دست تو بوے عباس میدهد ...!(:
#رهبرانه
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
@𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#درحوالـےعطــرِیــاس
#قسمت_اول
خدارو شکر کلاس تموم شد....
واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود،سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم،
آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع دستشو رو دستام گذاشت
-خودِ نامردتی!
با خنده دستامو از روی چشماش برداشتم و کنارش رو نیمکت نشستم
-حالا چرا نامرد؟!
در حالی که گوشیش رو تو کیفش می انداخت گفت:
_نیم ساعته منو اینجا کاشتی اونوقت میگی چرا نامرد
-خب عزیزم چکار کنم استاد مگه میذاشت بیام بیرون هی گیر داده بود جلسه ی آخر و چه میدونم سوال و ...
پرید وسط حرفم
-باشه باشه قبول، حالا پاشو بریم تا دیر نشده
بلند شدیم راه افتادیم ..
هنوز چند قدم برنداشته بودیم که گفت: _نظرم عوض شد
چادرمو یه کم جمع کردم و گفتم:
_راجبه چی؟
-پسر خاله ی نردبونم!
زدم زیر خنده که گفت:
_در مورد کادو برای بابام دیگه
در حالی که میخندیدم گفتم:
_خیلی دیوونه ای سمیرا ..من نمیدونم اون پسرخاله ی بنده خدات آخه چه گناهی کرده اومده خاستگاری تو
روشو برگردوند و گفت:
_اییشش، ولش کن اونو ..فعلا تولد بابا رو بچسپ
سری تکون دادمو گفتم:
_والا چه میدونم به نظرم همون پیراهنی که اون روز دیدیم خوب بود همونو بگیریم
-آخه میدونی میترسم زیاد تو چشم نیاد .. مثلا قراره چشم فامیل رو دربیارما
لبخندی زدم و گفتم:
_امان از دست تو دختر!
#ادامہ_دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2193817655C5694c75028
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#درحوالـےعطــرِیــاس
قسمت #دوم
نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه....
خونه ی سمیرا سر کوچه بود،
بعد از خداحافظی باهاش راه افتادم سمت خونه ی خودمون،
یادِ سمیرا و خوشحالیش برای تولد باباش افتادم، لبخند تلخی رو لبم نشست، باز این بغض چندین ساله قصد داغون کردن منو داشت،
در و آروم باز کردم و رفتم داخل حیاط، چشمامو بستم و با تمام وجود نفس کشیدم، یه نفس عمیق،
دلم میخواست تمامِ اون عطر ملیح
یــــاس و به ریه هام بکشم ...
از حیاط دل کندم و رفتم داخل
-سلام مامان عزیــزم
مامان که مشغول ظرف شستن بود با مهربونی نگام کرد و گفت:
_سلام به روی ماهت گلم
با لبخند تکیه دادم به در آشپزخونه
-خوبین مامان؟
-بله که خوبم، وقتی دختر گشنه و خسته ام رو میبینم خوبِ خوب میشم
با اخم ساختگی گفتم:
انقدر قیافه ام داد میزنه گشنمه!
-از بس قیافت ضایع است!
برگشتم سمت محمد، با خوشحالی گفتم: _سلام، چه خبر یه بار زودتر از من رسیدی خونه
_علیک سلام، اگه گفتی چرا
پریدم بالا و گفتم:
_خریدیش؟؟
سرشو تکون داد و گفت:
_اره خریدمش بالاخره
مامان شیر آب و بست و اومد کنارمون
- ولی من نگرانم
محمد با مهربونی نگاهی به مامانم کرد و گفت:
_آخه نگران چی مامان جان، باور کن دیگه راحتیم، هرجاهم خاستین برین من خودم درخدمتم
لبخندی زدم و گفتم:
_آره مامان خیلی خوبه که خودمون ماشین خریدیم دیگه نگران هیچی نیستیم
مامان فقط سرشو تکون داد..
نگرانی مامان رو میفهمیدم .. میدونستم با اومدن اسم ماشین خاطره ی تلخ تصادف دایی جلو چشماش میاد
#ادامہ_دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2193817655C5694c75028
تا رنج تحمل نڪنے گنج نبینے.
تا شب نرود صبح پدیدار نباشید . ... !🌙✨
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
@𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
شبٺۅن فاطمے|♥️
عشقٺۅن حیدࢪے|💚
دلٺۅن زینبے|🧡
اࢪزوٺۅن شہادٺ|❤🩹
دیداࢪٺون ضامن آهۅیے|💛
انٺظاࢪٺۅن فࢪج مهدے{؏ـج}...:))
شب بخیࢪ گفٺن از ما ࢪسم ادب اسٺ🌱
بدون وضو نخوابید🙂
نمیگم شبٺ شهدایے💤
میگم عاقبٺٺ شهدایے🕊️
چون شب میگذࢪهـ⏱️
ۅلےاون عاقبٺہ ڪه میتونه واسه ما شهدایے ࢪقم بخوࢪهـ♥️✨
هدایت شده از —••[ دُختَرانِ سِیّد عَلی ]••—
ࢪوزت بخـࢪ قشـنگمـ ...!🌷⚡️
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
@𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
⚡️🥀⚡️
#سخناستاد
وقتی#حیارفت؛
#ایمانانسانهممیرود!
چونحیاپوششیبرای ایمان
است؛آنوقت هرچهشیطانمیگوید
انجاممیدهی...
همهرقم#جنایتمیکنی!
#آیتاللهمجتهدی
#عفافحجابتعهد
#اللهمعجللولیکالفرج
@𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲