eitaa logo
پاتوق دختران‌حاج‌قاسم🇮🇷بسیج دانش اموزی شهرستان فارسان
231 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
9 فایل
پایگاه‌رسمی‌دختران‌حاج قاسم🇮🇷❤ تو‌دعوت‌شده‌شهدایی... حالا‌که‌دعوت‌شدی‌بمون... چه جای قشنگی امدی #Parwaz313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ پدرش مخالف ورود علی به ارتش بود و دوست داشت تمام دارائی مان را بفروشیم و برایش هزینه کنیم تا او در رشته ریاضی تحصیل کند، چون ریاضی‌اش بسیار خوب بود. پدر برای‌اینکه خودش نظامی بود و از این شهر به آن شهر می‌رفت و سختی‌های زیادی می‌کشید‌، نمی‌خواست فرزندش هم همان راه را ادامه بدهد، ولی او بسیار به ورود به ارتش و تحصیل دردانشکده افسری علاقه داشت‌. می‌گفت‌: " پدر! ، خدمت است‌، حال می‌خواهد در ارتش باشد یا جای دیگر. هیچ فرقی ندارد در کجا باشیم و خدمت کنیم‌.  ◾️21 فروردین سالروز شهادت ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهید صیاد:🍂 وقتی زیر بار سخت ترین مشکلات هستم به خودم میگم: ((تو سرباز امامی هستی که آمریکا رو به زانو دراورده! اون وقت می خواهی به این راحتی پا پس بکشی💛؟! ))
برحذر باش‌ازاینکه : نـمازبخونی روزه بگیری قـرآن بخونی نـماز شب بخونی صدقه وانفاق کنی کارهای مردم رو راه بندازی اما یکی دیگه بیاد با خیال راحت نیکی ها و حسنات تو را برداره ! 💔🤌🏻
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نزدیک در به من گفت :«رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین (ع)گفتم :«برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید ، برای من بکنید !»😔 دلم را برد ، به همین سادگی...☺️ پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام . نه پولی ، نه کاری ، نه مدرکی ، هیچ ... تازه بعد ازدواج می رفتیم تهران . پدرم با این موضوع کنار نمی آمد . می پرسید :«تو همه اینارو میدونی و قبول می کنی ؟!»🤔 پروژه تحقیق پدرم کلید خورد . بهش زنگ زد : « سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم !» شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد ، کمی آرام و قرار گرفت . نه که از محمد حسین خوشش نیامده باشد . اما برای آینده و زندگی مان نگران بود . برای دختر نازک نارنجی اش 😅 حتی دفعهٔ اول که او را دید ، گفت :«این چقدر مظلومه !»😕 باز یاد حرف بچه ها افتادم .. حرفشان توی گوشم زنگ می زد :((شبیه شهداس)) یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم! محمد حسینی که امروز می دیدم ، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود .. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند❤️ پدرم کمی که خاطر جمع شد ، به محمد حسین زنگ زد که «می خوام ببینمت !» قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش . هنوز در خانهٔ دانشجوی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادرم رفتم . خندان سوار ماشین شد . برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم😂
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه . وسیر تا پیاز زندگی اش را گفت : از کوچکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش . بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت :«همهٔ زندگی م همینه ، گذاشتم جلوت . کسی که می خواد دوماد خونه من بشه ، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه !»☺️ اون هم کف دستش را نشان داد و گفت :« منم با شما رو راستم !» تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد ، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد . دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت . خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!😐😂 موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر (ع) یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد ، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد ، از او می پرسید :«این حرفا رو به مرجان هم گفتی ؟»🤔 گفت :«بله!» در جلسه خواستگاری همه رابه من گفته بود 😅 مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد ‌. من که از ته دل راضی بودم پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم . مادرم گفت :« به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن !»😁 کور از خدا چه میخواهد ، دو چشم بینا! قار قرار صدای موتورش در کوچه مان پیچید. سر همان ساعتی که گفته بود رسید : چهار بعد از ظهر از روز های اردیبهشت. نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود 😂 مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند . نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند . تا وارد اتاقم شد پرسید :«دایی تون نظامیه ؟»🤔 گفتم :«از کجا می دونید؟» خندید که «از کفشش حدس زدم !»😂
🤗🤗دخترای من همیشه اماده بوده و هستن🤗🤗
یکی از دخترا میگف خانم اینهمه دختر جم کردی دور خودت ب فکر جهیزیشونم هستی😁
شما قوول بدین در حقش دختری کنین ،ایشونم حتما پدری میکنن نگران نباشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین خرازی ٢٩ ساله بود که شهید شد. ابراهیم همت ٢٨ ساله، حسن باقری ٢٧ ساله، محمد هادی ذوالفقاری ٢۶ ساله، ابراهیم هادی ٢۵ ساله، حسین قجه ای ٢۴ ساله، محمد رضا تورجی زاده ٢٣ ساله، احمد پلارک ٢٢ ساله، سید علی دوامی ٢١ ساله، مجید زین الدین ٢٠ ساله، احمدعلی نیری ١٩ ساله، محسن آقاخانی ١٨ ساله، امیر جمشیدی ١٧ ساله، عبدالمجيد رحیمی ١۶ ساله، یعقوب علی داغی ١۵ ساله، بهنام محمدی ١۴ ساله، حسین فهمیده ١٣ ساله، رضا پناهی ١٢ ساله، . . . رفیق تو چند سالته؟! جبهه ی تو کجاست؟! . . .
ترجیح میدم با این مداحی ی جای دنج و خلوت باشین و ب سوالم جواب بدین
...💛 وقتےخیالـم‌بارگاهت‌راتجسُّم‌ڪرد قلبم‌دوباره‌دست‌وپاےخویش‌راگم‌ڪرد وقتےڪہ‌گفتم عطشانم دریاےدلتنگےِچشمانم‌تلاطم‌ڪرد ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕 در قید غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟ کو هم نفسی، تا نفسی شاد برآرم؟ ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ 🌤🌤 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترا بابائین حواسمون باشه.باید مث بابامون بشیم
20.mp3
4.01M
📖 تندخوانی کلام الله مجید 📢 قاری : استاد معتز آقائی 🔵 جزء بیستم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌