eitaa logo
‌「دخٺࢪانـɴᴏʀᴀـ✿」‌
230 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
864 ویدیو
459 فایل
‌《شࢪو؏ـموݧ‌↯🌸》 1400/4/21 ‌《شࢪوطموݧ‌‌↯🌸》 @Shoroott ‌《ڪتابخانموݧ‌↯🌸》 @boookk ‌《هم‌پیمان↯🌸》 https://eitaa.com/Hamsangari
مشاهده در ایتا
دانلود
: _ هنوزدیرنشده! عاشق شو! رچه میدانم دیر اســت! رچه احســاس خشــم میڪنم با دیدنت! اما میدانم در این شــرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشــق است! دهانت را باز میڪنےڪه جواب بدهـــــے ڪه زینچ با یند. همسرشداخل اتاق مےا سالممختصری میڪنےو با یڪ عذر خواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است در وجودت حس شیرین عشق بیدار شده باشد؟ * بیسـکوئیت سـاقه طالیـــــےام رادر چای فرو میبرمتا نرم شـود.ده روز اسـتازبیمارسـتان مرخصشـده ام. بخیه های دسـتم تقریبا جوش خورده. اما دکـتر مدام تاکید میکند که باید مراقچ باشــم. مادرم تلفن به دســت از پذیرائے وارد حال میشــود و باچشـم و ابرو بمن اشــاره میکند. سر تکان میدهم که یعنےچے!؟ لچ هایش را تکان میدهد کهمادر شــوهرته!... دســت ســالمم را کج میکنم که یعنے چیکار کنم!؟.. و پشــت بندش با لچ میگویم پاشــم برقصم؟ چپ چپ نگاهم میکند و بادستےکه ازاد است اشاره میکند خاک تو سرت! بیســــکوئیتم در چای میفتد و من در حالے شـ ـ ـ ـپزخانهمیرومتا ڪهغرغرمیکنم بها یک فنجون دیگر بریزم. که مادرم هم خداحافظی میکند و پشت سرم وارد اشپزخانه میشود. _ اینهمه زهرا دوست داره! تو چرا یذره شعور نداری؟ _ وا خچ مامان چیکار کنم!؟پاشم پشتک بزنم؟ _ ادب نداری که!... زود چایـی توبخور حاضر شو. _ کجا ایشاال؟ _ بنده خدا ـفتعروسـم یههفتس توخونهمونده. میایم دنبالتون بریم پارکی جایے...هوا بخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسـش بےذوقه! _ عی بابا! ببخشید که وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نکر دم. خچ هرکس یجورهدیگه! _ اره یکیم مثل معتادادستشوبهونهمیکنهمیشینهرو مبل هی بیسکوئیتمیکنهتوچایـے. میخندمو بدون اینکهدیگر چیزی بگویم از اشـپزخانه خارج میشـومو سـمتاتاقم میروم. بسـختی حاضـرمیشـومو بهترین روسـری امرا سـرمیکنم. حدود نیم سـاعت میگذرد که ز نگ در خانه مان به صـدادر می اید. از پنجره خم میشـومو بیرون را تماشـا میکنم. تو پشـت دری. تیپ اسپرت زده ای! چادرم را از روی تختبرمیدارم و از یم. اتاقم بیرون مےا مادرم در را باز میڪندو صدایتان را میشنوم _ سالم علیکم. خوب هستید! _ سالم عزیزمادر! بیا تو! _ نهدیگه! ا ر حاظرید لطفا بیاید که راه بیفتیم _ منکه حاضرم! منتظر این... هنوز حرفش تمام نشده واردراهرو میشومو میپرم جلوی در! نگاهم میکنے _ سالم! مثل خودت سرد جواب میدهم _ سالم.. مادرم کمک میکند چادرم را سـرکنم و از خانه خارج میشـویم. زهراخانومروی صـندلی شا رد نشسته،در را باز میکند و تعارف میز ند تا مادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمه و زینچ هم عقچ نشسته اند. مادرم تشکر میکند و سوار میشود.... پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد... شـ ـرمنده عروس لم! یجوری شـ ـده کهتوو علی مجبوریدبا موتورشبیاید. و اشــار ه میکند به جلو. موتورت کنار تیربرق پارک شــده! لبخندی میزنم و میگویم _ دشمنت شرمنده مامان! اتفاقا از بوی ماشین خیلی خوشم نمیاد! توهمان لحظهپوزخندی میزنـ ـ ـ ـ ـےو جلوتراز من سمتموتور میروی. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت میکند. پشت سرت راه میفتم. سـکوت کرده ای حتی حالم را نمیپرسـی! پس اشـتباه فهمیده بودم. تو همان سـنگ دل قبلی هسـتی. فقط ا ر هفته پیش اشـک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف میکنم و میگویم: _ دست منم بهتر شده!! _ الحمدالله! چقدر یخ! سـوار موتور میشـوی. حرصـم میگیرد. کیفم را بینمان میگذارم و سـوار میشـوم. اما نه!دوباره کیفرا روی دوشـم میندازمو از پشــت دســتانم را محکم دورت حلقهمیکنم. حس میکنم چیزی در من تغییر کرده! شــاید دیگر دوســتت ندارم... فقط میخواهم تالفی کنم! از ینهبه صورتم نگاه میکنی ا .. _ حتمن بایداینجوری بشینی؟ _ مردا معموال بد شون نمیاد! اخم میکنی و راه میفتی. * خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پرنمیزند! مادرم میوه پوست میکند و رم صحبت با زهراخانوم میشود.. _ میبینم که اقای شمام نیومدن مثل اقای ما _ اره علےاصغرو برده پیش یکےازهمرزماش.. از جایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تادنبالم بیاید. ید حرف وشکن بدنبالم می ا .. _ نظرت چیهبریم تاب بازی؟ _ االن؟با چادر؟؟؟ _ اره خچ کسی نیست که! مردد نگاهم میکند. دسـتش را با شـیطنتمیڪشـم و سـمتزمین بازی میرویم. سـجادبهپیسـتدوچرخه سـواری رفتهبودتادوچرخه کرایه کند. توهم روی یکنیمکتنشـسـتهای و کـتاب میخوانے. اول من سـوار تاب میشوم و زیر چشمےنگاهت میکنم. میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود! فاطمه اول به تماشــا می ایســتد و لےبعداز چنددقیقه سـ ـوار تاب کناری میشـ ـودوهر دو با هم مســابقه سرعت میگذاریم.ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود. نگاهت میڪنم از روی نیمکت بلند میشوی و عصبےسمتمان می یـے ا _ چه خبرتونه؟... زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟... اروم
چرا رنگ های شاد برای رنگ چادر استفاده نشده؟ . . . اسلام رنگ خاصی را برای پوشش بانوان تعیین نکرده؛ اما از رنگی که باعث میشود نامحرم به انسان توجه کند،نهی کرده است. امروزه در روان شناسی رنگ ها میگویند: رنگ مشکی رنگ ساده و نگاه شکن و بدون تحریک، به شمار می رود و بر خلاف رنگ های دیگر ، نگاه را به سمت خود جلب نمیکند . 🖤 وقتی انسان پارچه ی سیاه را میبیند خود به خود نگاه را برمی گردانند...
رفیقونه☺️💛 اگه از دنیا دلت گرفته غمت نباشه من هستم :)🧚‍♀🌱 ╔══════💙☘═ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری
می رسد آن روز که از شوق نگاهت به سر و پای دَوَم ... :)🌼🌱 ╔══════💙☘═╗ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری
🌺❣ ╔══════💙☘═╗ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری
آرزوهاتو بغل کن🤗 آرزوهات همه چیتن✨🌈 ╔══════💙☘═╗ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری
بزارید پروفایل🌸💫 ╔══════💙☘═ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری
Yellow.attheme
108.4K
تم افتابگردونی🌻
نوشته 🙂🖊️ سوره یونس _۱۰۷ ╔══════💙☘═╗ ╚══💙☘═════╝ 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌ دختران چادری