eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتاخوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟فورواردقشنگتره✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت7 مامان گفت : ناراحت شدی می خوای بگم نیان 🫠🤌🏻 با بی میلی گفتم بیان ۲
💙 🦋 پارت8 صبحی بلند شدم زود کارام و کردم و نگاهی به چشمای پف کرده ی آبیم کردم و موهای مشکیم و با مقنعه پوشوندم و رفتم شرکت امروز یه قرار دادمهم داشتیم با شرکت آسنات برای یه پروژه بزرگ توی دبی که قرار بود به دست مهندسین ما ساخته بشه فکر کنم ماهم باید اعضام میشدیم و نظارت می کردیم آقای مظاهری چون می دونست این پروژه چقدر مهمه به آقای جزائری گفت که باشه تو برو همه کارای شرکت و ادارش  با من اما من منم که حدود دو ماهی بود اونجا بودم امروز امتحان سختی داشتم یه امتحان سخت نقشه کشی که باید اون خوب میدادم اگه نه نمی تونستم به عنوان منشی و دستیار آقای جزائری باهاش باشم 🫠🤌🏻 تا رسیدم طبق دستور رفتم تو اتاق مدیریت بعد از سلام علیک و کمی استراحت آقای جزائری به مظاهری گفت : بگیر ازش امتحان و فقط می خوام ببینم چند مرده حلاجه ! چون بهترین ها با من اعضام میشن 😂😞🤌🏻 مریم : (یا ابلفظل این امروز شمر دوم شده :/ ) پوفی کردم و گفتم خدا بخیر بگذرونه امتحان و ازم گرفتن آخراش بودم در حال خوردن قهوه بود که گفتم تموم شدددد 😄 با تعجب گفت حالا شروع کردی اومد نگاهی کرد اخمی اومد رو صورتش که جذاب ترش کرد و گفت : دگتتتتت 😐🙄 یه نگاه کردم که دیدم وای یه اشتباه ریز دارم درستش کردم و تحویل دادم بعد از کمی نگاه کردن گفت : عالی🙏🏻 با خوشحالی گفتم من میتونم بیام صائر : نه نمیتونین مریم : آخه چراااا ؟؟؟ صائر : باید بیام پدرت و ببینم هم سر سلامتی چاق کنیم هم ازش خودم اجازه بگیرم مریم : چییییی ؟ صائر : حلوا حلاچیییی چیه بابا ترسوندیم مریم : شرمنده ببخشید صائر :خب برا من یه قهوه دیگه میریزین لطفا سرد شد قهوم چشمی گفتم و پس دادن قهوه رفتم سر کارم داشتم کار میکردم که یکی از مهندسین خانم اومد و گفت : ببخشید میتونم وقتتون و بگیرم ؟! مریم : بله بفرمایین ؟ با ناراحتی و اخم گفت من مهماندوست هستم مریم : بفرمایین مهماندوست : خوب خودت و تو دلش جا کردی ! جچور راضی شد ببرتت هاااا ؟! مریم : خانم چی میگین من با تلاش خودم پرید وسط حرفم و گفت : تو‌‌وو .... تو با تلاش خودت همه همکارا جمع شده بودن ادامه داد : ببند دهن و عزیز فکر نکن دورش میپلکی اون مال منه و پشت بند حرفش سیلی خوابوند که خون از دماغم شروع به اومدن کرد یهو آقای جزائری اومد بیرون و گفت بسه دیگهههه صدات کل شرکت‌و برداشته !!! به چه حقی روی کارمند من دست بلند کردی ها ؟؟؟!! سریع میای تو اتاقم تا برگه استعفات و امضا بزنی مهماندوست : آقای جزائر..... جزائری : بسههههههههههه🗣 جزائری نگاهی به من کرد و گفت : . . . . ........ دگران گفتند و ما نیز شنیدیم ما نیز بگویم و شما ز ما بشنو ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت8 صبحی بلند شدم زود کارام و کردم و نگاهی به چشمای پف کرده ی آبیم کردم و
💙 🦋 پارت9 خوبین خانم مراد خانی؟ ! :) دماغتون داره خون میاد سرش و انداخت پایین و از تو جیبش دستمالی داد و گفت پاکش کنین بعد بیاین اتاق من 〰 رفتم دستشویی بغضم ترکید 😭💔 مـنـ...نننن‌ نمی خواستم دل کسی و بشکونم چرا مگه من چیکار کردم آبی زدم به صورتم نه مریم تو دیگه بچه نیستی برو ببین آقای جزائری چیکارت داره رفتم تو اتاق ولی خبری از اون دختر نبود نگاهی بهم کرد و با لبخند گفت خوبی تو چشمش که نگاه کردم یهو رنگ باخت🫠 چرا اینطوری شدین ؟ حالت خوبه خانم مرادخانی با بغض گفتم : بله ولی بخدا تقصیر من نبود آقا من کاری نکردم بلند شد اومد رو به روم و گفت میدونم شنیدم همه چی رو این خانم چندوقتیه که اینطوری شده و به قول خودش عاشق من شده اما من ازش خوشم نمیاد آخه یه دختر چقدر میتونه جلف و بی بند و بار و بی حیا باشه که با یه بچه 2 ماهه که طلاقم گرفته بیاد صاف صاف تو چشام نگاه کنه و بگه من عاشق شما شدم :/ اینا رو گفتم که بدونی هیچ چیز تقصییر تو نیست امروزم می خوام بیام بابات و ببینم و ازش اجازه بگیرم که تو رو با من بفرسته 🫠🤌🏻 مریم : چشم صائر : حالا هم یه چیز بخورین برین سر کارتون تا شب باهم بریم پیش پدر تشکری کردم و از اتاق اومدم بیرون وقتی باهام صحبت کرد آروم تر شدم از طرفی هم به اون دختر حق میدم که با بچه دوماهه عاشق آقای جزائری شده بود چون از حق نگذریم مرد زیبایی بودن و خدا خوب هنر خودش و روی ایشون خالی کرده بودن :) ! کارام کع تموم شد نزدیک ساعت ۸ شب بود که هم مظاهری هم جزائری بیرون اومدن 😂🤌🏻و هر دو خسته و کوفته بودن خسته نباشیدی گفتم و باهم به سمت پایین رفتیم آقای مظاهری از ما خداحافظی کرد و گفت : صائر گوشیت و نزار سایلنت پدصصصلوااااتیییی کارت دارم سوار ماشینش شد و دستش و مانند احترام نظامی گذاشت روی پیشونیش و برداشت بعدم گاز داد رفت🙄 موندیم من و آقای جزائری صائر : سوار شین خانم سوار که شدم صائر ادامه داد می خوام یه چیزی بهت بگم ....... دلا جانم فدای یار ٬ یه تار موی آن‌ دلدار !❤️🥹🤌🏻 ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💙 #رمان 🦋 #تاوان_سنگین2 پارت9 خوبین خانم مراد خانی؟ ! :) دماغتون داره خون میاد سرش و انداخت پایین
💙 🦋 پارت10 ماشین و به حرکت درآورد و من کلافه لب زدم مریم: آقای جزائری چرا دست دست میکنی چی می خواین به من بگین که صورتتون شده لبو😂😐 یهو با تعجب سرش و بر میگردونه سمتم آخ که قیافش تو اون حال چقدر دیدنی بود 😂🤌🏻😔 بعد دوباره همون اخم جذابش میاد روی صورتش و میگه هیچی بعدا میگم 😐 (دخب بشر ۲ پا مثل آدم حرفت و بزن ما رو گذاشتی تو بلا تکلیفی) منم که اون روی ابلیسیم اومده بود بالا گفتم نگه دار می خوام پیاده شم اگه نمیگین صائر: باشه باشه چرا ترش میکنین میگم حالا دیدم داره پشت سرم و نگاه میکنه یه اخم از اون وحشتناکا کرد که صدتا فوهش توشه منم دروغ چرا ترسیدم شیشه سمت من و که کمی دودی بود داد بالا وقتی برگشتم دیدم یه آقایی داشت با نگاش ما رو قورت میداد 😂💔😔🤌🏻 بعد که برگشتم آقای جزائری و نگاه کردم دیدم رگ گردنش کمی باد کرده و صورتش از اعصبانیت قرمز شده من با خنده گفتم نفهمیدم چی شد شما الان برای من غیرتی شدید؟:)!🥹🤌🏻 صائر: ازم نپرس چند وقته کی یا کجا ولی من خودمم نمیدونم از کجا شروع شد ... مریم : چی شروع شد ؟! آقای جزائری صاف تو چشام نگاه کرد و گفت : ....... حسم به شما نگاهی به صورتش کردم لپام و از داخل گاز گرفتم که نخندم ولی نشد ریز خندی کردم که با تعجب نگام کرد با لبخند گفتم اونجوری نگام نکنین خب شبیه  پسر بچه ۵ ساله مظلوما شدین وقتی داشتین درخواستتون و میگفتین اما نمیدونم چرا احساس کردم حرفاش با چشماش یکی نیست هنوز آخه نشناخته بودمش کمی جدی شدم و گفتم نمی دونم باید با پدرم هماهنگ کنید ولی شما .... صائر : شما چی ؟ مریم : شما مشکل نداری که من ایرانیم و شما عربی بعدم شما و کجا ما کجا صائر : وا من دارم ایران زندگی میکنم حتما که نباید با دختر عرب ازدواج کنم بعدم مگه شما چتونه خجالت میکشم و میگم خب شما فاصله طبقاتی دارین با ما از ما بالا ترین بعدم حتی هیکلتون هم از من بزرگتره خب من وایمیستم پیشتون انگار جوجه وایساده البته خب تقصیر شما هم نیست من زیادی کوچیکم 😂😔🤌🏻 آقای جزائری میخنده و میگه خوبه که مریم : چی خوبه صائر : اینکه شما از من کوچیک تری! خانمدباید ظریف باشه مریم : اون وقت چرا 😑 صائر : بعدا بهتون میگم مریم : شما عادتونه آدمی و تو یه مسئله جا بزارین و برین صائر : نه آخه رسیدیم بخاطر همین باهم از ماشین پیاده شدیم و زنگ و زدیم و رفتیم تو مامان بابا میدونستن مهمون داریم🫠 بابا اومد جلوی در واحد اما تا آقای جزائری و دید جا خورد ...... . . ‌. بوسه بر مويت زنم ترسم كه تارش بشكند      تار  موي توست اما ريشه ي عمر من است!🥹❤️🤌🏻 ✍🏻بــــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به دخترای گل زینبی🥺💘🫂 صبح اول هفته مون بخیرر و سرشار از حس و حال خوووب و موفقیت🥰❤️🤌🏻 ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
السلام علیک یا شاه خراسان🥺♥️🖐🏻 🫀 ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
هرآنچه‌درون‌توست،بیرونت‌رامیسازد💛؛ «درون را آباد کن تا بیرونت آباد شود و بیرونت را آباد کن تا آبادی درونت پایدار بماند » ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
تویی‌که‌درد‌ِ‌جھان‌رایگانہ‌درمانی💕..؛ | ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂ @dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄