حس خوبی ندارم ،این پول به اسم تو باشه بهتره گفتم:«یعنی چی اتفاقی برای من بیفته؟ اتفاقا چون میخوام اتفاق بدی نیفته باید به اسم خودت حساب باز کنی» اصرار که کرد قهرکردم و گفتم باید به اسم تو باشه و راضیش کردم.... اواخر اریبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسید😔
{پارت نهم} اواخر اردیبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسید فرمانده قبلیش یعنی آقای « حمید محمد رضایی» در ماموریتی حضور داشت و بعد از ماموریت از او خبری نبود، هیچ کس نمی دانست که آقای محمد رضایی شهید شده یا به دست نیروهای دشمن به اسارت درآمده است این بی خبری برای خانواده و همکاران و خود حمید خیلی سخت بود. یک بار در زمانی که تازه نامزد کرده بودیم همسر آقای محمد رضایی را در نمایشگاه دفاع مقدس دیده بودم،از آنجا آقای محمد رضایی همکار پدرم بود همدیگر را خوب می شناختیم،همسرش از من پرسید: «اسم آقاتون که تازه نامزد کردین چیه؟» وقتی فهمید اسم همسرم حمید است گفت: «چه جالب هم اسم شوهر منه من عاشق آقا حمیدم حمید من خیلی ناز و دوست داشتنیه». شنیدن این حرف های عاشقانه از زبان کسی مثل من که تازه عروسی کرده شاید چیز عجیبی نبود، ولی این ابراز احساسات از زبان خانم آقای محمد رضایی که چندین سال از ازدواجشان گذشته و سه فرزند داشتند و سال ها بود با هم زندگی میکردند حس دیگری داشت، این که چقدر خوب میشد اگر همه زندگی ها همینطور بود و بعد از سال ها از زمان ازدواج این شکلی این محبت ابراز میشد. حمید از روزی که این خبر را شنید آرام و قرار نداشت، برای اینکه خبری از آقای محمدرضایی بشود طرح ختم سوره یاسین گرفته بود این طوری نبود که فقط اسم هم گردانی هایش را بنویسد و همه چیز تمام ،میامد خانه تک به تک به کسانی که در این طرح ثبت نام کرده بودند پیامک میداد و یاد اوری میکرد که هر غروب سوره یاسین یا بخشی از قران را که مشخص کرده بود حتما بخوانند...