سه داستان کوتاه زیبا ✨✨
روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت ، ✨✨
این یعنی ایمان...✨✨✨ ○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○ كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت اين يعنى اعتماد...✨✨✨✨✨✨✨✨ ○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○ هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده✨ برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فرداكوك ميكنيم اين يعنى اميد... برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا،
را آرزو ميکنم✨✨✨✨✨✨
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر و نیکی🌸
🌸در این صبح معنوی
🍃براتون یک دنیا آرزوی
🌸موفقیت و کامیابی دارم
🍃امیدوارم که هر آرزویی
🌸دارید ،امروز بهشون برسید
🍃الهی که حاجات دلتون با
🌸حکمت خدا یکی باشه 🌸
@dokhtarane_baran
یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم
یک روز به مادرم گفتم
ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی
اون گفت مادر جان ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست
وقتی پدرت چندسال کار کرده زحمت کشیده تا ما تونستیم با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه چند روز چند ماه چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم تلویزیون رو الکی خراب نکنیم یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم تا هیچوقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم
نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه
اینروزا بچه ال سی دی ده میلیونی میشکنه میگن بابا چکارش داری بچه بوده شکسته
گوشی موبایل چهار پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه میگن هیچی نگو بچه تو روحیه ش تاثیر بد میزاره
اما کمتر کسی میگه این پدر خونه باید چند روز چند ماه چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه
ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه
#جوانیش عمرش خوشیهاش همه رو گذاشته واسه ما، که با بودن ما پیری رو از یاد ببره
اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته تنها دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره، تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره
قدر پدرانمون رو بیشتر بدونیم
امسال به جای ساختن جوک های مسخره.نشر عکس جوراب و....همه با هم پیامهای پر از احترام برای پدرانمان ترویج دهیم
اقتدار پدر احترام مادراست و احترام مادر شکوفایی خانواده
@dokhtarane_baran
💕 فوق العاده س این متن 👌🏻
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران
می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش
می کنی،✨
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری✨
می خواهم بدانم،✨
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز ✨
می کنی تا براي
خوشبختی خودت دعا کنی
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#حجاب
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر و هنرمندی روی پوست تخم مرغ
@dokhtarane_baran
🔸 تنگه قاهان بهشتی در دل کویر قم
🔹تنگه قاهان منطقه ای با طبیعتی بکر و چهار فصل است و سالیانه گردشگران زیادی ترغیب می شوند تا از این منطقه بازدید کنند.
#ایران_زیبا😍
@dokhtarane_baran
💢داستان عجیب اثرات صلوات زیاد
مرحوم ملا علی همدانی عارف بزرگی بود درهمدان ازدوستان حضرت امام ره بودند وهرهفته جلسه روضه ای داشتند به یکباره متوجه شدندبین این مردم یک نفر بوی عطرعجیبی میدهدو گفتندمن فهمیده بودم که این بوی عطر زمینی نبود وهرکسی نمیتوانست آن را بفهمد
بالاخره یک روز اورا کنارکشیدم و از او پرسیدم این چه عطری است که شما میزنیدگفت بخدا قصم من هیچ عطری نمیزنم و مرحوم همدانی اصرار کردند و گفتند باید به من بگویی چکاری انجام میدهی
آن بنده خداهم قسم میخورد که عمل خاصی انجم نمیدهد فقط زیاد بر محمد و آل او صلوات میفرستد
و گفت یک شب پیامبر صلی الله را در خواب دیدم و من درجمعیتی بودم پیامبر فرمودند کسی که زیاد برمن صلوات میفرستد بلندشود اما من تردید داشتم وبلند نشدم و بار دوم و سوم بازکسی از جایش بلند نشد
گفتیم یا رسول الله خودتان مشخص کنید که این چه کسی است و پیغمبر آمدند و روبروی من ایستادند و شروع کردند به بوسیدن من وسر روی من رابوسیدندو از آن شب به بعد من همیشه این بوی خاص رامیدهم
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️
@dokhtarane_baran
حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ!
به نقل از: محمد غزالی، کیمیای سعادت
@dokhtarane_baran
✨خدایا دستان خالی
💫خود را به امید استجابت
✨دعاهایمان به سوی
💫تو دراز کرده ایم
✨معبود پرکن ظرف
💫وجودمان را از آنچه
✨وجود خدایی توست
💫شبتون بخیر💫
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســلام
صبحتون بخیر و نیکی💗
🌸آرزومی کنم
💗دراین صبح بهاری
🌸دلتون پراز محبت
💗روزتون پُراز رحمت
🌸زندگیتون پراز شوکت
💗خونه هاتون پراز برکت
🌸لحظههاتون پراز آرامش
💗وعاقبتتون ختم به خیرباشه
@dokhtarane_baran
💢مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با اودر ميان بگذارد بدين خاطر نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزانناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است بگذار امتحان کنم سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد عزيزم شام چىداريم جوابى نشنيد بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسيد عزيزم شام چى داريم باز هم پاسخى نيامد باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت عزيزم شام چى داريم باز هم جوابى نشنيد باز هم جلوتررفت و به در آشپزخانه رسيد سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد اينبار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت عزيزم شام چى داريم زنش گفت:مگه کرى براى پنجمين بار میگم خوراک مرغ
نتيجه اخلاقى مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید درخود ما باشد
📕داستانهای کوتاه
@dokhtarane_baran
خودکشی در ایران زیاد است؟
مقایسه آمار خودکشی در ایران با چند کشور خارجی
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@dokhtarane_baran
🔻آیا تتو و خالکوبی مانع وضو و غسله؟
🔻 احکام پوشش و لباس شهرت
🔻 احکام موسیقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار تیمی خوب
به جمع ما بپیوندید 👇👇😂
@dokhtarane_baran
💢لاک پشتی بود که با عقربی در نزدیکی همدیگر زندگی می کردند آن دو به هم عادت کرده بودند روزی از روزها در محل زندگی آنها اتفاقی افتاد و زندگی آنها را به خطر انداخت آنها مجبور شدند به محل دیگری کوچ کنند لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طی مسافتی طولانی به رودخانه ای رسیدند تا چشم عقرب به رودخانه افتاد در جای خود آرام ایستاد و به لاک پشت گفت می بینی که چقدر بد شانس هستم لاک پشت گفت مگر چه شده موضوع چیست عقرب گفت من الان نه راه پیش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم در رودخانه غرق می شوم اگر هم برگردم از تو جدا می شوم
لاک پشت گفت ناراحت نباش ما با هم دوست هستیم پس باید در غم و شادی به یكدیگر کمک کنیم من
می توانم به آسانی از رودخانه عبور کنم بنابراین تو می توانی بر پشت من سوار شوی و با هم از رودخانه عبور کنیم مگر نمی دانی که بزرگان گفته اند
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
عقرب گفت خدا خیرت دهد دوست وفادارم باید بتوانم روزی محبت تو را جبران کنم
سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چیزی دارد پشتش را خراش می دهد لاک پشت از عقرب پرسید آن بالا چکار می کنی این سر و صداها از چیست
عقرب پاسخ داد چیز مهمی نیست سعی می کنم جای مناسبی پیدا کنم تا بتوانم تو را نیش بزنم
لاک پشت که متعجب شده بود با ناراحتی گفت ای موجود بی رحم و بی انصاف من زندگی ام را برای نجات تو به خطر انداخته ام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم با این وجود تو می خواهی مرا نیش بزنی هرچند که نیش تو بر پشت من هیچ اثری ندارد نه به آنکه دم از دوستی می زنی و نه به آنکه می خواهی جان مرا بگیری دلیل این همه خیانت و بدخواهی ات چیست
عقرب گفت از تو انتظار این حرفها را نداشتم من در حق تو هیچ خیانتی نکردم و بدخواه تو نیستم حقیقت این است که طبیعت آتش سوزاندن است آتش همه چیز را حتی نزدیکترین دوستانش را
می سوزاند طبیعت من هم نیش زدن است وگرنه من با تو دشمن نیستم بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود نشنیده ای که گفته اند
نیش عقزب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است
لاک پشت حرفهای عقرب را تأیید کرد و گفت تو راست می گویی تقصیر من است که از بین این همه حیوان تو را به عنوان دوست انتخاب کرده ام هرچقدر به تو خوبی کنم باز هم طبیعت تو وحشیانه است من نمی خواهم با تو دوست باشم تنها بودن بهتر از آن است که دوستی مانند تو داشته باشم
لاک پشت این حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد
📕داستانهای کوتاه
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨باز امشب ليله القدرخداست
🕊ذڪر یارب يارب و وقت دعاست
✨گاه استغفارو دل لرزيدن است
🕊گاه توبه گاه آمرزيدن است
✨گاه عجز و التماس و هم نياز
🕊رو به درگاه ڪريم چاره ساز
✨التماس دعا
از شما خوبان خدا✨
@dokhtarane_baran
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی..
کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشتنی است..
انسانیت انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش...
قبل از اینکه سرت را بالا ببری
و نداشته هات را به پیش الله گلایه کنی..
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله فكرش،
شریف نمیشود جز به واسطه رفتارش،
و قابل احترام نمیگردد جز به سبب اعمال نیكش...
🌹تقدیم به كسانی که شایسته احترامند🌹
@dokhtarane_baran
💢تفکر
هرگز نگو
خسته ام
زیرا به خودت تلقین میڪنی ضعیفی
بگو نیاز به استراحت دارم
هرگز نگو
نمی توانم
زیرا توانت را انڪار میڪنی
بگو سعی ام را میڪنم
هرگز نگو خدایا پس ڪی
زیرا برای خداوند
تعیین تڪلیف میڪنی
بگو خدایا بر صبوریم بیفزا
هرگز نگو
حوصله ندارم
زیرا برای سعادتت ایجاد محدودیت میڪنی
بگو باشد برای وقتی مناسب تر
هرگز نگو
شانس ندارم
زیرا به محبوبیتت در عالم
بی حرمتی میڪنی
بگو اگر قسمت و روزی من باشد خدا به من میرساند
@dokhtarane_baran
در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد و اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه انچه میگویی انجام میدهم! همه آماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. انها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردند شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیرم.
حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت آنجا
می آمدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت
انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود
و حالا اگر مادری درقيد حيات داريد كه حداقل يك تماس با محبت با او بگيريد تا صدای كودكی كه سالها عاشقانه بزرگش كرده بشنود واز ته دل شاد شود
واگر مادران آسمانی داريد برای شادی وارامش روحشان شاخه گلی با قرائت فاتحه بفرستيد
📕مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی تغییر پوشش و باحجاب شدن یک دختر بدحجاب بعد از مرگ موقت
💠 توصیه حضرت زینب(س) به تجربهگر برای رعایت #حجاب
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@dokhtarane_baran
🔆 #پندانه
🔥 آتش انتقام 🔥
🔸کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
🔹هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
🔸پيرمرد کينه روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
🔹روباه شعلهور در مزرعه به اينطرف و آنطرف میدويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش.
🔸در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد.
🔹وقتی کينه به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت!
🔺بهتر است ببخشيم و بگذريم ...
@dokhtarane_baran
ریشه های قالی را تا می کنیم
تا سالم بماند
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را
با تبر نامهربانی قطع می کنیم
و اسمش را می گذاریم ؛
برخورد منطقی
دل می شکنیم؛
و اسمش می شود فهم و شعور
چشمی را اشکبار می کنیم؛
و اسمش را می گذاریم حق
غافل از اينكه ...
اگر در تمام این موارد
فقط کمی صبوری کنیم؛
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم
ریشه ی زندگیِ انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی
محترم
@dokhtarane_baran
یک داستان کوتاه
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:
«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک نتوانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند..
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!
@dokhtarane_baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا...
💫دستم به آسمانت نمیرسد
🌙اما توکه دستت بزمین میرسد
💫عزت دوستان وعزیزانم را
🌙تاعرش کبریایی خود بلندکن
💫و عطاکن به آنان
🌙هرآنچه برایشان خیر است
💫و دلشان را لبریزکن از
🌙آرامش شادی و محبت
💫شبتون آروم
@dokhtarane_baran