/🌊/
.
من شیفته ی دنیای خاکی نیستم.
شیفته زندگی هستم،شیفته زندگی جاوید!
دنیا یک رود باریک و درازاست
که به یک دریای بزرگ و ابدی می ریزد.
من میخواهم ب دریا برسم برای رسیدن به آن مجبورم مسیر رود را طی کنم
به علاوه سعی میکنم از زیبایی های رود و کرانه(دنیا)لذت ببرم
البته تاحدی که مشروع است
و مرا از رسیدن به هدف نهایی(آخرت)
باز نمیدارد...
{ #ابددرپیش_داریم }
@dokhtarane_ayandehsaz
.
قرآن را کہ در کتابخانہ دید، کنجکاو شد، حس کرد سخنان نورانیش از بشر نیست؛ و این شروع مسیرے براے ادواردو بود کہ عطش حق طلبے را با پیدا کردن خدا در وجودش آرام کند ولو بہ قیمت از دست دادن ثروت رویایے خانواده آنیلے و در آخر از خانواده طرد و بطرز مشکوکے بہ شهادت رسید.
.
.
#شهید_ادواردو_آنیلی🥀
#دوشنبه
.
.
@dokhtarane_ayandehsaz
مسئول گروهان مون بود و مداحی هم می کرد. روضه های علی اصغرش عجیب بود. بار آخره توی حسینیه سنندج از علی اصغر خواند سوختم از آتشت، آه چه سوزان لبی همچو لب خشک تو، هیچ ندیدم لبی گریه کنم های های ، در عوض لای لای
آخرش هم تیر خورد توی گلوش، مثل حضرت علی اصغر ...
شهید علی جابری
@Dokhtarane_ayandehsaz
.
.
یک چیزے کہ برایم عجیب بود این بود کہ ایمان خودش بود، باور داشت کہ شهید مے شود و در راه ایمانش هم از همہ چیزهایے کہ علاقہ داشت گذشت، محمدرضا بہ موتورش علاقہ خاصے داشت، روزے کہ مے رفت بہ من گفت کہ دو روز دیگر دوستم مے آید و موتور را مے برد، موتورم را بہ او بخشیدم. بہ موهایش هم خیلے علاقہ داشت، وقتے مے خواست برود موهایش را از تہ زد و کچل کرد. وقتے بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتے لباس و کفش نویی را کہ قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفتہ بود. خیلے راحت از اموال شخصے اش گذشت ، فکر مے کنم باید بہ یک درجہ از ایمان و عرفان رسیده باشد کہ راحت از تمایلات و خواستہ هایش بتواند بگذرد...
.
| روایت مادر شهید |
.
.
[#شهید_محمدرضا_دهقان 🥀
#دوشنبه
@dokhtarane_ayandehsaz
پیر مرد و گندم💛🤲🏻
««پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.
•••از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد•••
_ ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای _
﴿پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...»»
*مولانا*
#داستان
#سهشنبه
@Dokhtarane_ayandehsaz
💌
#بیان_معنوی
مسیر زندگی
❇️مسیر زندگی راهی است به سوی آنچه ما خواستهایم و به آن علاقهمندیم.
❣ما باعلاقههایمان ، #هدف را تعیین میکنیم ولی خبر نداریم چه راه سخت و آسانی در انتظار ماست.
گاهی اصلاً به مقصد نمیرسیم❌
اهداف بیارزش ، راهشان طولانی و بسیار سخت است
اما اهدافارزشمند،راههموار ونزدیکی دارند
#استادپناهیان
@dokhtarane_ayandehsaz