هیأت دختران حیدری
#قسمت_پنجاه_ویک صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لخت و محاسن مشکی محمد بیرون کشید گیج گفتم _چی؟؟؟ +اه
#قسمت_پنجاه_و_دو
محمد :
بچه رو بردم داخل.
از پتو درش اوردم و دادم دست مامانش .
یهو یه چیزی از پتوش افتاد پایین .
رو فرش و نگاه کردم که چشمم به یه جعبه کوچیک افتاد .
برش داشتم و بازش کردم و روبه زنداداش گفتم
_ این واسه فرشته است ؟
+کو؟ ببینم ؟
جعبه رو دادم بهش یه زنجیر طلایی خوشگل از توش بیرون آورد و گفت
+نه! کجاا بود؟
_تو پتوی فرشته
ریحانه اومد و گفت
+عه کی گذاشت ؟ امروز که کسی نیومده بود خونمون...
جزفاطمه!
_ خو لابد اون گذاشته دیگه
زن داداش با اخم گفت
+دوست ریحانه چرا باید برای بچه ی من زنجیر بگیره ؟ وا نه بابا فکر نکنم !
_خو پ کی گذاشت ؟
کسی جوابی نداشت
ریحانه گوشیشو گرفت و گفت
+خب میپرسم ازش
زن داداشم با بچه رفت تو اتاق .
یه سیب از رو میز ورداشتم و دراز کشیدم رو مبل
ریحانه با گوشیش ور میرفت ک گفتم
_ریحانه ؟
+هوم؟
_میگما این دوستت چرا این مدلیه ؟
+وا چه مدلیه ؟
_اصن یه چیز عجیبیه.خیلی زشته اینجوری میگم میدونم خودم . ولی احساس میکنم خُله یه خورده .
+عه محمد خجالت بکش دوستای خودت خُلَن .
_ریحانه دارم جدی میگم تو انتخاب رفقات دقت کن . یه ادم با ۲۶ سال تجربه داره اینو بهت میگه.
+برو بابااا .
سیب و پرت کردم براش ک جا خالی داد
_تو از وقتی با این روح الله ازدواج کردی انقدر بی ادب شدیا. خب داشتم میگفتم. باور کن خودت دقت کنی به رفتارش، به حرفم پی میبری
اصن عجیبه انگار چند دقیقه زمان میبره تا چیزی و متوجه شه بهش سلام میکنی ۱۰ دیقه بعد جواب میده.
یا اصن آخه این چ رفتاری بووود؟؟؟ چند سال بود بچههه ندیددد؟
عه عه عه بچه گریه کرد نزدیک بود سکته کنه.
واییی مگه داریم ؟
نکنه اینکاراشو از قصد میکنه واسه جلب توجه ؟
+محمد واقعا توچته برادر من ؟چرا حرفای الکی میزنی ؟
تک فرزنده!!!
خانوادشونم شلوغ نیست شاید.حالا بچه گریه کرد ترسید بیچاره! تو باید سوژش کنی؟ یادت رفته به آقا محسن چی گفتی؟
_حالا من نمیدونم.از ما گفتن بود.تو میخوای دفاع کن ولی اینم بگم
قرار بود به احترام من وقتی اینجام هیچ وقت دوستاتو نیاری خونه.امیدوارم اینو یادت مونده باشه!
+ توکه اصلا نیستی همش تهرانی . تا کی ن من جایی برم نه بزارم کسی بیاد ؟
دوستای من چیکار به تودارن؟ نمیخورنت که !
_باااباا از وقتی سر و کله این دختره تو زندگی ما پیدا شد کلی مشکل پیش اومد.
چندین بار نزدیک بود....
استغفرالله هاااا!!!
+ برادر من الانم کلی گناه کردی پشت مردم حرف زدی.
این بیچاره چیکار کرد باعث گناهت شه ؟
یه بار خودت پریدی تو اتاق دیگه که ندیدیش حالا چرا گردن اون میندازی ؟
_تو که همچی و نمیدونی .همین امروز نزدیک بود دستم بخوره به دستش. حداقل با یکی هم شکل خودمون رفیق شو.ارزشای ما واسش ارزش باشه.
+بیخیال محمد.
من دیگه خسته شدممم .
سیبم وپرت کرد برام
یه گاز بهش زدم
ریحانه درست میگفت کلی غیبت کردم
خدا ببخشه منو
زن داداش از اتاق بیرون اومدو گفت
+شما دوباره به جون هم افتادین ؟
ریحانه گفت
+زنداداش زنجیر وفاطمه واسه فرشته گرفته
زن داداش با تعجب گفت
+عهه چرا یعنی چی؟ این بچه کل هم اجمعین ما رو یه بار بیشتر ندید بعد واس بچه ی من زنجیر کادو اورده؟ چه چیزایی میشنوه ادم باور نمیکنه !!
پولدارن؟
+اره خیلی.
میخواستم بگم بفرما نگفتم عجیبه که ترجیح دادم بیشتر از این غیبت نکنمو کلا از فکرش بیرون بیام .
چیه هر دفعه یا غیبت میکنم
یا بدگویی آقا یعنی چی؟؟؟
اصلا همش تقصیره این دخترس.
از وقتی ک پاش باز شد ب زندگیمون اینجوری هی راه به راه گناه میکنیم از چاله در میایم میافتیم تو چاه .
نمیدونم درسته نسبت دادن اینا بهش یا ن ...
ولی دلم نمیخواست هیچ وقت ببینمش.
ساعدم و گذاشتم رو چشمام تا یکم بخوابم که سرو صدای بچه نزاشت.
رفتم بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم تا مامانش یکم استراحت کنه.
چند بار فاصله ی بین اتاق ریحانه تا هال و اروم قدم زدم تا بچه خوابش برد.
سعی کردم خیلی اروم بشینم تا بیدار نشه. ریحانه تو اتاقش مشغول درساش بود برا همین صداش نکردم.
به صورت معصومِ فرشته نگاه کردم .
مگه میشه آخه بچه انقدر خوشگل باشه!؟
مژه های بلندش به من رفته بود!
البته شنیده بودم که بچه وقتی بزرگمیشه موهاش ومژه و ایناش عوض میشه.
یه چند دقیقه بود که تو بغلم آروم گرفته بود.
دستای کوچولوشو اروم بوسیدم و گذاشتمش کنار خودم.
چقدر دوسش داشتم.
ینی اونم دوستم داره؟
بچس خب! حس داره!
بیخیالِ افکار بچه گونم شدم و مشغول گوشیم ...
دم دمای غروب بود که علی اومد دنبال زنداداش و رفتن خونشون.
اذان مغرب و که دادن رفتم تو اتاقم و بابا رو بیدار کردم که وضو بگیره.
خودمم وضومو گرفتمو نمازمو خوندم.
به ساعت نگاه کردم
رفتم سمت قرصای بابا .
دونه دونه با یه لیوان آب بهش دادم تا بخوره.
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله
@dokhtarane_heydary
و حالا شبی پر از دلتنگی
شبی که دستی که با انگشتر از تن جداشد...
فردا نه تنها زینبی بلکه جهانی بی پدر میشود
باباجان درست گفته ای🖤ما همه دختران توایم که اینگونه از نبودت غم زده ایم
چه کسی مهربان تر از پدر؟
کاش بودی و این روزها پدری میکردی برایمان
ما عجیب نبودنت را حس میکنیم
ولی تو زنده تر از هميشه کنار ماهستی و قطعا با رفتنت فرزندانی تربیت میکنی که الگویشان پدر است و رفتارشان نشانی از او
تا قبل شهادت بی نشان ترین و بعد شهادت غوغای جهان🖤☘
این اتفاق بوی اشنایی دارد
بوی مادر✋🏻
بوی بانوی بی نشان
پ ن:حاجی برای همه دخترات دعا کن اونا بیشتر از هرچیزی دعات نیاز دارن، حاجی خیلی دلتنگن دخترات، خیلی بی قراری باباشونو میکنن، دستشونو بگیر
حاجی جان
ای که مرا خوانده ای / راه نشانم بده
❥︎دلـی
#کمی_درمورد_خودمون
@dokhtarane_heydary
طرح کلی اندیشه🌱
بیش از چهل سال از پیروزی انقلاب گذشته است، اما دریای معارف قرآنی همچنان سیراب کننده جان های آگاه است..🌸🌿
اینک اما کتاب «طرح کلی اندیشههای اسلامی در قرآن» از نشر صهبا به چاپ رسیده است تا با بیان مجموعه ۲۸ سخنرانیتفسیری آیتالله سید علی خامنهای، مقام معظم رهبری کشورمان، در ماه رمضان سال ۱۳۵۳، مارا به روز های سخنرانی مسجد امام حسن در مشهد میبرد، پای همان منبر مبارزه، لبریز از حضور پیر و جوان، زن ومرد بود .
✍🏻نویسنده: سید علی خامنه ای
📖تعداد صفحات:۴۹۳ صفحه
#رسم_رفاقت🌱
• رفیق میشیم که همو بسازیم
اگه غیر از اینه که حقیقتا
مسخره بازیه ...:)✌️🏼
#حاج_قاسم 🕊
#جان_فدا #جانفدا🖤
@dokhtarane_heydary
هیأت دختران حیدری
#رسم_رفاقت🌱 • رفیق میشیم که همو بسازیم اگه غیر از اینه که حقیقتا مسخره بازیه ...:)✌️🏼 #حاج_قاسم
آخه میدونید !
این جوریه که میگن
"الرفیق ثم الطریق"...
حواستون باشه کیو
واسه رفاقت انتخاب میکنید :)🙂
همین
#حاج_قاسم 🕊
#جانفدا #جان_فدا 🖤
#رفاقت_های_عربی_عجمی
@dokhtarane_heydary
🌷فضاسازی آموزشگاه🌷
✨به یاد پدر مهربونمون✨
#حاج_قاسم 🕊
#جانفدا #جان_فدا 🖤
#هیأت_دختران_حیدری
@dokhtarane_heydary