هدایت شده از مسجد امام امامشهر
#اطلاعیه
▪️◼️برنامه مراسم احیاء شب های قدر و شهادت امیرالمؤمنین(ع)◼️▪️
⭕️ شروع مراسم از ساعت ۲۳
💠 قرائت دعای جوشن کبیر
کربلایی سیدابوالفضل موسوی
ساعت ۲۳
💠 اعمال فردی:
ساعت ۰۰:۴۵
💠 مناجات خوانی و مداحی:
کربلایی محمدحسین اسلامی
ساعت ۰۱:۰۰
💠 سخنرانی و قرآن به سر گذاشتن:
حجت الاسلام والمسلمین صمدی
ساعت ۰۱:۴۰
🗓 شب های قدر
(شب های ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ ماه مبارک رمضان)
📍 امامشهر، بلوار ولیعصر، کوچه زهیر، مسجد امام
🔹ویژه برادران و خواهران
➖➖➖➖➖
🕌مسجد امام امامشهر
🆔 @emam_masjed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان
برای سومین شب قدر 👆
هشدار عجیب و جدی آیت الله بهجت (ره)👆
#هیئتدخترانهحضرتخدیجهس
#پاتوقدخترانبهشت
#لیلهالقدر
➥╭────────────🕊
https://eitaa.com/dokhtaranbehesht_patoogh ➤
➥╰────────────🕊
امشب در خانهاشان به صدا در نیامده بود
هر شب حوالیه همین ساعت
صدای درِخانه در خانه میپیچید.
یکی دو ساعتی گذشت و هنوز خبری نبود
عادت داشت که این موقعه های شب
نان و خرمایی که ناشناس دم خانه میگذاشت را
ببرد و دلی از عزا در بیاورد تا شکم گرسنه اش سیر شود.
پدرش خوشحال در خانه را باز کرد داخل آمد
فریاد سر داد:
_مژده دهید،علی را کشته شد.
مادرش کل کشید و خواهرش خداراشکر کرد.
پسرک تکه نانی که از شب قبل به اضاف مانده بود را به دندان گرفت و آرام گفت:
_خدایا شکر علی رفت.
از پدر یاد گرفته بود این رسم را...
خدا را شکر کرد از رفتن علی اما
بیخبر بود از اینکه
رفتن آن ناشناسی را شکر کرده است
که هنوز برایش به انتظار نشسته بود..
اگه درجواب ِمحبت انسانها،
محبت برنگردونید، جایی خسته میشن ؛
درواقع نشون دادید لیاقت ِ
اون محبت رو نداشتید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من سمت ِقبله رو گم کردم ((:
#گزارش_تصویری
#رمضان
#شهربازی
دوشنبه ۲۲ رمضان
➖➖➖➖➖
🕌مسجد امام امامشهر
#بچههایمسجد
#هیئت_دختران_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
سلام رفقا✋🏻طاعات و عباداتتون قبول باشه.
تقریبا ده دقیقه دیگه محفل داریم.
موضوع محفلمون مربوط میشه به
یکی از نشانه های مؤمن واقعی یعنی احترام به پدرو مادر یعنی زندگیت باشه برای پدر و مادرت
دست دوستاتونم بگیرید و بیاید و این موضوع جذابو از دست ندین😉✨
روزی روزگاری توی مشهد
یه خانواده ای صاحب سه تا پسر و یکی دختر میشن
اینا به خوبی و خوشی زندگی میکنن تا اینکه
بابا چشماش ضعیف شده و دکتر ها گفتن داره کور میشه بیایید و از بابا مراقبت کنید چون دیگه کار های خودش هم نمیتونه انجام بده
یکی از پسرا گفت نه بابا من نمیتونم برم
من زن و بچه دارم نمیتونم تو قم ولشون کنم و برم