سلام سلام به روی ماهتون عسلا😍❤️🍯🐣
خوبین نفساممم نویسنده گلتون برگشته با رمان جدید و متفاوت
#از_آغوش_شیطان_تاخدا 💜🍇👀👏🏻
ببینین تو این رمان می خوایم بترکونیماااا با ما همراه باشید
هر روز یک پارت تقدیم نگاه های خوشکلتون 🫐💙
#کنیز_مهدی_فاطمه
#رمان 💜🍇
#از_آغوش_شیطان_تاخدا
#پارت1
مهرداد: کم کن این ضبط و مریم
خیر سرمون بابا آبرو داره
مریم : باشه بابا اه غر غروی....
مهرداد با اخم لب زد:مواظب احترام بزرگترت باش!
که داداش کوچیکم مهراس گفت: ولش کن داداش عه
مهرداد : همین دیگه روش میدی
اصلا خودت هر شب ساعت یک میارنت در خونه رفقات بدبخت
مهراس : وا خب میرم گردش چه اشکالی داره چهار روز دیگه باس برم دانشگاه کجا با رفقام باشم
مهرداد تکیه به چهر چوب در داد و
گفت فردا مهدیار داره میاد خواستگاری این سلیطه
چشام اومده کف اتاق گفتم مهدیارررر
پسر حاج علییییی این دفعه بر خلاف تصورم مهراس به شوخی گوشم و گرفت و گفت آقا مهدیار عفت کلام داشته باش مهدیار چیه
مریم : باشه باشه داداش ولی من اصلا با اون آبم توی جوب نمیره
مهرداد: من میبرمش
مریم : با اون اخموی خشک مقدس مذهبی ابدااااا
مهرداد : درست صحبت کن با نامحرما سر سنگینه من خودم دیدمش چه ماهه
پوفی کردم و گفتم باشه بابا بزار بیان
مهراس پوزخندی به مهرداد و من زد و رفت من موندم الان این مهرداد و بزنم حالا وقت گفتن بود حالا که دارم کار هنری انجام میدم آخه هرچی بود منظره سبز و تو ذهنم خط خطی کردی بشر دو پا در حال غر زدن بودم و آماده میشدم که یهو مامان جان تشریف آوردن.....
مامان : کجا به سلامتی ؟
با کلافگی گفتم : بیرون
داداشم اومد تو و گفت این وقت شب ساعت ۸ تنها نه
عصبی گفتم با دوستامم
مهرداد اومد جلوم با انگشت شصتش رژ پرنگم و از لبام
پاک کرد و گفت آدمت میکنم
بعد رو به مامان گفت : برید بیرون شما مادر من با این حرف دارم
مامان که رفت شالم و از سرم
با عصبانیت کشید سیلی زد به گوشم
که پرت شدم رو تخت و گفت چند بار بهت گفتم بابا آبرو داره ها چند بار با زبون خوش هااااااا
نمی خواد این شال و بزاری سرت اصلا
با پوزخند دلا شد تو صورتم و گفت ناموسمی ولی میسوزونیم بدجور موهات که از پشت و جلو پیدا شلوار تنگ مانتو هم که دیگه نگم بلیز بگم کدوم گوری می خواستی برییییییی؟!
مریم : به شما ربطی نداره بدم میاد ازت زور گو چرا نمیزاری مثل دخترای دیگه آزاد باشم ؟!
یهو دیدم عصبی کمربندش و کشید بیرون و افتاد به جونم
مریم : داداشی نزن ......آیییییییی
دادااااااششش
عصبی رفت بیرون گفت : همون مهدیار به دردت میخوره این وصله رو جورش میکنم وقتی رفت بیرون سرم و فرو کردم تو بالشت و زار زدممم فقط زارررر .......
میزنین دعوا میکنین این راهش نیست باشه منم بد تر میکنم.... 😭💔
✍🏻بــِ قَلَــمـِ آیـســٰانِ اَنْدَرْمٰانٖٖی زٰادِه
#کنیز_مهدی_فاطمه
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
صلوات برا تعجیل در ظهور بابا مهدی یادت نره!🌸💖🥲
دعا برای نویسنده هم یادت نره حاجت خیلی بزرگی داره که خیلی براش ارزشمنده الهی همتون حاجت روا باشید ماهای مننن🌺🌻👀
سرش و خم کرد سرم به دستش گرفت آورد بالا نگاهش کردم نگاهش شیطون بود با تعجب گفتم آقا
مهدیار : جوووونممم عشق دلم
من دیگه می خواستم شاخ در بیارم که آیا این پسر حاجیه یا نه بی پروا صورتم و دید میزد من داشتم آب میشدم گر میگرفتم نگاهم دزدیدم ازش که با کاری که کرد شکه تر شدم :).....
پارتی از آینده رمان ما رو به دوستاتون معرفی کنین ❤️🫂🫀
با خجالت نگاهش کردم و گفتم بله خواست بره که دستش و کشیدم 🥺
من بدم آقا بد شدم:)!؟
مهدیار کلافه لب زد نه فقط اون رژ و کمرنگش کن لطفا
دست به کمر گفتم اگه نکنم
با شوخی اومد سمتم بین خودش و دیوار حبسم کرد نگران به چشماش نگاه کردم که با این کارش یک لحظه نفسم رفت .....
قسمتی از پارت ۹ که در آینده قرار داده خواهد شد
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
با خجالت نگاهش کردم و گفتم بله خواست بره که دستش و کشیدم 🥺 من بدم آقا بد شدم:)!؟ مهدیار کلافه لب زد
با ما همراه باشید در کانال دختران زینبی با پارتی از آینده این رمان جذاب 🥲❤️✋🏻
ما رو به دوستاتون معرفي كنيد🫂🫀
#کنیز_مهدی_فاطمه
#از_آغوش_شیطان_تاخدا
عاشقان پنجره باز است اذان می گویند
قبله هم سمت نماز است اذان می گویند
عاشقان هر چه بخواهید بخواهید خجالت نکشید
موقع دلبری و پچ پچ و ناز است اذان می گویند :)!🫂🫀❤️🤌🏻
التماس دعا دارم خیلی
#کنیز_مهدی_فاطمه
سالروز ازدواج پـیامبـراکرم حـضرت محمد(ص) و حـضرت خــدیجه(س) مبارک باد😍🌸
🌺🌺🌺
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷
ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ
┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈
═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄