فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بر خواهر
🖤خسرو خراسان صلوات
💚برجلوه ی خورشید
🖤 درخشان صلوات
💚بر حضرت معصومه
🖤شفیع شیعـه
💚بر آیت حق
🖤مهر فروزان صلوات
💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
❥📿⃟🖤჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄✨🖤
📿ختـــــمسہمیلیۅنصلۅاتـــــبهنیتسلامتیۅتعجیلدࢪظهوࢪ📿👇
https://eitaa.com/joinchat/51773649C021181fd83
⛔️ورود اقـــــایـــــان ممـــــنوع⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📞 از زنان ایران به سردار قاآنی👌
💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
🌴اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم
حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعویض پرچم گنبد حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه در شب رحلت بانوی کرامت
🖤وفات شهادت گونه#حضرت_فاطمه معصومه سلاماللهعلیها تسلیت باد🖤
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟
╔═ೋ✿࿐
⛥ @dokhtaran_mahdave
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳#استوری
🔳وفات #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
ᘜ⋆⃟݊🖤ᘜ⋆⃟݊🖤ᘜ⋆⃟݊🖤ᘜ⋆⃟݊🖤ᘜ⋆⃟݊🖤
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟
╔═ೋ✿࿐
⛥ @dokhtaran_mahdave
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سرگذشت قوم بنی اسرائیل
و رابطه آن با آخرالزمان پیش از ظهور...
«ویدیویی بسیار مهم
درباره آخرالزمان که نباید از دست داد»
#آخرالزمان
#امام_زمان♥
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
💔 این حالِ منِ بی توست...
🔻اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا...
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟
╔═ೋ✿࿐
⛥ @dokhtaran_mahdave
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
•| #صاحبدلم |•
«فَاستَجَبنا لَهُ وَنَجَّيناهُ مِنَ الغَمِّ»...
کِی به دعای اللهم عجل لولیک الفرج استجابت میبخشی و ناجی مصیبتهای دوران میشوی؟💛
┅═✾🌿 ⃟ ⃟🦋 ⃟ ⃟🌿✾═┅
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی 🌷
قسمت 4⃣1⃣
◀️ﺗﻔﻮﯾﺾ،ﯾﻌﻨﯽ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼ ﻣﻄﻠﻖ.
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ،ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺭﺍ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﻢ؛ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺵ؛ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺵ،ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺭﺍ ﻗﯿﺮﮔﻮﻧﯽ ﮐﻦ.ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ،ﻣﺎﻟﮏ،ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﺍﯾﻦ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ!
◀️ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ امام ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ،ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ!ﻓﻼﻥ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭ؛ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ؛ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺷﺪ؟ﻭ...؛ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ایشان ﻣﻈﻬﺮ "ﺑﺼﯿﺮ ﺑﺎﻟﻌﺒﺎﺩ" ﻫﺴﺘﻨﺪ.
◀️ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻃﻠﺐ ﮐﺎﺭﯾﻢ.ﺩﺍﺋﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻦ.ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮑﻦ.ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﺁﻥ ﻫﻢ،ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻗﺒﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ،ﺑﻪ ﺁﻥ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺑﻠﯽ" ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ!
◀️ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ- ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ- ﻃﺒﻖ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻓﻄﺮﺕ،ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﯿﻢ؟ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻟﮏ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭ ﺁﺩﻡ ﻣﻨﻈﻢ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﯽ ﺍﺳﺖ،ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻭﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ؛ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻓﻀﻮﻟﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ؟!ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ،ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺑﻮﺏ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﺭﺏّ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﻣﻤﻠﻮﮎ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﻣﺎﻟﮏ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﺬﻧﺐ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﻏﻔﻮﺭ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﻌﯿﻮﺑﯿﻢ،ﺍﻭ ﺳﺘّﺎﺭ ﺍﺳﺖ.
#مهدی_شناسی
#قسمت_۱۴
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟
╔═ೋ✿࿐
⛥ @dokhtaran_mahdave
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🔥ســـرباز🔥
#پارتاول💚🍀
پویان و افشین روی نیمکتی تو محوطه دانشگاه نشسته بودند.
سه دختر بدحجاب نزدیک میشدند. افشین به دخترها نگاه میکرد و آرام به پویان گفت:
-سرگرمی های امروزمون دارن میان.
پویان_من حوصله شونو ندارم.
ایستاد که بره،افشین دستشو گرفت و گفت:
-ضدحال نزن دیگه،بگیر بشین.
پویان به اجبار نشست.
افشین مثل همیشه با لبخند کمرنگی به آنها نگاه میکرد، و ساکت به حرفهاشون گوش میداد.
ولی پویان برخلاف همیشه ساکت بود،
و به دخترها حتی نگاه هم نمیکرد.یکی از دخترها بهش گفت:
+چرا بی حوصله ای؟
با نگاهش گفت به تو ربطی نداره. دختر هم که متوجه معنی نگاه پویان شد، ناراحت شد.یکی دیگه از دخترها گفت:
×امروز جای تو و افشین عوض شده، همیشه افشین رو با یه من عسل هم نمیشد خورد.
لبخند افشین پررنگ تر شد.همون دختر به افشین گفت:
×تو لبخند زدن هم بلدی؟!!
یکی دیگه از دخترها یه کم خم شد و گفت:
●پویان!! اون پسر مهربون و خوش اخلاق کو؟!!
پویان نگاهی به ساعتش کرد و به افشین گفت:
_کلاس دارم.بعدا می بینمت.
بلند شد و رفت.
پویان و افشین دوستان صمیمی بودن. هردو وضعیت مالی خیلی خوبی داشتن. افشین خوش تیپ تر و جذاب تر از پویان بود،
ولی پویان برعکس افشین،اخلاق خوبی داشت.بخاطر همین همیشه دخترهای بیشتری اطراف پویان بودن.ولی همون دخترها برای جلب نظر افشین باهم رقابت میکردن.
مدتی بود که کلاس هاشو مرتب شرکت میکرد و به تفریحاتی که با افشین داشت،علاقه ای نداشت.اما چون رابطه دوستانه ش با افشین براش مهم بود،همراهیش میکرد.
وارد کلاس شد.
طبق معمول دخترهای کلاس با لبخند نگاهش کردند.
ولی بی توجه به آنها به همه دانشجوهای کلاس نگاهی کرد. نگاهش روی دو تا دختر که بی توجه به پویان باهم صحبت میکردن ثابت ماند.
لبخند کمرنگی زد،
و پیش پسرهایی که صدایش میکردند، نشست.تمام مدت کلاس حواسش به اون دو تا دختر بود.
مدتی بود که با کنجکاوی به رفتارهاشون دقت میکرد.
دخترهایی که با وجود زیبا بودن حجاب داشتن.خیلی از پسرها دنبال جلب توجه شون بودن ولی آنها به هیچ پسری توجه نمیکردن،حتی پسری مثل پویان که از دور هم جذابیتش مشخص بود و از هرجایی که رد میشد تا مدتی صحبت از ظاهر و اخلاقش بود.
چند بار افشین باهاش تماس گرفت ولی قطع میکرد.وقتی کلاس تمام شد، دخترهارو تعقیب کرد.
طوری که هیچکس متوجه نمیشد منظورش از راه رفتن،تعقیب اون دو تا دختر هست.
هیچکس احتمال هم نمیداد پسری مثل پویان دنبال دخترهایی مثل اون دوتا دختر محجبه باشه.
به رفتارهاشون دقت میکرد.
اونا خیلی بامهربانی باهم صحبت میکردن و گاهی میخندیدن.طوری که صدای خنده شون اصلا شنیده نمیشد. فقط از حالت صورتشون مشخص بود،دارن میخندن،اون هم خیلی کوتاه بود.بامحبت به هم نگاه میکردن ولی به پسرها اصلا نگاه نمیکردن.رفتارشون با همه بااحترام بود.به دخترها و خانم های دیگه حتی اگر بدحجاب بودن هم بااحترام برخورد میکردن.
هنوز هم اون دخترها رو تعقیب میکرد که افشین از پشت سر صداش کرد.برگشت. افشین بااخم نگاهش میکرد.لبخندی زد و گفت:
_باز چی شده؟
-چرا هرچی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟! کجا داشتی میرفتی؟
-بیخیال،بریم.
هردو سوار ماشین پویان شدن.گفت:
-برنامه چیه؟
-بچه ها کافی شاپ قرار گذاشتن.
-من حوصله شو ندارم.اگه تو میخوای بری میرسونمت.
افشین بادقت نگاهش کرد و گفت:
-تو چند وقته یه چیزیت هست.
به شوخی گفت:
-عاشق شدی؟
-آره،میای باهم بریم خاستگاری؟
و خندید.
-تو بخند.ولی هرکی نشناستت من خوب میشناسمت.
پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد....
🌸ᬼ⃝⃮ː۪۪۪۪ٜ۫۫۫۫۬❈🌸ᬼ⃝⃮ː۪۪۪۪ٜ۫۫۫۫۬❈🌸ᬼ⃝⃮ː۪۪۪۪ٜ۫۫۫۫۬❈🌸ᬼ⃝⃮ː۪۪۪۪ٜ۫۫۫۫۬❈